همه چیز درباره فیلم Memoria

تیلدا سوینتن، بازیگر اصلی فیلم مموریا ، نقش زنی را دارد که سعی می‌کند علت صداهای مرموزی را که در ذهنش می‌شنود پیدا کند. نوع داستان‌گویی فیلم انگار واکنشی هنرمندانه و به‌جا در برابر ازدحام و هجوم دوران مدرن است.


به خاطر همین، فیلم مموریا بیشتر شبیه به یک مراقبه است تا فیلم. درواقع انگار که ما را در دنیای درونی کاراکتر غرق می‌کند. در ابتدای فیلم با جسیکا آشنا می‌شویم، زنی انگلیسی و گل‌فروش که در مدلین زندگی می‌کند. او احساس می‌کند به جایی که در آن هست تعلق ندارد، و به قول خودمان وصله ناجوری برای آن است و با صدایی در ذهنش روبرو می‌شود که او را آزار می‌دهد. بنابراین به بوگوتا سفر می‌کند تا به دیدن خواهرش (با بازی اگنس برک) برود و آنجا، شوهر خواهرش او را با یک مهندس صدا به نام هرنان (با بازی خوان پابلو اورگو) آشنا می‌کند تا مشکلش را با او درمیان بگذارد.

هرنان چندین روش مختلف را امتحان می‌کند تا این صداها را که هم شبیه به توپی بتنی که به دیواری آهنی برخورد می‌کند، هستند و هم غرشی از هسته زمین، از طریق تجهیزات آوایی خود بازسازی کند. اما هیچ‌کدام از این کارها جسیکا را به یافتن ریشه‌های این صداها که در غیرمنتظره‌ترین لحظه‌ها در سرش می‌پیچند، نزدیک نمی‌کند.

شاید دلیل علمی صداهای درون سر جسیکا، سندرم انفجار سر، باشد که ظاهراً خود کارگردان نیز در مقطعی از زندگی‌اش آن را تجربه کرده، اما مموریا قصد ندارد که فیلم را به سمت بحث‌های علمی ببرد. بلکه هدف آن نشان دادن کندوکاو درونی جسیکا، گذشته‌اش و آدم‌‌هایی است که در گذشته او بوده‌اند تا در نهایت بتواند خودش را پیدا کند.

فیزیک متمایز سوینتن نیز مولفه اثرگذاری بر داستان است و ما زنی سفیدپوست را می‌بینیم که در چشم‌اندازی بیگانه سرگردان است و این موضوع رفته‌رفته در قصه پررنگ‌تر می‌شود. اگر بازی ماریا اونتو در فیلم زن بی‌سر (The Headless Woman) اثر لوکرسیا مارتل را دیده باشید می‌توانید نوع بازی سوینتن را بهتر درک کنید. در فیلم مموریا سوینتن با حس توأمان شوک و کنجکاوی به اطرافش خیره می‌شود و فیلم رابطه ناپایدار او با طنین تاریخی پیرامونش را به تصویر می‌کشد. زمانی که هرنان به شکلی غیرقابل توضیح از داستان ناپدید می‌شود و مردی مسن‌تر با همان نام جای او را می‌گیرد، جسیکا متوجه می‌شود صدایی که ذهن او را آزار می‌دهد ناشی از قطع ارتباط او با جهان اطراف و روزمرگی‌اش است.

ویراستاکول خودش در جامعه‌ای زندگی کرده که سابقه‌ای طولانی در خشونت و اختلاف طبقاتی داشته است. مموریا می‌کوشد تا به درک لایه‌های عمیق هویت ملی برسد و درعین‌حال، تصدیق می‌کند که بعضی چیزها واقعاً قابل توضیح دادن نیست. درست همان‌طور که عمو بونمی از طریق وقایع ماورای طبیعی به تاریخ خشونت سیاسی کشورش اشاره کرد، مموریا با استفاده از طراحی صدای پیچیده خود به درک شیوه مدرنیزه کردن کلمبیا می‌پردازد؛ گرچه که ریشه‌های بومی آن در پس‌زمینه دیده می‌شود. این تضاد در نهایت زمانی آشکار می‌شود که جسیکا برای بررسی یک حفاری باستان‌‌شناسی به یک روستا می‌رود، اما غرق گفتگویی طولانی با مردی می‌شود که در مورد اختلال ذهنی او توضیحاتی می‌دهد.

منبع: فیلیمو شات