دانلود رمان ظاهر مغرور باطن شرور گوشه ای هستم برای بودن های تو…نبودت را لمس و بودنت را محو میکنم…وقتی به غیر از من کسی را بنگری…حسود عالم میشوم زمانی…کسی از تو برای خود سخن گویـد…آری منم مردی غیرتی…مغرور…حساس…لجباز و کمی هم تخس…و اوست دختری ساده…پاک…لجباز…شرور و کمی هم ترسو…و این گونه است که داستان آغاز میشــــود… یکی بــــود دیگری هم هســـت اما روزگاری برای بودنهایمـــان نبــــود…
دامون_اوضاع شرکت خوبه دارم سروسامونش میدم میسپارم دست پسرداییم و با تو برمیگردم انگلیس این معامله هم اونقدری توش سود هست که ارزش اومدن تورو داشته باشه
_امیدوارم همینی باشه که تو میگی
دامون_خب پاشا نمیخوایی یه حرکتی کنی؟
به سمت دامون برگشتم که لبخند گنده ای روی لباش بود حتی اینجا هم ولکن نبود انگار منو نمی شناخت
بی تفاوت گفتم:
_میل ندارم
دامون_چی چیرو میل ندارم؟یعنی چی؟خب بلندشو ببین رمان جدید چه طرفدارایی داری
_دامون میل ندارمو با چه میمی مینویسن؟
دامون قیافش متفکر شد دستی به زیر چونش زدو لباش یه وری شد شک ندارم باز میخواد مسخره بازی در بیاره