خلاصه کتاب راهنمای سنجش روانی مارنات
محصول مورد نظر شامل جزوه کتاب راهنمای سنجش روانی مارنات ترجمه حسن پاشا شریفی-محمد رضا نیکخو می باشد که در قالب فایل pdf در 130 صفحه تهیه و تدوین گردیده است.در صورت نیاز می توانید این محصول ارزشمند را دانلود نمایید.
این فصل در حواس مختلف تنظیم شده است: بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و لامسه. دومیشامل فشار، دما و درد است. در زندگی روزمره، حواس مختلفی اغلب درگیر هر عملی میشوند - ما هلو را میبینیم، وقتی گاز میگیریم بافت آن را حس میکنیم، بو میدهیم و بو میکنیم و صدای جویدن خود را میشنویم. علاوه بر این، بسیاری از قضاوتهای حسی در هنگام استفاده از چندین حس دقیق ترند. به عنوان مثال، مردم در قضاوت جهتی که صدا از آن میآید دقیق تر هستند، زیرا آنها میتوانند از چشم خود برای هدف قرار دادن محل تقریبی استفاده کنند تا مکانی که از گوش خود به تنهایی استفاده میکنند (اسپنس و درایور، 1994). با این حال، برای اهداف تجزیه و تحلیل، حواس را یک به یک در راهنمای سنجش میگیریم. قبل از شروع تجزیه و تحلیل از احساسات فردی یا روشهای حسی، در مورد برخی از خصوصیات که در همه حواس مشترک است بحث خواهیم کرد.
هر سیستم حسی وظیفه دارد نوعی اطلاعات را از محیط بدست آورد و آن را به نوعی بازنمایی عصبی در مغز منتقل کند. بنابراین درک عملکرد یک سیستم حسی شامل دو مرحله است: اول درک ابعاد مربوط به شکل خاصی از اطلاعات محیطی چیست و سپس درک اینکه چگونه آن بعد توسط اندام حسی به بازنمایی عصبی تبدیل میشود. ابعاد مربوط به هر شکل اطلاعاتی را میتوان تقریباً به «شدت» و «هر چیز دیگر» تقسیم کرد.
ما شدت را جدا کردیم زیرا در همه اشکال اطلاعات مشترک است، اگرچه برای انواع مختلف اطلاعات اشکال مختلفی دارد. به عنوان مثال، برای نور، شدت مربوط به تعداد فوتونهای ورودی در ثانیه است، در حالی که برای صدا، شدت مربوط به دامنه امواج فشار صدا است.
کاملاً شهودی است که هرچه شدت برخی از محرکها بیشتر باشد، شدت آن بر اندام حسی مربوطه تأثیر میگذارد: نور با دامنه بالا بیش از یک نور کم نور بر سیستم بینایی تأثیر میگذارد. یک صدای با حجم بالا بیش از یک صدای نرم و غیره روی سیستم شنوایی تأثیر میگذارد. این مشاهده بصری بصری مهم است اما تعجب آور نیست: این مشابه مشاهدات شهودی است که یک سیب افتاده به سمت پایین سقوط خواهد کرد. به عبارت دیگر، این یک نقطه شروع علمی است. بنابراین درست همانطور که نیوتن (ظاهراً) از مشاهدات سیب افتاده شروع به ساختن نظریه جزئی و کمی گرانش کرد، مدتهاست که روانشناسان حسی به دنبال جزئیات و تعیین کمیت رابطه بین شدت محرک جسمی و میزان احساس حاصله هستند. در ادامه، برخی از نتایج این تلاش را شرح خواهیم داد.
خلاصه کتاب راهنمای سنجش روانی مارنات
یک روش اساسی برای ارزیابی حساسیت یک حالت حسی، تعیین آستانه مطلق است: حداقل اندازه محرکی که میتواند به طور قابل اعتماد از هیچ محرکی تبعیض یابد - به عنوان مثال، ضعیف ترین نوری که به طور قابل اعتماد از تاریکی قابل تشخیص است. یکی از چشمگیرترین جنبههای حسی ما حساس بودن آنها به روان درمانی یا تغییر در یک شی یا واقعه است. برخی از نشانههای این حساسیت در جدول 4.1 آورده شده است. برای پنج حس، ما تخمینی از حداقل محرکی که آنها میتوانند تشخیص دهند ارائه دادهایم. آنچه در مورد این حداقل ها بیشتر مورد توجه قرار میگیرد کم بودن آنهاست (یعنی میزان حسی مربوطه چقدر حساس است).
این مقادیر با استفاده از روشهای روانی-فیزیکی، که روشهای آزمایشی برای اندازه گیری رابطه بین اندازه فیزیکی برخی محرکها (به عنوان مثال، شدت جسمی نور) و پاسخ روانشناختی حاصل از آن (میزان روشنایی نور) است، تعیین شد. . در یک روش روانی که معمولاً مورد استفاده قرار میگیرد، آزمایشگر ابتدا مجموعهای از محرکها را انتخاب میکند که اندازه آنها در حدود آستانه متفاوت است (به عنوان مثال، مجموعهای از نورهای کم نور که شدت آنها از نامرئی تا به سختی قابل مشاهده است). در طی یک سری از مواردی که به عنوان آزمایش نامیده میشوند، محرکها یکبار به ترتیب تصادفی ارائه میشوند و به ناظر دستور داده میشود در صورت روان درمانی محرک، «بله» و در صورت عدم روان درمانی «نه» بگوید. هر محرک بارها ارائه میشود و درصد پاسخهای «بله» برای هر اندازه محرک تعیین میشود.
