در چهارمین مرکز ترک اعتیادم بودم و روز دهم از یک برنامه بیست و هشت روزه بود. بیش از پانزده سال بود که اعتیاد داشتم با تمام آن نا امنیها و تنفر از خود که منجر به آن اعتیاد شده بود. از این مرکز بیرون میآمدم و به مرکز دیگری میرفتم و به نظر میرسید نمیتوانم دوره را به پایان برسانم. حدود روز دهم، کمکم احساس قدرت، اراده و امید میکردم و متقاعد میشدم که «به آن رسیدهام». نمیدانم فکر میکردم به چه چیزی رسیدهام، اما دردی که مرا به آن مرکز درمانی کشانده بود معمولاً در این مرحله کمرنگ میشد و جای آن را نیازی نومیدانه به فرار میگرفت. اما در این روز خاص با حساسیتی عجیب آگاه بودم که «فرار از زندان» مرا به کجا خواهد برد. هیچ چیز پنهان و ناشناخته نبود زیرا پیش از این بسیار اتفاق افتاده بود. من با زرنگی از مرکز درمانی فرار میکردم با این ادعا که شفا یافتهام و به روشنبینی و آزادی از اعتیادهایم دست یافتهام - و سپس، چند ساعت یا چند روز بعد به همان چرخه معیوب باز میگشتم و بدنم را از مواد پر میکردم به امید رسیدن به لحظهای احساس خوب - و به درون اعماق جهنم و ناامیدی فرو میرفتم.
در آن صبح خاص به لطف خدا سرانجام قادر شدم ببینم مسیر فرار مرا به کجا میرساند. و بدون سایهای از تردید میدانستم که نمیتوانم یک بار دیگر آن را تکرار کنم. میدانستم که اگر فرار کنم یا سر جای اولم باز میگردم یا از آن هم بدتر، میمیرم. حتی با این آگاهی باز هم وجودم از میل و انگیزه به فرار پر شد. صداهای درون سرم بلندتر و بلندتر شده بودند: فرار کن، دبی، فرار کن! از اینجا برو! تو از آنها نیستی. تو نیازی به این کار نداری. میتوانی تنهایی از پس آن برآیی! ساعتها توجهم را به این صدای درونی معطوف کردم و گوش دادم. میخواستم باورش کنم. میخواستم حقیقت داشته باشد. اما واقعیت تلخ این بود که این صدا پیش از این، مرا بارها درمانده کرده بود. بنابراین، برای اولین بار تصمیم گرفتم در برابر وسوسههای این صدا مقاومت کنم و انتخاب کردم که حداقل این امکان را بررسی کنم که شاید نیرویی در درونم باشد که بتواند مرا تسکین دهد که در جایی که قادر به کمک به خودم نبودم، به من کمک کند.
دانلود کتاب چگونه خود با عظمتی بسازیم؟
اگر به کتابهای معنوی و انگیزشی علاقه دارید، و دوست دارید خودتان را بیشتر بشناسید و با خودتان مهربانتر باشید، خواندن کتاب چگونه خود با عظمتی بسازیم؟ برای شما مفید خواهد بود.