دانلود رمان حکم دل روایتگر زندگی دختری به اسم آیلا آیلا دختر ۱۷ ساله خیلی شر و شیطون که معمولا همه دوسش دارن یه زندگی خیلی عادی داره تا جایی که خان روستا به آیلا علاقه مند میشه و ازش خاستگاری میکنه ولی دختر قصه هیچ علاقه ایی به ارباب زور گو و زندگی تو عمارتش نداره از طرفی فرهاد خان عاشق آیلاست و بلاخره خان هرچی که میخواد و به دست میاره
سوار اسب مشکی رنگم شدم اسمشو جوری گذاشتم پسرم برو
هروقت اعصابم داغونه میرم جنگل نزدیک روستا
گاهی وقتا میگم چرا من ،چرا من باید جانشین پدرم میشدم من هیچ شباهتی بهش ندارم و مردم روستا برعکس اون ازم خیلی حساب میبرن همینم باعث میشه غرور لعنتیم بیشتر از اینی که هست بشه
دوساله که من شدم ارباب و گاهی وقتا رسیدگی به این همه امور خستم میکنه
جورج برو که منو باید به آرامش برسونی
وقتی رسیدم از اسبم پایین اومدم و بستمش به درخت
به رودخونه نزدیک شدم و نشستم کنارش
به ساعتم نگاهی انداختم هه کی ساعت دو شد
من صبح اومد و انقدر غرق فکر شدم رمان عاشقانه که زمان از دستم در رفت
صدای رود خونه حالمو خوب میکرد
هوای روستا خیلی خوبه ولی کاش منم مثل بقیه یه خونه کوچیک داشتم با یه مزرعه
صدای اهنگی توجهمو جلب میکنه
آدم سرکشی نیستم ولی اینجا یه جورایی محل آرامش من بود تا حالا کسی رو ندیده بودم اینجا باشه
فرهاد خان به سمت صدا رفتم وقتی رسیدم