سه کتابی که پدر و مادرها میترسند فرزندانشان بخوانند

بسیاری از واکنش هایی که ما هنگام مواجهه با مشکلات و در برخورد با دیگران در بزرگسالی انجام میدهیم حاصل رفتارهاییست که در کودکی از سمت والدین با ما شده است. بسیاری از ترس ها ، فوبیا ها و حتی ملاک های ما برای انتخاب آدم های مهم زندگیمان از همینجا آمده است. فرض کنید در عالم کودکی خود غرق بازی با اسباب بازی های خود شده اید و لیوان آب پرتقال کنار دستتان روی فرش می ریزد. مادرتان که تازه فرش را تمیز کرده عصبانی میشود و سر شما داد میکشد. همین واکنش کوچک و بنظر طبیعی میتواند تا آخر عمر بر روان شما تاثیر بگذارد بدون اینکه از آن آگاه باشید. ممکن است حتی از آب پرتقال زده شوید و هیچوقت نخورید و ندانید این تنفر از کجا می آید. اگر بخواهم ته این ماجرا را برایتان بگویم قطعا وحشت زده میشوید. ما دوست ، همسر و تمامی روابطمان را بر اساس تصویر ذهنیمان در کودکی انتخاب میکنیم. بله! اگر از آسیب های روانی کودکیتان آگاه نشوید و برای درمان آنها قدمی برندارید در زندگیتان در باتلاقی از چراها برای نیامدن روزهای خوب و موفقیت گیر خواهید کرد.

در مقاله امروز دوجلدی تصمیم داریم سه کتاب برای شناخت ستم هایی که والدین در کودکی ، خواسته یا ناخواسته به کودکان کرده اند معرفی کنیم و خلاصه یا چند خط از هر کدام را با هم بخوانیم.

1.والدین سمی

خلاصه : ما آن‌قدر فرصت و قدرت و انرژی نداریم که به همه چیز اهمیت بدهیم. باید بی‌خیال خیلی چیزها بشویم تا بتوانیم تمام فکر و ذهن و انتخاب‌ها و تصمیم‌های خود را، روی گزینه‌ی محدود و مشخص، متمرکز کنیم. بنابراین کتاب درباره‌ی بی خیالی نیست؛ بلکه اتفاقاً درباره‌ی توجهِ بیش از حد به اهداف و ارزش های کلیدی و بی‌خیالی و بی‌توجهی نسبت به حاشیه‌های دیگر است.

بخشی از متن کتاب : فرهنگ کنونی به ما می‌گوید که من خودم باعث شکست خودم شده‌ام. من ، بی‌استقامت یا بازنده هستم، و چیزهایی را که لازمه‌ی این کار بوده نداشته و رویاهای خود را کنار گذاشته‌ام ، و شاید اجازه داده‌ام که فشارهای اجتماع بر من غلبه کنند. اما واقعیت ، بسیار کسل‌کننده‌تر از همه‌ی این‌هاست. واقعیت این است که من فکر می‌کردم چیزی را می‌خواهم؛ اما معلوم شد که در واقع آن را نمی‌خواستم؛ همین. من پاداش‌های این کار را می‌خواستم ، نه نبردهای آن را. نتایج را می‌خواستم ، نه روند رسیدن به آن‌ها را. من عاشق جنگ نبودم؛ عاشق پیروزی بودم. و زندگی ، این‌گونه پیش نمی‌رود.


2.مادران سمی

خلاصه : این کتاب از آسیب‌هایی صحبت می‌کند که شاید ما هرگز به خودمان اجازه ندهیم حتی درباره آنها فکر کنیم. ترس ، احترام ، اعتماد و باور خالصانه به والدین از مجموعه عواملی هستند که باعث می‌شوند ما به آسیب‌های احتمالی ناشی از تربیت نادرست خود توجه نکنیم. نویسنده در این کتاب چنین مسائلی را آورده است. او به مخاطب کمک می‌کند ریشه برخی از آسیب های روانی اش را پیدا کند و بعد از شناخت آنها، راهکارهایی برای بهبود اوضاع بیابد.

بخشی از متن کتاب : درست شبیه لاک‌پشت‌های دریایی که در شن‌های ساحل تخم‌گذاری می‌کنند و سپس خود به دریا باز می‌گردند، برخی مادرها تقریبا به محض اینکه دختری به دنیا می‌آورند، از لحاظ عاطفی ناپدید می‌شوند. شاید از نظر فیزیکی حضور داشته باشند، اما در واقع نسبت به دخترشان سرد و خشک و برای او غیرقابل دسترس هستند، گویی بیشتر به امور مربوط به خود مشغولند. خودمحوری ویژگی تقریبا تمام مادرانی است که تا کنون در موردشان صحبت کردیم. اما مادرانی که به آنها می‌پردازیم، در پایین‌ترین قسمت این طیف قرار می‌گیرند، به طوری که حتی پیش‌پاافتاده‌ترین و حیاتی‌ترین نیازهای عاطفی و گاه جسمی فرزند خود را نادیده می‌انگارند. آنها به قدری به نیازهای فرزند خود بی‌توجه هستند که انسان به شک می‌افتد که آیا وابستگی بین مادر و فرزند جزیی از غرایز مادری است؟ چنین زنانی با فرزند خود همچون شیء رفتار می‌کنند. فرزند خود را سرزنش می‌کنند یا او را مسئول ناکامی‌هایشان می‌دانند و از هر نوع ابراز محبتی به او خودداری می‌کنند.


3.مادری که کم داشتم

خلاصه : این کتاب چهار هدف دارد ، تصویری واضح تر از قبل نسبت به مادرانگی را به شما نشان می دهد ، کمکتان می کند تا متوجه ارتباط بین بعضی ازکمبودهای شخصیتان در زندگی و کمبودهای مادرانگی بشوید و راهکارهایی برای جبران این کمبودها ارائه می‌کند. همچنین این کتاب کمکتان می‌کند تا تصمیم بگیرید که چطور رابطهٔ خود را با مادرتان به‌عنوان یک بزرگ‌سال پیش ببرید.

بخشی از متن کتاب : تصویری که ما از مادرِ به‌لحاظ عاطفی غایب دریافت می‌کنیم زنی است که انگار کاملا انسان نیست. یکی از مراجعه‌کنندگان مرد می‌گفت که والدینش برایش مثل مجسمه هستند؛‌ احساس می‌کرد که آن‌ها واقعی نیستند. مراجعه‌کنندگان دیگری هم بودند که از نبودن قلب در سینهٔ مادرشان صحبت می‌کردند، انگار مادر “واقعی نیست”.

یکی از مراجعه‌کنندگانم به اسم آلما می‌گفت که وجود فیزیکی مادرش را به یاد می‌آورد، ولی مطلقاً هیچ خاطره‌ای از رابطهٔ متقابل با او ندارد. آلما احساس می‌کرد که برای مادرش آدم نیست و وجود ندارد. او در خانهٔ درختی حیاط پشتی‌شان بیشتر احساس راحتی می‌کرد تا پیش مادرش. من معتقدم که این نتیجهٔ مادری است که در رابطهٔ متقابلش با کودک حسِ واقعی ایجاد نمی‌کند.


منبع: https://dojeldi.org