معرفی کتاب مرگی بسیار آرام

مرگ بسیار آرام (به فرانسوی: une mort tres douce) رمانی است از سیمون دوبووار، فیلسوف اگزیستانسیالیست و فمینیست، که در سال۱۹۶۴ چاپ شد.[۲] دوبوآر در این کتاب خاطرات و احساسات اعضای خانواده‌اش را در هفته‌های پایانی زندگی مادرش بیان کرده است.

رمان «مرگ بسیار آرام» را می‌توان گزارشی از آخرین روزهای زندگی مادر سیمون دوبوآر دانست؛ مادرش لیز خورده، بر زمین می‌افتد در بیمارستان و حین مداوای شکستگی، پی می‌برد به سزطان مبتلا شده است. مادر دوبوآر ۶ هفته بعد از دنیا می‌رود. نویسنده در این اثر ادبی، از احساسات خود، خواهر و مادرش در خلال این روزها می‌نویسد. وی در این کتاب در باب ماجرای مرگ مادرش و نگاه فلسفی به مرگ سخن می‌گوید.

برای نخستین بار این اثر با عنوان «مرگ آرام» در سال ۱۳۴۹ از سوی انتشارات «رز» با ترجمهٔ مجید امین مؤید منتشر شد. این کتاب مجدداً با ترجمه محمد مجلسی توسط نشر دنیای نو در سال ۱۳۹۳ به چاپ رسیده است.


«مرگی بسیار آرام»، رمانی از سیمون دوبووار، نویسنده مطرح فرانسوی است که در سال ۱۹۶۴ چاپ شده است. دوبوور در این کتاب خاطرات و احساسات اعضای خانواده اش را در هفته های پایانی زندگی مادرش بیان کرده است.

در پشت جلد کتاب می خوانیم: «اما نه، انسان بدین سبب نمی میرد که به دنیا آمده، زندگی کرده و پیر شده، بلکه به علتی می میرد. دانستن این که مامان به علت سن و سالش به مرگ نزدیک بود، از این غافلگیری دهشتناک نکاست؛ او یک غده سرطانی داشت. سرطان انسداد شریان و نارسایی های ریوی همان قدر سبعانه و پیش بینی ناپذیرند که از کار افتادن موتور هواپیما در سینه آسمان. مادرم در آن انزوای احتضار همه را تشویق به خوش بینی می کرد و بهای به بی نهایت هر لحظه را می دانست. پافشاری بیهوده اش نیز پرده اطمینان بخش ابتذالات روزمره را می درید. هیچ مرگی طبیعی نیست...»

رمان «مرگی بسیار آرام» را می توان گزارشی از آخرین روزهای زندگی مادر سیمون دوبووار دانست؛ مادرش لیز خورده، بر زمین می افتد در بیمارستان و حین مداوای شکستگی، پی می برد به سرطان مبتلا شده است. مادر دوبووار ۶ هفته بعد از دنیا می رود. نویسنده در این اثر ادبی، از احساسات خود، خواهر و مادرش در خلال این روزها می نویسد. وی در این کتاب در باب ماجرای مرگ مادرش و نگاه فلسفی به مرگ سخن می گوید.

در بخشی از این کتاب آمده است:«از خواب که بیدار شدم، بلافاصله به خواهرم تلفن کردم. مامان نیمه های شب به هوش آمده بود. می دانست عملش کرده اند و خیلی هم تعجب نکرده بود. تاکسی گرفتم. همان مسیر همیشگی، همان پاییز مطبوع و آبی، همان درمانگاه. اما پا به داستان دیگری می گذاشتم؛ داستان دوره احتضار و نه داستان دوره نقاهت.»

سیروس ذکاء، مترجم و روزنامه نگار در سال ۱۳۰۵ در تبریز متولد شد. «وسوسه غرب»، «فاتحان» و «سرنوشت بشر» آندره مالرو و «دخمه های واتیکان» آندره ژید از جمله آثار منتشر شده او هستند.


سیمون دوبووار نویسنده کتاب مرگی بسیار آرام با نام اصلی سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار فیلسوف، نویسنده، فمینیست و اگزیستانسیالیست فرانسوی بود که در ۹ ژانویه، ۱۹۰۸ در پاریس در خانواده‌ای بورژوا به دنیا آمد.

خلاصه کتاب مرگی بسیار آرام

مرگی بسیار آرام کتابی است که دوبووار در آن از آخرین هفته‌های زندگی و مرگ مادرش سخن گفته است. مادری که از نظر عقاید فکری و دینی با دخترش اختلاف نظرهای بسیاری داشت. دوبووار با نزدیک‌تر شدن این واقعه به مرور خاطرات زنی پرداخته که پیش از زن بودن و مادر بودن انسانی‌ست که خود جوانی نکرده و چون دلخواهش زندگی نکرده است. زنی که در قید عرف‌های تعریف شده با زندگی سازگار شده که دلخواهش نبوده و حال در پیری و بعد مرگ شوهر، چون پرنده‌ای که از قفس رها شده تصمیم می‌گیرد به علائق و آرزوهای خود بپردازد. زنی که در تلاش است آخرین روزهای عمرش را لحظه به لحظه‌اش را زندگی کند و در بستر بیماری نیز از این دلخور است که:

«امروز زندگی نکردم، روزهایم دارند از دست می‌روند.»

دوبووار از انسانی می‌گوید که هنوز ولع زندگی و زنده بودن در او هست ولی این بار نیز محصور جسم ناتوانش است… داستان کتاب برای من یادآور خاطره مرگ عزیزی بود که چون شمعی ناگهان خاموش شد و آن چه از او تنها به یادگار ماند خاطراتش بود ولی با این همه از خواندن این اثر لذت بردم، به نقل از دوبووار «هیچ مرگی طبیعی نیست. آن چه بر سر انسان می‌آید هرگز نمی‌تواند طبیعی باشد، زیرا حضور انسان جهان را به پرسش می‌کشد. همه می‌میرند، اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است. حتی اگر آن را بشناسد و به آن تن دردهد، باز خشونتی است ناروا.»