شکل 4.1 دادههای فرضی حاصل از این نوع آزمایش را راهنمای میدهد: نمودار راهنمای میدهد که با افزایش شدت محرک (در اینجا با توجه به «واحدهای» فرضی تعریف میشود) درصد پاسخ «بله» به آرامیافزایش مییابد. هنگامی که عملکرد با چنین نمودار مشخص میشود، روانشناسان توافق کردهاند که آستانه مطلق را به عنوان مقدار محرکی که در آن 50 درصد از مکان تشخیص داده میشود، تعریف کنند. برای دادههای راهنمای داده شده در شکل 4.1، محرک در 50 درصد از مکان که شدت محرک حدود 28 واحد است، شناسایی میشود. بنابراین 28 واحد به عنوان آستانه مطلق تعریف شده است.
عملکرد روانشناختی از یک آزمایش تشخیص. در محور عمودی رسم شده است، چند برابر پاسخ شرکت کننده، «بله، من محرک را تشخیص میدهم» است. در محور افقی اندازه بزرگی محرک فیزیکی است. چنین گرافی ممکن است برای هر بعد محرکی که فرد به آن حساس است بدست آید.
در نگاه اول، ممکن است این تعریف از «آستانه» مبهم و غیر علمی به راهنمای سنجش برسد. چرا 50 درصد؟ چرا 75 درصد یا 28 درصد نیست؟ هر مقداری خودسرانه به راهنمای سنجش میرسد. برای این سوال دو جواب روان درمانی دارد.
اولین مورد، که به طور کلی درست است، این است که ایجاد آستانه به طور کلی فقط اولین قدم در برخی آزمایش ها است. به عنوان مثال، فرض کنید فرد به سازگاری تاریک علاقه دارد، یعنی در تعیین میزان تأثیرپذیری از میزان حساسیت توسط یک ناظر در تاریکی، تأثیر دارد. سپس میتوان طرح کرد (همانطور که بعداً در این فصل انجام میدهیم) چگونه آستانه تحت تأثیر مکان است. شکل خاص و / یا فرم ریاضی تابع مورد توجه است که آستانه را با آنچه در حال بررسی آن هستیم مرتبط میکند - در این تصویر، مکان در تاریکی. این تابع به طور کلی تحت تأثیر مقدار خاص (28٪، 50٪، 75٪) هر مقدار که انتخاب میکنیم، تأثیر نمیگذارد. به طور خلاصه، اگرچه میزان آستانه اختیاری است، اما این خودسری بر ماهیت کیفی یا حتی کمی نتیجه نهایی ما تأثیر نمیگذارد.
دوم، اگر هم درباره فیزیک بعد اطلاعاتی مورد بررسی و هم از آناتومی سیستم حسی که در حال مطالعه آن هستیم، اطلاعات کافی داشته باشیم، میتوان آزمایشهایی را انجام داد که دانش خاص تری در مورد نحوه کارکرد سیستم به دست میدهد. یعنی ما میتوانیم بر اساس ادغام فیزیک، زیست شناسی و به نتیجه برسیم. یک آزمایش کلاسیک و به خصوص زیبا از این نوع توسط هخت، شلر و پیرن (1942) گزارش شد که تلاش کردند آستانه مطلق بینایی و روند کار را تعیین کنند، راهنمای داد که بینایی انسان تقریباً از لحاظ جسمی حساس است. همانطور که هر دانش آموخته فیزیک ابتدایی میداند، کوچکترین واحد انرژی نور یک فوتون است. هشت و همکارانش راهنمای دادند که یک شخص میتواند فلاش نوری را که فقط 100 فوتون دارد، تشخیص دهد. این به خودی خود چشمگیر است. در یک روز معمولی، میلیاردها فوتون در هر ثانیه وارد چشم شما میشوند. آنچه حتی از این بسیار چشمگیرتر است این است که هخت و همکارانش راهنمای دادند که فقط 7 مورد از این 100 فوتون در واقع با مولکولهای مهم چشم تماس میگیرند که مسئول انتقال نور به تکانههای عصبی مربوط به بینایی هستند (بقیه جذب میشوند توسط قسمتهای دیگر چشم) و بهعلاوه اینکه هر یک از این 7 فوتون بر گیرنده عصبی متفاوتی در شبکیه تأثیر میگذارد. بنابراین واحد حساس گیرنده چشم (یک مولکول خاص درون گیرنده) به یک فوتون حساس است. این همان معنایی است که میتوان گفت «بینایی انسان به همان اندازه که از راهنمای سنجش جسمی ممکن است حساس باشد».
