این داستان واقعی ارزش خوندن داره!
من یکی از کسایی بودم که تو زندگیم به هیچ چیزی امیدوار نبودم. همش دنبال اشکال گرفتن از بقیه بودم. همیشه وقتی کسی می خواست کاری و انجام بده مخالفت می کردم. چند تا سوال هر روز تو ذهنم تکرار می شد “چرا به دنیا اومدم؟”، “من تو زندگی دنبال چی می گردم؟” ، “هدفم از زندگی چیه” ، “از هم سن و سال های خودم عقب افتادم و دیگه به جایی نمیرسم”، “حالا باید چیکار کنم دقیقا” و… . این سوال ها ذهن و روحم رو داشت مثل خوره می خورد و نابود می کرد.
یه روز تو کلاس ورزشی که می رفتم، با یه مربی آشنا شدم. بام صحبت کرد از موفقیت هایی که به دست آورده بود گفت. گفت که تو خانواده خیلی سطح پایینی بزرگ شده خیلی سختی کشیده. پدرش رو از دست داده و… . یعنی این طوری بگم که هر چی اتفاق بد تو دنیا هست براش اتفاق افتاده بود. اون بود که به زندگیم هدف داد. فهمیدم من خیلی چیزا دارم که اصلا نمی دیدمشون. از اون روز به بد یه حسی تو وجودم بیدار شد که همش هُلم میداد به جلو، همیشه یه صدایی تو گوشم بود که با قدرت می گفت ادامه بده و نترس. این انگیزه ای که درونم به وجود اومده بود و سال ها باهام بود تا آخرش به موفقیت رسیدم. آخرش شدم فردی که می خواد کسایی که مثل خودش هستن رو آگاه کنه.
من به خیلی چیز ها رسیدم و خداروشکر می کنم. دلم می خواد امروز به هرکسی که ناامیده هیچی تو زندگی نداره کمک کنم؛ اما نمی دونم چه کسایی مشکل من رو دارن. اگر شمایی که دارید این مقاله رو می خونید، حتی ذره ای از این حس تو وجودتون هست خوش حال میشم تو بخش نظرات با من به اشتراک بزارید تا من بتونم کمکتون کنم.
منبع: انگیزه درونی چیست؟