مداد
ورود
ثبت نام
کریمی مشاور بیمه
ابوالقاسم کریمی:مشاور شرکت بیمه پارسیان
دنبال کن
38
پست
5
دنبال کننده
7
دنبال شونده
فنجان قهوه را تعارفش کردم.
اما وقتی یادم آمد که چطور با فریب و نیرنگ قول خرید خانه و ماشین مرا وادار به ازدواج کرد حالم به هم خورد
کریمی مشاور بیمه
۸ فروردین
-
۱ دقیقه
صور کنید که به عنوان نوزادی ناخواسته و حاصل یک رابطه جنسی بی سر و ته
تصور کنید که به عنوان نوزادی ناخواسته و حاصل یک رابطه جنسی بی سر و ته، در روستایی بسیار فقیرنشین و در دامن یک مادر بدبخت که کلفت خانه های مردم است، دیده به جهان بگشایید، بدون آنکه وجود پدر را دور و برتان احساس کنید
کریمی مشاور بیمه
۸ فروردین
-
۲ دقیقه
تعمیر و نگهداری از کاخ سفید به صورت یک مناقصه مطرح شد
تعمیر و نگهداری از کاخ سفید به صورت یک مناقصه مطرح شد. یک پیمانکار آمریکایی، یک مکزیکی و یک ایرانی در این مناقصه شرکت کردند. پیمانکار آمریکایی پس از بازدید محل و بررسی هزینه ها مبلغ پیشنهادی خود را ۹۰۰ دلار اعلام کرد
کریمی مشاور بیمه
۸ فروردین
-
۱ دقیقه
دوست داری جای این میلیارد باشی؟
ﻣﺮﺩ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩﺭی ﻗﺒﻞ ﺍز ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯿﺶ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺣﻀﺎﺭ ﮔﻔﺖ: «ﺍز ﻣﯿان ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻣﻬﺎ ﻭ ﺁﻗﺎﯾﻮن، ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻪ، ﯾﻪ ﺁﺩﻡ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﻭ ﻣﻮﻓﻖ؟
کریمی مشاور بیمه
۲۶ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه پسر غمگین
روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم
کریمی مشاور بیمه
۲۵ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه چیزهای بدتر
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر»
کریمی مشاور بیمه
۲۵ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکایی ج پ مورگان نامه ای بدین مضمون نوشته است
کریمی مشاور بیمه
۱۰ اسفند
-
۳ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شرط و شروط ها
کریمی مشاور بیمه
۱۰ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده51
روزی به خاطر وقوع سیل زنان و کودکان دهکده شیوانا، درون ساختمان بزرگی پناه داده شدند و قرار شد چند نفر نگهبان مرد برای حفاظت از این ساختمان از بین اهالی دهکده انتخاب شوند
کریمی مشاور بیمه
۹ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده50
مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند
کریمی مشاور بیمه
۹ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده31
جیم و ادوارد دوستان صمیمی بودند تا اینکه وارد بازار کار شدند. با این تفاوت که ادوارد به سختی کار می کرد و پله های ترقی را یکی یکی طی می کرد، اما جیم فقط می خورد و می خوابید و تفریح می کرد
کریمی مشاور بیمه
۸ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده30
گویند ابوحامد محمد غزالی آن چه را فرا می گرفت در دفترها می نوشت. وقتی (زمانی) با کاروانی در سفر بود و نوشته ها را یک جا بسته با خود برداشت ... در راه گرفتار راهزنان شدند
کریمی مشاور بیمه
۸ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و می شکنه مرد هم همونجا خوابش می بره
کریمی مشاور بیمه
۷ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
مبلغ اسلام بود. در یکی از مراکز اسلامی لندن عمرش را گذاشته بود روی این کار. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
مردی پسر تنبلی داشت که از زیر کار در می رفت و همه چیز را به شوخی می گرفت. روزی او را نزد شیوانا آورد و گفت: از شما می خواهم به این پسر من چیزی بگویید که دست از این تنبلی و بی تفاوتی اش بردارد و مثل بقیه بچه های این مدرسه به دنیای واقعیت و کار و تلاش برگردد
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۳ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
آخرین تکه را از داخل جعبه خارج کرد و در مشتش گرفت. با درخشش خاصی که در چشمانش بود به سمت پیرمرد رفت و آخرین تکه را به او داد
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اموزنده
آهی کشید و گفت: یادته بهم گفتی یه خونه رو ابرا برام می سازی
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اموزنده
روزی شاگردی به استاد خویش گفت: استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اموزنده
باید یکنفر طناب را رها می کرد وگرنه همه سقوط می کردند
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
زن قیمت گلدان ها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آنها یکی است
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آب استخر
مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره ی خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه داروی جدید
دارویی بسیار جدید پس از آزمایش روی حیوانات قرار بود روی انسانها امتحان شود ولی امکان مرگ شخص نیز وجود داشت
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اول رئیس
یه روز مسؤول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر می شه
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه دیدن خدا
پسر به تصور آن که هر کس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابراهیم
چون خدای تبارک و تعالی خواست جان ابراهیم را بگیرد ملک الموت را فرستاد و او گفت: یا ابراهیم درود بر تو
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابلیس و فرعون
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشهای انگور در دست داشت و تناول میکرد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابوریحان بیرونی و مزدور
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابومسلم خراسانی
شاگرد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های خویش در معماری و در نهایت می نالید از این که کسی قدر او را نمی داند و حقوقش پایین است
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه شایستگان
خواجه نصیر الدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود که تعدادی از نزدیکان بدو گفتند: ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اثبات عشق
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم. ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۳ دقیقه
داستان کوتاه ادیسون
ادیسون در سنبن پیری پس از اختراع چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که در ساختمان بزرگی قرارداشت، هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه ارتباط قلبی
میگویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره5
شخصی بود که تمام زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت همه می گفتند به بهشت رفته است. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت
کریمی مشاور بیمه
۳۰ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره4
اتومبیل زﻧﯽ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ، ﺩﺭﺳﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﻳﮏ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎن، ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪ ﻭ زن ﻣﺠﺒﻮﺭﺷﺪ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻮﻳﺾ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺑﭙﺮﺩﺍزﺩ
کریمی مشاور بیمه
۳۰ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اموزنده شماره3
امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان، و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار ....
کریمی مشاور بیمه
۳۰ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره2
مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد: کجا می روی
کریمی مشاور بیمه
۳۰ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره1
روزی مرگ به سراغ مردی آمد. آن مرد وقتی متوجه شد، دید فرستاده خدا با چمدانی در دست به او نزدیک می شود
کریمی مشاور بیمه
۳۰ بهمن
-
۲ دقیقه