اندازه گیری آستانه مطلق مستلزم تعیین میزان شدت تحریک برای صفر بودن از صفر است. به طور کلی تر، میتوانیم بپرسیم: برای اینکه سطح جدید و بالاتر از سطح پایه قابل تشخیص باشد، باید میزان محرک را از برخی سطح دلخواه (که استاندارد نامیده میشود) افزایش داد. این اندازه گیری تشخیص تغییر است. در یک مطالعه معمول تشخیص تغییر، یک جفت محرک به ناظران ارائه میشود. یکی از آنها استاندارد است (محرکی است که محرکهای دیگر با آن مقایسه میشوند). بقیه را محرک مقایسه مینامند. در هر ارائه جفت، از ناظران خواسته میشود که محرک مقایسه را با «بیشتر» یا «کمتر» پاسخ دهند. آنچه اندازه گیری میشود آستانه اختلاف یا اختلاف محسوس (jnd)، حداقل تفاوت در اندازه محرک لازم برای جدا کردن دو محرک است.
شکل 4.2 نتایج حاصل از یک آزمایش در تشخیص تغییر. در محور عمودی رسم شده است، چند برابر پاسخ شرکت کننده، «بله، من بیش از حد استاندارد تشخیص میدهم» است. در محور افقی اندازه بزرگی محرک فیزیکی است. محرک استاندارد در این مثال در مرکز دامنه محرکها است. چنین نموداری را می توان برای هر بعد محرکی بدست آورد که یک فرد نسبت به آن حساس باشد.
برای توضیح، اندازه گیری میزان حساسیت سیستم بینایی به تغییرات روشنایی نور را تصور کنید. نتایج معمول در شکل 4.2 راهنمای داده شده است. در این آزمایش ده ها بار استاندارد (یک لامپ 50 وات) همراه با هر محرک مقایسه ای (از 47 وات تا 53 وات، در مراحل 1 وات) ارائه شد. ما درصد دفعاتی را ارزیابی کردهایم که هر محرک مقایسه «روشنتر» از حد استاندارد ارزیابی شده است. برای تعیین jnd، دو نقطه تخمین زده میشود، یکی 75 درصد و دیگری 25 درصد در محور «درصد روشن تر». روانشناسان توافق کردهاند که نیمی از این فاصله در واحدهای شدت محرک فقط تفاوت محسوس در راهنمای سنجش گرفته شود. در این حالت، jnd برآورد شده (51 49) / 2 ¼ 1 وات است. اگر حساسیت فردی به تغییر زیاد باشد، به این معنی که او میتواند تفاوتهای جزئی بین محرکها را مشاهده کند، مقدار تخمین زده شده برای jnd اندک خواهد بود. از طرف دیگر، اگر حساسیت آنقدر زیاد نباشد، مقدار برآورد شده بزرگتر خواهد بود.
این نوع آزمایش اولین بار حدود یک قرن و نیم پیش توسط دو دانشمند آلمانی انجام شد: ارنستهاینریش وبر، فیزیولوژیست و گوستاو فکنر، فیزیکدان. یافته اصلی آنها این بود که هرچه مقدار محرک استاندارد بیشتر باشد، سیستم حسی نسبت به تغییرات شدت حساسیت کمتری دارد. در واقع، در محدوده وسیعی از شرایط، رابطه دقیق تر است و این عبارت است از: شدت افزایش استاندارد برای توجه به آن، با شدت استاندارد متناسب است. به عنوان مثال، اگر اتاقی حاوی 25 شمع روشن بود و شما فقط میتوانستید اضافه شدن دو شمع را تشخیص دهید - یعنی 8 درصد بیشتر - پس اگر اتاق شامل 100 شمع باشد به 8٪ 100 * 8 شمع اضافی نیاز دارید تا بتوانید قادر به تغییر است. این رابطه متناسب با قانون Weber-Fechner شناخته میشود و ثابت تناسب (8٪ در مثال لامپ ما) به عنوان کسر Weber شناخته میشود.
جدول 4.2 برخی از jndهای معمولی را برای کیفیتهای مختلف حسی راهنمای میدهد که بر حسب کسر وبر بیان شدهاند. جدول 4.2، از جمله موارد دیگر، راهنمای میدهد که ما به طور کلی نسبت به تغییر نور و صدا حساسیت بیشتری راهنمای میدهیم (یعنی میتوانیم افزایش کمتری را نیز مشاهده کنیم) در مورد طعم و بو. از این مقادیر میتوان برای پیشبینی میزان محرک مورد نیاز برای تغییر از هر سطح شدت استفاده کرد تا افراد به طور قابل اعتماد تغییرات را مشاهده کنند. به عنوان مثال، اگر یک مدیر تئاتر بخواهد یک تغییر ظریف اما قابل توجه در سطح نور روی صحنه ایجاد کند، ممکن است سطح روشنایی را 10 درصد افزایش دهد. اگر برای شروع یک لامپ 100 وات استفاده میشد، این به معنای افزایش 10 وات خواهد بود، اما اگر 10 هزار وات از قبل صحنه را تحت فشار قرار دهد، این به معنای افزایش 1000 وات خواهد بود. به همین ترتیب، اگر یک تولید کننده نوشابه بخواهد نوشیدنی ای تولید کند که طعم آن بسیار شیرین تر از یک رقیب باشد، میتواند برای این منظور از بخش وبر برای شیرینی استفاده کند. این امر به یک نکته مهم نهایی در مورد رویههای روانی منجر میشود: آنها اغلب کاربردهای مستقیم و مفیدی در دنیای واقعی دارند. به عنوان مثال، Twinkies (یک کیک میان وعده معروف آمریکایی) شامل ترکیبات سدیم استئارول لاکتیلات، پلی سوربات 60 و سولفات کلسیم است. بعید است که این مواد طعم خوبی داشته باشند. با این حال، اگر تولید کننده مراقب باشد شدت آن را از آستانه مطلق طعم نگه دارد، میتوان آن را به عنوان ماده نگهدارنده اضافه کرد بدون ترس از تخریب طعم.
