دانلود کتاب از عشق با من حرف بزن


عرفی کتاب از عشق با من حرف بزن

قوی‌ترین و باورپذیرترین داستان عاشقانه‌ی اریش ماریا رمارک در این صفحات جای گرفته است. کتاب از عشق با من حرف بزن داستان پزشکی حاذق و بیمارش است که به هم دل می‌بازند. روایتی عمیق، غم‌انگیز و زیبا که نمی‌توانید قبل به پایان بردن داستان آن را کنار بگذارید. خود را برای همراهی با یک داستان عاشقانه‌ی کلاسیک، ریختن چند قطره اشک و ساعت‌ها کتاب خواندن آماده کنید.

درباره کتاب از عشق با من حرف بزن:

تا به حال عاشق بوده‌ای؟ انگار در مرکز جهان ایستاده‌ای و صاحب جهان و هر چه که در آن است شده‌ای. احساس امن شدن می‌کنی؛ حداقل برای مدتی. تجربه‌ی عاشقی چیزی عجیب است که نه می‌توان آن را وصف کرد و نه آن را برای دیگری توضیح داد. به محض این که بخواهی برای کسی دیگر بگویی چه احساسی داری، از تجربه‌ات دور می‌شوی و از پیش بیشتر احساس تنهایی می‌کنی. تجربه‌ی عاشقانه تجربه‌ای عجیب است. تمام توان خود را به کار می‌گیریم تا با معشوق یکی شویم و این تقلا برایمان رنج می‌آفریند. از طرفی، وعده‌ی احساسات کامیاب‌کننده‌ی عشق به قدری زیاد است که نمی‌توان از آن دست کشید. عشق هم‌زمان که کامیابت می‌کند، به تو ناکامی نیز می‌بخشد. این دقیقا همان اتفاقی بود که برای راویک و معشوقه‌اش افتاد.

از عشق با من حرف بزن (Arch of Triumph) در سال 1939 روایت می‌شود. راویک پزشکی توانمند است که به پاریس پناهنده شده و به درمان بیماران می‌پردازد و با وجود شرایط سختی که دارد، بسیار دلسوز و باوجدان است. او به قدری حاذق و تواناست که پس از مدتی کوتاه آوازه‌اش سراسر پاریس را پر می‌کند. او دوام می‌آورد؛ راویک علی‌رغم ممنوعیتی که در بازگشت به کشورش دارد، خطر زندان و گریختن از دیگر خطراتی که هر روزه تهدیدش می‌کند، راه خود را پیدا می‌کند. او حالا دیگر از امکان یافتن عشق در زندگی‌اش به کلی ناامید شده، اما زندگی به طریقی زیرکانه به عاشقان می‌رسد و عشق همیشه راه خود را پیدا می‌کند. حتی در بدترین مواقع...

زنی به او مراجعه می‌کند که قصد دارد به زندگی خود خاتمه دهد. راویک موفق می‌شود جان او را نجات دهد. کم کم آن دو به هم دل می‌بازند و خبر ندارند که این آغاز یک راه طولانی و سخت است و گذشته و پناهندگی غیرقانونی راویک قرار است حسابی برایشان دردسرساز شود. به راستی از دست دادن گذشته چه معنایی دارد؟ کشور نداشتن به چه معناست؟ ممکن است فقدانی انقدر وسیع شود که بر تمام آینده‌ات سایه بیفکند و تو به روحی گمشده تبدیل شوی و ناامیدانه در کشورهای گوناگون تلاش کنی تا بلکه راهی به سوی نور و امید بیابی؟ از عشق با من حرف بزن داستانی‌ست رمانتیک در بستر جنگ، داستان مردی که کشور نداشت. اثری که شما را با پرسش‌های عمیقی روبه‌رو می‌سازد.

اریش ماریا رمارک (Erich Maria Remarque) این اثر را در سال 1945 منتشر کرد و تحسین منتقدان و مخاطبان را برانگیخت. شاهکاری که از ابتدا تا انتها از مطالعه‌ی آن لذت می‌برید. از عشق با من حرف بزن شما را به پاریس دهه‌ی 30 می‌برد. هنگام مطالعه‌ی کتاب می‌توانید خیابان‌های گردوخاک گرفته و سیگار برگ را در هوا استشمام کنید. پس از خواندن این کتاب عشقی واقعی از همان دهه را طلب خواهید کرد!

فیلمنامه اقتباسی از کتاب از عشق با من حرف بزن:

در سال 1948 فیلمی به نام طاق نصرت به کارگردانی لوئیس مایلستون، نیت وات و رابرت آلدریچ و بازی اینگرید برگمن و شارل بوآیه با اقتباس از رمان از عشق با من حرف بزن ساخته شد.

