گاهی اوقات ...

گاهی اوقات چیزایی که باعث شدن قبلا بخندی رو به یاد بیار
گاهی اوقات چیزایی که باعث شدن قبلا بخندی رو به یاد بیار

گاهی اوقات باید چشمای خودمون رو به روی مشکلاتی که داریم ببندیم ، گاهی اوقات باید بگذریم هیچ محلی به هیچ اتفاق منفی ای ندیم، گاهی اوقات باید ببخشیم تا خودمون با آرامش برسیم !

گاهی اوقات ...

زندگی من و تو پر از لحظه های خوبه و لذت بخشه، پر از خنده ها و شیرینی های دلپذیری هست که چشیدنشون از هر ثروتی به مراتب والاتره !

زندگی من و تو پر از فراز و نشیب هایی هست که ما خودمون انتخاب میکنیم که در کدوم یکی بیشتر باشه فراز یا نشیب ؟

نمیتونیم تقصیرات رو به گردن کس دیگه ای بندازیم ، اگه اینطوریه پس حق انتخاب ما آدما چی میشه ؟ مگه این نیست که خدا به ما قدرت انتخاب داده ؟؟

پس اگه من از این قدرت به ضرر خودم استفاده کردم و وارد مسیری اشتباهی شدم مگه خدا برای من اون رو خواسته ؟ مگه شخص دیگه ای اون رو برای من به وجود آورده ؟

انتخاب مسیر زندگی کاملا به دست خود ماست
انتخاب مسیر زندگی کاملا به دست خود ماست

چرا همش بقیه رو تو مسیر زندگیمون مقصر میدونیم ؟

  • همسرمون رو مقصر میدونیم چون زندگی زناشویی لذت بخشی نداریم.
  • فرزندانمون رو مقصر میدونم چون جلوی خیلی از لذت هایی که میتونستیم داشته باشیم رو گرفتن.
  • پدر و مادرمون رو مقصر میدونیم چون برای ما امکانات رفاهی بالایی رو فراهم نکردن.
  • جامعه رو مقصر میدونیم چون آزاد نیست.
  • دولت رو مقصر میدونیم چون فکر میکنیم گره کار ما به واسطه تصمیماتی هست که اونا میگیرن.

تا حالا چقدر مسئولیت تو زندگیمون قبول کردیم ؟ چقدر قدرت داشتیم که پای انتخاب های خودمون بایستیم و به جهان فریاد بزنیم که آره این منم که این انتخاب رو کردم و پای 100 درصد مسئولیت انتخابی هم که کردم ایستادم و خواهم ایستاد؟

چقدر جسارت به خرج دادن همچین کاری رو در خودمون می بینیم؟

چرا گاهی اوقات کسی رو اونقدر بزرگ میکنیم تو زندگیمون که حتی جایگاه خداوند رو تو زندگیمون میگیره؟

مگه اونم مثل ما انسان نیست ؟ مگه اون یه چیزی از ما سَر تر داره ؟ مگه اون چهار تا چشم داره که ما دو تا چشم داریم ؟ مگه اون دو تا قلب داره که ما یکی داریم ؟ مگه اون ...

دیگران را در زندگی خود خیلی بزرگ نکنید .
دیگران را در زندگی خود خیلی بزرگ نکنید .

چه فرقی بین اون و ما هست که اون همه برای اون ارزش قائل هستیم اما برای خودمون نه؟

من و تو به گاهی اوقات به اشخاص وابسته میشیم و اسمش رو میزاریم عشق ...
  • عشقی که مدام احساس بد از دست دادن رو داریم ..
  • عشقی که مدام حالمون بده که با خودمون میگیم اگه بره چی ؟ اگه منو نخواد چی؟
  • عشقی که جرات ابراز بیش از اندازه اش رو نداریم چون میترسیم براش عادی بشیم ..

اما واقعا این عشقه یا یک بیماری روانی ؟

عشق یعنی به احساس خوب رسیدن ، عشق یعنی لذت از تک تک لحظات زندگی ، عشق یعنی شادی و احساس خوشبختی ...

چند درصد از روابطی که اسمشون رو میزاشتیم عشق در آخر به این احساسات ختم میشن؟

اصلا به این فکر کردیم ؟

گاهی اوقات بیمار که میشیم و سلامت ما به نوعی به مخاطره میفته از زمین و زمان شاکی میشیم و مدام خدا رو مقصر میدونیم که چرا من؟ چرا این اتفاق فقط باید برای من بیفته ؟ چرا بین اون همه بیماری من باید به این مبتلا بشم؟

اگه احساس خوبی داشته باشیم کمتر مریض میشیم
اگه احساس خوبی داشته باشیم کمتر مریض میشیم

انگار که خدا واسه همه یه بیماری رو در نظر گرفته و توی قرعه کشی بیماری ها به این شخص این نوع خاصش افتاده ..

چرا واقعا اینطور فکر میکنیم؟

اگر بیمار شدیم ، اگه مریض شدیم ; به واسطه این هست که خودمون از خودمون درست مراقبت لازم رو انجام ندادیم و به اون بیماری گرفتار شدیم.

اگه هم بیماری من نا علاج باشه با خودم باید فکر کنم که نتیجه ایی غر زدن ها چی میشه؟ من به چی میرسم؟ اگه با خودم منطقی باشم قطعا پاسخ میدم که هیچی ، تنها وتنها حال خودم رو بدتر و بدتر میکنم.

پس بهتر این نیست که سعی کنم از زندگیم لذت ببرم؟

بقیه رو بسپرم به خدا و سپاس گذار نعمات دیگه زندگی خودم باشم؟

گاهی اوقات باید روی این مسائل فکر کنیم که زندگی روزمره ما رو با اختلال رو به روکرده.

کپی فقط با ذکر لینک مقاله مجاز است.