آگاهی از آستانههای حسی در بینایی و سایر روشهای حسی در درک اصول چگونگی طراحی اندامهای حسی مهم است (به عنوان مثال، دانش اینکه یک مولکول رنگدانه حساس به نور در چشم به یک فوتون نور پاسخ میدهد، یک سرنخ مهم است در درک نحوه کار رنگدانههای حساس به نور با این حال، کاملاً واضح است که بیشتر رفتارهای تصویری روزمره ما در شرایط بیش از حد آستانه یا فوق آستانه اتفاق میافتد). با شروع وبر و فکنر در اواسط قرن نوزدهم، دانشمندان در حال بررسی رابطه بین شدت محرک فوق آستانه و اندازههای حسی مربوطه با ارائه محرکهایی با شدت مختلف به انسان و تلاش برای اندازه گیری میزان پاسخ انسان به آنها هستند.
خود را در آزمایش زیر تصور کنید. شما در یک اتاق کم نور مینشینید و به یک صفحه نمایش نگاه میکنید. در هر یک از مجموعه آزمایشات، یک نقطه کوچک نور روی صفحه ظاهر میشود. این لکه از راهنمای سنجش شدت جسمی از یک آزمایش به آزمایش دیگر متفاوت است. وظیفه شما اختصاص دادن عددی در هر دوره آزمایشی است که راهنمای دهنده شدت نور لکه آزمایش برای شما باشد. بنابراین به یک نور بسیار کم نور ممکن است «1» اختصاص دهید در حالی که به یک نور بسیار روشن، ممکن است «100» اختصاص دهید. شکل 4.3 دادههای معمول چنین آزمایشی را راهنمای میدهد.
دادههای روانی از یک آزمایش ارزیابی برآورد شده. رسم شده در محور عمودی برآورد اندازه متوسط است که توسط ناظر ارائه میشود. در محور افقی اندازه بزرگی محرک فیزیکی است. چنین گرافی ممکن است برای هر بعد محرکی که مشاهده گر میتواند بدست آورد، بدست آید.
در اواسط قرن بیستم، روانشناس آمریکایی اس اس استیونز با استفاده از این نوع آزمایش، تحقیقات فشرده ای را درباره احساس فوق آستانه انجام داد. برای تفسیر دادههای خود، استیونز قانونی را با نام خود از دو فرض گرفته است. فرض اول این است که قانون وبر-فکنر که در بالا توضیح داده شد، صحیح است. یعنی یک jnd بالاتر از برخی محرکهای استاندارد، درصد ثابت استاندارد است. فرض دوم این است که شدت روانشناختی به طور مناسب در واحد jnd اندازه گیری میشود (همانطور که فاصله به طور مناسب با متر اندازه گیری میشود یا و به طور مناسب با گرم اندازه گیری میشود). به عنوان مثال، این بدان معناست که تفاوت بین چهار و هفت jnd (یعنی سه jnd) برای یک ناظر همان اختلاف بین ده و سیزده jnd است (همچنین سه). ما از استنباطات ریاضی صرف راهنمای سنجش خواهیم کرد و مستقیماً به نتیجه میرسیم: قانون استیونز، که با این فرضیات ضمنی است، این است که بزرگی روانشناختی درک شده (ᴪ) یک تابع قدرت از اندازه فیزیکی (Φ) است. به این معناست که رابطه بین ᴪ و Φ (اساساً)، ϕr = ᴪ است که r یک نماینده منحصر به فرد برای هر حالت حسی است. تابعی که در شکل 4.3 راهنمای داده شده است، یک تابع توان با توان 0.5 است (به این معنی که ᴪ برابر ریشه مربع ϕ است).
استیونز و دیگران به معنای واقعی کلمه هزاران آزمایش در حمایت از این گزاره که رابطه بین شدت جسمی و روانی یک عملکرد قدرت است را گزارش کردهاند. اندازه گیری مقدار توان برای ابعاد مختلف حسی از برخی موارد جالب توجه است. از راهنمای سنجش ریاضی بین شما احتمالاً متوجه شده است که یک تابع توان بسته به اینکه r، توان کمتر از 1.0 باشد، کاملاً متفاوت است. همانطور که در شکل 4.4 راهنمای داده شده است، یک تابع توان با یک نمایشگر کمتر از 1-، مانند آنچه مربوط به بلندی صدا است، مقعر است. یعنی افزایش سطح شدت جسمی منجر به افزایش تدریجی احساس میشود. در مقابل، یک تابع توان با یک نمایشگر بزرگتر از 1، مانند آنچه مربوط به شوک الکتریکی است، مقعر است. که با افزایش سطح شدت جسمی باعث افزایش تدریجی احساس میشود. دلایل دقیق تفاوت صریح در بین روشهای حسی مشخص نیست. جالب است بدانید که، حالتهای حسی نسبتاً خوش خیم مانند شدت نور کمتر از 1 نشانگر دارند، در حالی که حالتهای حسی نسبتاً مضر مانند شوک الکتریکی دارای بیش از 1 نمایشگر هستند. این پیکربندی احتمالاً اهداف سازگارانه ای را دنبال میکند. برای روشهای نسبتاً «خوش خیم» مانند شدت نور، رابطه بین شدت جسمی و واکنش روانی به سادگی اطلاعات مفیدی را منتقل میکند که ممکن است فوراً مربوط نباشد یا نباشد: به عنوان مثال، یک سوت بلند قطار، ابراز تمایل به یک قطار نزدیک، راهنمای دهنده یک نیاز بیشتر با احتیاط از یک سوت ملایم تر راهنمای میدهد که قطار دور است. با این حال، روشی مانند درد نیاز به اقدامات فوری را راهنمای میدهد، و منطقی خواهد بود که برای درک کننده حتی الامکان واضح باشد که چنین اقدامیباید انجام شود زیرا احتمال آسیب دیدگی جسمی روان درمانی دارد: اگر انگشت شما به طور تصادفی با یک قرمز تماس پیدا کند ذغال داغ، مهم است که این محرک بسیار درد آور پاسخ بسیار بالایی ایجاد کند. در غیر این صورت از دست دادن زندگی یا اندام میتواند منجر شود!