پشت جلد کتاب مرگی بسیار آرام آمده است:

اما نه، انسان بدین سبب نمی‌میرد که به دنیا آمده، زندگی کرده و پیر شده، بلکه به علتی می‌میرد. دانستن این‌که مامان به علت سن و سالش به مرگ نزدیک بود، از این غافلگیری دهشتناک نکاست؛ او یک غده سرطانی داشت. سرطان انسداد شریان و نارسایی‌های ریوی همان‌قدر سبعانه و پیش‌بینی ناپذیرند که از کار افتادن موتور هواپیما در سینه آسمان. مادرم در آن انزوای احتضار همه را تشویق به خوش‌بینی می‌کرد و بهای به بی‌نهایت هر لحظه را می‌دانست. پافشاری بیهوده‌اش نیز پرده اطمینان‌بخش ابتذالات روزمره را می‌درید. هیچ مرگی طبیعی نیست…


جملاتی از متن کتاب مرگی بسیار آرام

او علیهِ خود، زندگی کرد. سرشار از شور و شوق بود، اما تمام نیرویش را به کار می‌بست تا آن را، پَس بزند.

تنها چیزی که تسکینم می دهد این است که، من هم این راه را خواهم رفت، وگرنه چقدر ناعادلانه بود!! بله، این تمرینی هم برای خاکسپاریِ خودمان بود و چه تلخ است تقدیرِ مشترکی، که هرکس باید به تنهایی تجربه‌اش کند.

وقتی عزیزی می‌میرد، ما بهای زنده ماندن را با هزار تاسف و حسرت می‌پردازیم. با مرگ آن عزیز است که یگانگی بی‌همتایش بر ما مکشوف می‌شود. او وسعتی پیدا می‌کند به اندازه‌ی تمام جهان، جهانی که غیبتش آن را برای او نابود می‌کند، حال آن که حضورش به آن معنا می‌بخشید. دائم با خود می‌گوییم ای کاش لحظه‌های بیش‌تری از زندگی‌مان را به او اختصاص داده بودیم، چه بسا لحظه لحظه‌ی زندگی‌مان را. برای تسکین خود می‌گوییم او هم آدمی بود مثل آدم‌های دیگر. اما از آن جا که هرگز تمام توان خود را به کار نمی‌بندیم – حتی همان حداکثر ممکنی را که مصمم بدان هستیم – همیشه دلایلی باقی می‌ماند که خود را سرزنش کنیم.

چیزی که آن روز، ما را تحت تاثیر قرار داد، توجهش به خوشی‌های کوچک زندگی بود! انگار در ۷۸ سالگی، تازه معجزه‌ی زندگی را کشف کرده است.

مشخصات کتاب

عنوان: مرگی بسیار آرام

نویسنده: سیمون دوبووار

ترجمه: سیروس ذکاء

انتشارات: ماهی

تعداد صفحات: ۱۲۸


«مرگی بسیار آرام» اثری از سیمون دوبووار درباره آخرین روزهای زندگی مادرش است. مادر در خانه‌اش زمین می‌خورد. استخوان رانش می‌شکند و همسایه‌ها او را به بیمارستان می‌برند. علایم شبیه علایم حمله قلبی یا سکته است و مدتی بعد دکترها به به سیمون و خواهرش خبر می‌دهند که مادرشان سرطان روده دارد. داستان را خود سیمون روایت می‌کند و با روایت او ما به گذشته و حال زنی سفر می‌کنیم که وقایع زیادی را از سر گذرانده تا مادر دو دختر، همسر و معشوق باشد. «وقتی عزیزی می‌میرد، ما بهای زنده‌ماندن را با هزار تأسف و حسرت می‌پردازیم. با مرگ آن عزیز است که یگانگی بی‌همتایش بر ما مکشوف می‌شود. او وسعتی پیدا می‌کند به اندازه تمام جهان، جهانی که غیبتش آن را برای او نابود می‌کند، حال آن‌که حضورش به آن معنا می‌بخشید. دائم با خود می‌گوییم ای کاش لحظه‌های بیش‌تری از زندگی‌مان را به او اختصاص داده بودیم، چه‌بسا لحظه‌لحظه زندگی‌مان را. برای تسکین خود می‌گوییم او هم آدمی بود مثل آدم‌های دیگر. اما از آن‌جا که هرگز تمام توان خود را به کار نمی‌بندیم ــ حتی همان حداکثر ممکنی را که مصمم بدان هستیم ــ همیشه دلایلی باقی می‌ماند که خود را سرزنش کنیم. ما از مامان غفلت کرده بودیم و اصلا حواسمان به او نبود، خصوصآ در این سال‌های آخر. تصورمان این بود که با حضور پررنگمان در روزهای آخر، با آرامشی که به او بخشیدیم و با کاستن از ترس و دردش، تا حدودی این خطاها و غفلت‌ها را جبران کردیم.» دوبوار در این اثر از انسانی می‌گوید که هنوز ولع زندگی کردن دارد اما گرفتار جسم رنجور خود می‌شود و در نهایت باید تسلیم شود. او در انتهای کتاب می‌نویسد: «هیچ مرگی طبیعی نیست. آن چه بر سر انسان می‌آید هرگز نمی‌تواند طبیعی باشد، زیرا حضور انسان جهان را به پرسش می‌کشد. همه می‌میرند، اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است. حتی اگر آن را بشناسد و به آن تن دردهد، باز خشونتی است ناروا.»