مکالمه مرد صیاد و روباه پیر

داستان مکالمه مرد صیاد و روباه پیر
داستان مکالمه مرد صیاد و روباه پیر

روزی مرد صیادی قصد رفتن به جنگل برای شکار کرد، او از خانه بیرون شد و به سمت جنگل پیش رفت.

در مسیر رفتن به شکار چیزی در میان بوته ها تکان میخورد که توجه وی را به خود جلب نمود.

مرد صیاد آرام، آرام به سمت آن چیزی که در حال حرکت بود رفت و تا به آن رسید روباهی را دید که لنگان لنگان سعی در فرار از دست شکارچی را دارد، شکارچی بلند فریاد کشید که نیازی به فرار نیست چرا که گوشت تو اکنون به هیچ کار من نخواهد آمد و دم تو برای هیچ لباسی نامناسب نیست.

روباه با شنیدن این حرف رو به صیاد به پیش آمد و گفت:

در روزگار آدمیان و جهان آدمیان هر آنچه که نیاز نیست متعلق به دنیای دیگریست و هر آنچه که در این جهان وجود دارد تحت کنترل تو و هم نوعان توست.

صیاد از این حرف روباه به فکر فرو رفت و با خود اندیشید که چرا چنین حرفی را روباه به وی زده است و پرسید:

دلیل تو از این حرف چیست؟

روباه در ادامه چنین گفت که:

جهان ما به دور از تعقل و اندیشه است و جهان شما سرشار از این موضوع، تنها نعمت در اختیار ما غریزه است و در اختیار شما عقل و تفکر.

روباه و مرد صیاد
روباه و مرد صیاد

شما حق انتخاب دارید اما ما خیر، شما حق زندگی به سبکی دیگری را دارید اما ما خیر.

صیاد از این موضوع به وجد آمد و در پاسخ چنین گفت که:

شکار شما دلیلی بر بقای زندگی ماست و در صورت عدم انجام این کار، نه تنها من بلکه هم نوعان من نیز در امر زندگی دچار مختل شده و پست تر از آن خواهیم شد که تو می بینی.

در جهان من تفاوت را نمی پذیرند، اگر رنگ پوست دیگری با دیگری متفاوت بود آن را می کشند، اگر سبک زندگی شخصی با افراد دیگر متفاوت بود او را تبعید می کنند و اگر خلاف گفته هایشان عمل کنی کاری میکنند که در همان جا به زندگی در دنیایی دیگر راضی شوی.

تعقل و اندیشه ابزاری شده برای پیدا کردن راه هایی بهتر برای غلبه بر هم نوع خود و از بین بردن او، انتخاب شده حق کسی که بین مرگ و حقارت یکی را می بایست بپذیرد و تسلط بر دیگران شده ابزاری برای کنترل آنها.

رهبران و مدیران نظر خلاف خود را نمی پذیرند و در صورت بروز این اتفاق آن را نادیده می گیرند و دلایلی به ظاهر منطقی و درست برای آن می یابند.

مردمان تحت کنترل این رهبران درآمده اند و هرگز فرصتی برای این ندارند که به جایگاهی مانند آنان دست یابند.

روباه در پاسخ چنین گفت که:

داستان روباه و صیاد
داستان روباه و صیاد

در جنگل رهبری از آن کسی است که خون دیگری را بریزد و تسلط از آن کسی است که در جنگی پیروز شود.

حقارت وجود ندارد اما حق زندگی هم وجود ندارد و اگر نتواند از عهده خویش بر بیاید دیگران او را رها کرده و به حال خود می گذارند.

اندیشه وجود ندارد اما غریزه وجود دارد و اگر حیوانی در حال شکنجه بود توسط دشمن خود هم نوعش برای کمک به او بر میخیزد و تا آنجا که در توان دارد از او دفاع می کند.

شکار وجود دارد اما اگر موفق به شکار نشدیم هرگز به حقارتی دست نمی زنیم که جلوی هم نوعان خود سرافکند باشیم.

صیاد به فکر فرو رفت و درسی بزرگ از این موضوع گرفت اما چون دید که شب شده و اگر دست خالی به خانه برگردد مورد شماتت همسر خود قرار گرفته و حقیر می شود ناچار به کشتن روباه شد.

در نهایت روباه دوباره چنین گفت که:

در روزگار آدمیان و جهان آدمیان هر آنچه که نیاز نیست متعلق به دنیای دیگریست و هر آنچه که در این جهان وجود دارد تحت کنترل تو و هم نوعان توست.

مرد صیاد تازه متوجه حرف روباه شده بود.

و این است حقیقت زندگی بسیاری از آدمیان که خود را اشراف مخلوقات می دانند اما زندگی آنها به مراتب از حیوانات پست تر است. و چه شباهت ها در زندگی حیوانات و انسان ها وجود دارد با اینکه انسان اشرف مخلوقات است.


کپی رمان ها و داستان ها فقط با ذکر منبع و لینک رمان مجاز است