دادههای روانی از یک آزمایش ارزیابی برآورد شده. در اینجا منحنیهای مختلفی برای حالتهای مختلف حسی راهنمای داده میشوند که مستلزم نمایشگرهای مختلف هستند. یک نمایشگر کمتر از 1.0 یک منحنی مقعر به پایین، یک نماینده 1.0 یک منحنی خطی و یک نمایشگر بزرگتر از 1.0 یک منحنی مقعر تولید میکند.
در نگاه اول، ممکن است به راهنمای سنجش برسد انگار کار سیستم حسی کار ساده ای است: اگر چیز مهمی روان درمانی دارد (مثلاً تومور بدخیم در ریه باشد) سپس حضور خود را از طریق اطلاعات حسی که ارائه میدهد ثبت کنید تا ناظر بتواند مناسب باشد عمل، مانند درمانهای احتمالی را در راهنمای سنجش بگیرید.
در حقیقت، زندگی به این سادگی نیست، زیرا همانطور که هر مهندس ارتباطات به شما میگوید، اطلاعات هر نوع از سیگنال و نویز تشکیل شده است. با اصطلاح "سر و صدا" که در زبان عام فقط به حوزه شنوایی اشاره دارد، گیج نشوید (مانند "در این قسمت صدای زیادی از صدای ناخوشایند و ناخوشایند از آن مهمانی میآید!") با این حال، در دنیای علم، «سیگنال» به قسمت مهم مربوط به اطلاعات اشاره دارد، در حالی که «نویز» به قسمت غیر مهم و بی ربط اطلاعات اشاره دارد. همانطور که در زیر در حالت بصری راهنمای خواهیم داد، سر و صدا به عنوان بخشی از هر نوع اطلاعات رخ میدهد. از راهنمای سنجش انتقادی، در هر روش، وظیفه ردیاب جدا کردن سیگنال مورد راهنمای سنجش خود از نویز است که میتواند آن را پنهان و پنهان کند.
دانلود خلاصه کتاب راهنمای سنجش روانی مارنات
برای راهنمای دادن این مشکل در زمینه زندگی واقعی، ما یک دادخواست قصور پزشکی آمریکایی را توصیف خواهیم کرد. یک رادیولوژیست، دکتر A، در طی یک معاینه پزشکی معمول، رادیوگرافی قفسه سینه بیمار، آقای P را بررسی کرد. متأسفانه، یک تومور کوچک اما سرطانی در قفسه سینه آقای P روان درمانی داشت، که توسط دکتر A کشف نشد، که سه سال بعد، قابل ملاحظه ای داشت و منجر به مرگ آقای P شد. خانواده آقای P با طرح این ادعا که تومور در اشعه ایکس اصلی قابل تشخیص بوده و دکتر A باید آن را تشخیص میداد، علیه دکتر A شکایت کردند. در طی محاکمه بعدی، خانواده آقای P از یک رادیولوژیست دیگر، دکتر B، به عنوان یک شاهد خبره خواستند. به عنوان بخشی از آماده سازی خود، دکتر B ابتدا اشعه ایکس اخیر را که درست قبل از مرگ آقای P گرفته شده بود، مشاهده کرد، در آن تومور، بزرگ و شوم در آن نقطه، به وضوح قابل مشاهده بود. دکتر B سپس اشعه ایکس اصلی را مشاهده کرد - آن چیزی که دکتر A دیده است - و تومور کوچکتر آن مکان را که دکتر A از دست داده بود، به راحتی "شناسایی" کرد. نتیجه گیری دکتر B این بود که، چون او، دکتر B، توانست تومور را در اشعه ایکس اصلی تشخیص دهد، دکتر A نیز باید آن را تشخیص میداد، بنابراین دکتر A، از دست دادن آن، سهل انگاری میکرد.