کتاب از عشق با من حرف بزن مناسب چه کسانی است؟

اگر به ادبیات ضدجنگ علاقه‌مند هستید و می‌خواهید رمانی کلاسیک و عاشقانه با این مضمون مطالعه کنید، از کتاب از عشق با من حرف بزن غافل نشوید.

با اریش ماریا رمارک بیشتر آشنا شویم:

مردی که دشمن نازی‌ها بود و نازی‌ها کتاب‌ او را سوزاندند. اریش ماریا رماک را می‌توان یکی از مشهورترین رمان‌نویسان آلمانی نامید که آثار زیادی را در ژانر ادبیات ضد جنگ خلق کرد. بسیاری رمان در غرب خبری نیست را بهترین اثر او می‌دانند. کتابی که به زبان‌های گوناگون ترجمه شده و مشهورترین رمان ضد جنگ در سراسر دنیا نامیده می‌شود. این اثر درباره‌ی سربازان آلمانی در جنگ جهانی اول است که فیلمی با اقتباس از آن ساخته شده و جوایز گوناگونی از جمله جایزه‌ی اسکار را به خود اختصاص داده است. اریش ماریا رمارک در جنگ جهانی اول شرکت داشت و حداقل پنج بار مجروح شد. از دیگر آثار این نویسنده‌ی آلمانی می‌توان به وقتی برای مرگ و وقتی برای زندگی، شب لیسبون و بهشت هیچ چیز موردعلاقه‌ای ندارد اشاره کرد.

در بخشی از کتاب از عشق با من حرف بزن می‌خوانیم:

ژان به هیچ‌چیز فکر نکن، چیزی هم نپرس. چراغ‌های کوچه و تابلوهای تبلیغاتی درخشان را می‌بینی؟ ما در قرنی رو به زوال زندگی می‌کنیم، حال آن‌که نبض زندگی‌ در رگ‌های شهر می‌تپد. همه‌چیز از ما گرفته شده، و جز قلب‌هامان چیزی برایمان نمانده. من توی ماه گم شده بودم، ولی به‌طرف تو برگشتم چون تو زندگی هستی. چیز دیگری نپرس. موهایت هزاران پرسش در خود نهفته دارند. ما شب را پیش‌رو داریم، چند ساعت... ابدیت را، تا وقتی صبح بیاید و شیشه‌های پنجره‌مان را بلرزاند. اصل این است که آدم‌ها به‌ هم عشق بورزند. دل‌انگیزترین و در عین‌ حال معمولی‌ترین چیزهای این دنیا، آن چیزی است که من، وقتی شب همچون بوته‌ای غرق در گل ناگهان فرود آمده، و باد از رایحه‌ی توت‌فرنگی، اشباع شده، احساس کرده‌ام.

بدون عشق، آدم مرده‌ای است که به مرخصی آمده، تکه کاغذی، با چند تاریخ و یک اسم. همان بهتر که آدم مرده بماند!... پرتو چراغ‌های خیابان، مثل چراغی دریایی که به تناوب اتاقک کشتی‌ای را روشن کند، از خلال شیشه‌ها توی تاکسی می‌تابید. چشم‌های ژان در چهره‌ی رنگ‌پریده‌اش، به تناوب روشن و تیره می‌شد. همچنان که راویک او را در آغوش می‌فشرد، زمزمه‌کنان گفت: ولی ما نمی‌میریم. نه. ما نه. فقط زمان است که می‌میرد. زمان لعنتی. زمان همیشه می‌میرد، حال آن‌که ما همیشه زنده‌ایم. وقتی بیدار می‌شوی بهار است و وقتی که می‌خوابی پاییز، و میان این دو، هزاران زمستان و تابستان وجود دارند. وقتی که دو نفر بی‌نهایت همدیگر را دوست دارند، مثل ضربان یک قلب، یا مانند باران و باد فناناپذیرند. هر روزی‌که برمی‌آید، ما پیروزمندانیم، عشق من، و با گذشت هر سال، مغلوب‌شدگان. ولی این‌ها چه اهمیتی دارند؟ و کی می‌خواهد از این چیزها سردربیاورد؟ زندگی ساعت است... و لحظه از همه به ابدیت نزدیک‌تر است... چشم‌هایت می‌درخشند، غبار ستارگان به‌سوی بی‌نهایت در پرواز است.

برای دانلود 22کتاب صوتی ثروت ساز کلیک کنید