ما تمامش می کنیم
داستان این رمان عاشقانه درباره لیلی، دختری ۲۳ ساله است که رابطهای پیچیده با پدرش داشته و اکنون که او از دنیا رفته است، به درخواست مادرش باید در مراسم تشییع جنازه سخنرانی کند. لیلی درباره پدرش میگوید: «به عنوان دخترش، دوستش داشتم اما به عنوان یه انسان، ازش متنفر بودم.» و دلیل تنفر لیلی از پدرش این بود که او وقتی عصبانی میشد، مادرش را کتک میزد. البته پدرش بعد از آن تلاش میکرد تا کارش را جبران کند اما موضوع اصلی همچنان پابرجاست و این موضوع روی لیلی تاثیر زیادی میگذارد.
بعد از سخنرانی در مراسم تشییع جنازه، لیلی احساس بدی پیدا میکند، و برای تخلیه احساساتش به پشتبام خانهای پناه میبرد. لیلی روی لبه پشتبام ایستاده و به پایین نگاه میکند. در مورد مرگ فکر میکند اما قصد خودکشی ندارد. در ادامه رایل کینکیدکه جراح مغز و اعصاب است به پشتبام میآید و وقتی میبیند دختری لبه ساختمان ایستاده است، فکر میکند دختر قصد خودکشی دارد و تلاش میکند با صحبت کردن او را از انجام هر کار احمقانهای منصرف کند. لیلی هم که قصد انجام کار احمقانهای ندارد گفتوگو با رایل را آغاز میکند و همین دیدار عجیب در پشتبام خانهای در بوستون شروع یک رابطه عاشقانه و پیچیده است.
عشق و ژلاتو
لینا در حال گذراندن تعطیلات تابستانی در توسکانی است، اما از این لحظات لذت نمیبرد. چرا که او فقط به این دلیل راهی ایتالیا شده که آخرین آرزوی مادر در حال مرگش را برآورده کند. او آنجاست که پدرش را پیدا کند، اما چه پدری؟ پدری که در این ۱۶ سال زندگیش، کنار او نبوده. همه چیزی که لینا میخواهد این است که زودتر به خانه برگردد. اما زمانی که دفترچه خاطرات دوران جوانی مادرش را پیدا میکند، تصمیمش عوض می شود. او میفهمد مادرش در دوران جوانی در ایتالیا و در همان نقطهای که او الان هست، بوده و برای همین تصمیم میگیرد تمام خاطرههای مادرش را با پیدا کردن مکانهای آن زنده کند. او تازه با دنیای جادویی ایتالیا و شهرهایش آشنا می شود که ردپای مادرش را در گوشه گوشه آن میتواند ببیند و در نهایت رازی را کشف میکند و دوباره مادرش را، پدرش را و حتی خودش را می شناسد.
مردم اغلب به خاطر عشق و ژلاتو راهی ایتالیا می شوند، اما گاهی چیزی بیشتر به دست میآورند. این کتاب، داستانی فرا تر از یک رمان عشقی ساده است. پیشنهاد میکنیم حتما خواندن آن را در برنامهتان قرار دهید.