این مورد چندین موضوع جالب را در حوزه احساس و ادراک مطرح میکند. یکی، که تقریباً به عنوان "عقاید 20-20 است" توصیف میشود، در فصل بعدی بحث خواهد شد. در این فصل، با این حال، ما به مسئله دیگری خواهیم پرداخت که تمایز بین احساس و تعصب است. برای درک این تمایز، بیایید به طور کلی وظیفه یک رادیولوژیست را که با اشعه ایکس مشاهده میکند، بررسی کنیم که آیا طبیعی است یا روان درمانی تومور را راهنمای میدهد. همانطور که قبلاً اشاره کردیم، در زبان علمی، این کار تلاش برای شناسایی سیگنال جاسازی شده در نویز است. این مفهوم در شکل 4.5 راهنمای داده شده است. در شکل سه صفحه روان درمانی دارد که هر یک از زمینههای یکسانی دارند که از نویز تصادفی تصویری تشکیل شده است. فرض کنید وظیفه شما این بود که تصمیم بگیرید آیا یک لکه کوچک سیاه و سفید به شکل الماس در جایی از این سر و صدا تعبیه شده است یا خیر. این وظیفه کاملاً مشابه وظیفه رادیولوژیست در یافتن یک تومور بد تعریف شده در اشعه ایکس است.
ابتدا پنل سمت چپ شکل 4.5 را در راهنمای سنجش بگیرید. همانطور که راهنمای داده شد، در این پانل فقط نویز روان درمانی دارد (ما میدانیم این درست است زیرا ما آن را به این روش ایجاد کردیم). آیا راهنمای میدهید که سیگنال روان درمانی دارد؟ خوب، شواهد زیادی برای این الماس کوچک روان درمانی ندارد (همانطور که در واقع نباید روان درمانی داشته باشد). با این حال، یک مجموعه تصادفی از نویز در سمت راست روان درمانی دارد که با فلش در صفحه سمت چپ راهنمای داده شده است که ممکن است سیگنال مورد جستجو باشد، و شاید شما آن را به اشتباه انتخاب کنید (یا شاید شما به درستی تصمیم بگیرید که روان درمانی دارد فقط سر و صدا در پانل میانی، یک سیگنال ضعیف روان درمانی دارد که با فلش نیز راهنمای داده میشود). در این حالت، شما ممکن است آن را به درستی انتخاب کنید، یا هنوز هم احساس کنید که فقط سر و صدا است و به اشتباه ادعا میکنید فقط نویز روان درمانی دارد. سرانجام، پانل سمت راست یک سیگنال قوی را راهنمای میدهد، که احتمالاً به درستی به عنوان سیگنال تشخیص میدهید.
حال فرض کنید یک سری محرک مانند تحریک در شکل 4.5 به شما داده شده است. برخی مانند پانل سمت چپ فقط نویز دارند در حالی که برخی دیگر مانند پانل سمت راست حاوی سیگنال نویز هستند. وظیفه شما این است که به کسانی که سیگنال دارند "بله" و به کسانی که فقط نویز دارند "نه" بگویید. از اهمیت آن این است که انجام این وظیفه به طور کامل امکان پذیر نیست. برای دیدن دلیل این امر، به صفحه سمت چپ شکل 4.5 نگاه کنید، که فقط شامل نویز است. ممکن است با بازرسی از آن، فکر کنید که حاوی سیگنالی است - به عنوان مثال، ناحیه ای که با فلش راهنمای داده میشود و شبیه نوع لکه سیاه مورد راهنمای سنجش شماست. بنابراین ممکن است به طور منطقی به آن پاسخ «بله» دهید، در این صورت نادرست خواهید بود. اگر این کار را انجام دهید، خطایی رخ میدهد که از آن به عنوان هشدار غلط یاد میشود.
در نوعی آزمایش تشخیص سیگنال که ما قبلاً توضیح دادیم، میتوانیم نسبت آزمایشات صوتی را که منجر به یک "بله پاسخ" نادرست میشود، اندازه گیری کنیم. از این نسبت به عنوان میزان هشدار کاذب یاد میشود. همچنین میتوانیم نسبت آزمایشات نویز به علاوه سیگنال را که منجر به پاسخ صحیح «بله» میشود، اندازه گیری کنیم. از این پاسخ ها به عنوان بازدید نام برده میشود و از نسبت بازدیدها به عنوان میزان ضربه یاد میشود. اکنون ما ابزاری قدرتمند برای بررسی حساسیت برخی از اندامهای حسی در اختیار داریم.
ما میدانیم که اگر سیگنالی برای شناسایی روان درمانی نداشته باشد، ناظر به هر حال "احتمالاً برابر" با میزان هشدار کاذب میگوید "بله". بنابراین استنباط میکنیم که مشاهدهگر فقط در آن شرایط سیگنالی را تشخیص میدهد که نرخ ضربه از میزان زنگ هشدار کاذب بیشتر باشد. اگر میزان ضربه خیلی بیشتر از میزان زنگ هشدار کاذب باشد، نتیجه میگیریم که حساسیت زیاد است. اگر میزان ضربه فقط اندکی از میزان زنگ هشدار کاذب فراتر رود، نتیجه میگیریم که حساسیت کم است. اگر نرخ ضربه برابر با نرخ هشدار کاذب باشد، نتیجه میگیریم که حساسیت صفر است.
از سیگنالهای تعبیه شده در نویز. هر پانل پس زمینه ای از نویز تصادفی را راهنمای میدهد. در پانل سمت چپ، هیچ سیگنالی روان درمانی ندارد، اگرچه لکه کوچکی که با فلش راهنمای داده شده است، ممکن است مانند یک سیگنال باشد. در پانل میانی، یک سیگنال کم اضافه شده روان درمانی دارد که با فلش راهنمای داده میشود. در پنل سمت راست، سیگنال قوی و واضح است.
در اینجا به نکته جالبی توجه کنید. یک ناظر در انتخاب میزان هشدار کاذب خود آزاد است. دو مشاهده گر فرضی، شارلوت و لیندا را تصور کنید که به همان اندازه در تشخیص سیگنالها تبحر دارند، اما از لحاظ مهم با یکدیگر تفاوت دارند. به طور خاص، شارلوت یک ناظر "محافظه کار" است (به این معنی که شارلوت برای اثبات روان درمانی سیگنال به شواهد زیادی نیاز دارد). شارلوت به ندرت میگوید "بله"، این بدان معنی است که نرخ هشدار جعلی کم، اما میزان ضربه کم نیز خواهد داشت. در مقابل فرض کنید که لیندا یک مشاهده گر "لیبرال" است - او با توجه به کوچکترین شواهد برای یک سیگنال "سیگنال" را ادعا میکند. به عبارت دیگر، لیندا مرتباً "بله" خواهد گفت که میزان هشدار کاذب بالایی را برای او رقم خواهد زد، اما همچنین میزان ضربه بالایی نیز خواهد داشت.
مفیدترین ویژگی تجزیه و تحلیل تشخیص سیگنال این است که اجازه میدهد تا سوگیری (اشاره به b) و حساسیت (اشاره شده به عنوان d0، تلفظ "deeprime"). در مثال ما از شارلوت-لیندا، شارلوت و لیندا مصمم هستند که حساسیتهای یکسانی داشته باشند، حتی اگر مقادیر تعصب کاملاً متفاوتی داشته باشند.
بیایید این بحث را با بازگشت به دادخواست تخلف پزشکی که قبلاً توضیح دادیم، به پایان برسانیم. توجه داشته باشید که دو ناظر روان درمانی دارد: دکتر الف و دکتر بی. این ادعا ادعا میکند که دکتر الف حساسیت ضعیفی دارد - توانایی ضعیف در تشخیص تومور - در مقایسه با دکتر ب. و به همین دلیل (اساساً) است که دکتر ادعا میشود که الف سهل انگاری کرده است. با این حال، اکنون میتوانیم ببینیم که این نتیجه لزوماً از این واقعیت ناشی نمیشود که دکتر A تومور اصلی را تشخیص نداد در حالی که دکتر B آن را تشخیص داد. به همان اندازه قابل قبول است که دکتر B بیش از دکتر A. تعصب بیشتری برای گفتن "بله من تومور را تشخیص میدهم" داشت. این توضیح در واقع کاملاً منطقی است. روانشناسان کشف کردهاند که، در یک موقعیت تشخیص سیگنال، تعدادی از عوامل بر تعصب از جمله انتظار تأثیر میگذارند: به اندازه کافی منطقی، هرچه انتظار ناظر از حضور یک سیگنال بیشتر باشد، تعصب ناظر برای پاسخ دادن به "بله" بیشتر است. و البته، دکتر B دلیل خوبی برای انتظار روان درمانی تومور داشت، در حالی که دکتر A دلیل بسیار کمی برای انتظار داشت.
فیلمیبا عنوان Fantastic Voyage در سال 1966 شامل یک زیردریایی بود که مجموعهای از بازیگران لیست B را شامل میشد، توسط یک معجزه تکنولوژیکی به اندازه میکروسکوپی کوچک شد و به منظور سفر به مغز برای از بین بردن لخته خون تهدید کننده زندگی در بدن انسان قرار گرفت. در میان بسیاری از ویژگیهای کمی ک این فیلم به طور ناخواسته صحنه ای بود که در آن یک سری حبابهای بزرگ، قرمز و آمورف دیده میشوند که از پشت پنجره سوت میکشند، در پاسخ یکی از شخصیت ها فریاد میزند: "نور به مغز میرود. ما باید نزدیک چشم باشیم!"
اگرچه (شاید) تئاتر خوب، این صحنه ویژگی اصلی نحوه عملکرد سیستمهای حسی را نقض میکند: اطلاعات اصلی جهان (چراغ قرمز در این نمونه) را با نمایش نور در مغز اشتباه میگیرد که مانند همه سیستمهای حسی، یک الگوی فعالیت عصبی است. همانطور که در فصل 2 توضیح داده شده است، تمام انتقال اطلاعات در مغز توسط تکانههای عصبی انجام میشود، به این معنی که، به عنوان مثال، درک آگاهانه نور قرمز مستقیماً از نور قرمز که از داخل مغز عبور میکند (مانند Fantastic Voyage) ناشی نمیشود.، بلکه از الگوی خاصی از تکانههای عصبی است که با ورود نور قرمز به چشم ایجاد میشود. این در مورد همه سیستمهای حسی درست است. هرچند ناخوشایند باشد، دردی دردناک را تصور کنید که در اثر لمس اتفاقی پوکر آتشین قرمز اتفاق میافتد. ممکن است به راهنمای سنجش برسد که تجربه آگاهانه درد ناشی از خود پوکر و آسیبهای ناشی از آن به پوست شما است. اما در حقیقت، این تجربه آگاهانه کاملاً ناشی از الگوی فعالیت عصبی مغز شماست. ما این موضوع را بعداً در بخش «پژوهشهای پیشرو» در این فصل بحث خواهیم کرد.
اما در حال حاضر، به اصول اولیه برگردیم. هر سیستم حسی دو مشکل اساسی دارد که باید حل کند: اول، نحوه ترجمه اطلاعات فیزیکی ورودی، به عنوان مثال نور، به نمایش اولیه عصبی و دوم نحوه رمزگذاری ویژگیهای مختلف اطلاعات فیزیکی (به عنوان مثال، شدت، رنگ) به یک نمایش عصبی مربوطه. در این بخش ما به این سوالات کدگذاری حسی خواهیم پرداخت.
اولین مشکل با استفاده از سلولهای ویژه در اندامهای حسی به نام گیرنده برطرف میشود. به عنوان مثال گیرندههای بینایی، که در ابتدا به طور خلاصه اشاره کردیم، در یک لایه نازک از بافت در داخل چشم قرار دارند. هر گیرنده بینایی حاوی ماده شیمی ایی است که به نور واکنش راهنمای میدهد، که به نوبه خود یک سری مراحل را آغاز میکند که منجر به یک ضربه عصبی میشود. گیرندههای شنوایی سلولهای ریز مویی هستند که در اعماق گوش قرار دارند. ارتعاشات مروان درمانی در هوا این سلولهای مو را خم میکند، بنابراین یک انگیزه عصبی ایجاد میکند. توصیفات مشابه در سایر روشهای حسی اعمال میشود.
گیرنده نوعی سلول عصبی یا سلول عصبی ویژه است (به بخش 2 مراجعه کنید). هنگامی که فعال میشود، سیگنال الکتریکی خود را به عصبهای متصل منتقل میکند. سیگنال حرکت میکند تا مکانی که به ناحیه دریافت خود در قشر برسد، با حالتهای مختلف حسی سیگنال ها را به مناطق مختلف دریافت میکند. در جایی از مغز، سیگنال الکتریکی منجر به تجربه حسی آگاهانه میشود که به عنوان مثال پاسخ اصلی یک آزمایش روانی است. بنابراین، وقتی لمس را تجربه میکنیم، این تجربه در مغز ما اتفاق میافتد، نه در پوست ما. یک نمونه از این موارد را جراح مغز کانادایی وایلدر پنفیلد راهنمای میدهد. در حین جراحیهای مغز بر روی بیماران بیدار، او گاهی اوقات با تحریک الکتریکی سطح ناحیه لوب جداری به نام قشر حسی سوماتیک اولیه با الکترود را تحریک میکند. بیماران احساس سو سو شدن در یک مکان خاص بر روی بدن خود را گزارش دادند (پنفیلد و راسموسن، 1950). هنگامی که او الکترود خود را در امتداد این نوار قشر حرکت داد، بیماران احساس سو سو شدن در طول بدن خود را احساس کردند. در زندگی عادی، تکانههای الکتریکی در مغز که واسطه تجربه لمس هستند، خود ناشی از تکانههای الکتریکی گیرندههای لمسی واقع در پوست هستند. پنفیلد ظاهراً مناطق مغزی را که در آن انگیزه ها دریافت میشوند تحریک کرده و به تجربیات لمسی تبدیل میکند. به همین ترتیب، تجربه چشایی تلخ ما در مغز ما رخ میدهد، نه در زبان ما. اما تکانههای مغزی که واسطه تجربه چشایی هستند، خود ناشی از تکانههای الکتریکی در گیرندههای چشایی روی زبان است. به این ترتیب گیرندههای ما نقش عمده ای در ارتباط وقایع خارجی با تجربه آگاهانه دارند. جنبههای زیادی از درک آگاهانه ما ناشی از حوادث عصبی خاصی است که در گیرنده ها رخ میدهد.
سیستمهای حسی ما برای جمعآوری اطلاعات در مورد اشیا و رویدادهای جهان تکامل یافته اند. چه نوع اطلاعاتی را باید در مورد رویدادی مانند تابش مختصر چراغ قرمز روشن بدانیم؟ واضح است که دانستن شدت (روشن)، کیفیت (قرمز)، مدت مکان (مختصر)، مکان و مکان شروع آن مفید خواهد بود. هر یک از سیستمهای حسی ما اطلاعاتی در مورد این ویژگیهای مختلف ارائه میدهد، اگرچه بیشتر تحقیقات بر روی ویژگیهای شدت و کیفیت متمرکز شدهاند.
وقتی میبینیم یک تکه رنگ قرمز روشن، کیفیت قرمزی را در سطح شدید تجربه میکنیم. با شنیدن لحنی ضعیف و پرتحرک، کیفیت زمین را در سطح غیر تمیز تجربه میکنیم. گیرنده ها و مسیرهای عصبی آنها به مغز بنابراین باید شدت و کیفیت را کد کنند. آنها چطور این کار را انجام میدهند؟ محققانی که این فرایندهای کدگذاری را مطالعه میکنند، به روشی برای تعیین اینکه کدام سلولهای عصبی خاص توسط کدام محرک خاص فعال میشوند، نیاز دارند. روش معمول این است که فعالیت الکتریکی سلولهای منفرد در گیرنده ها و مسیرهای عصبی به مغز را ثبت کنید در حالی که برخی از موضوعات (که در مورد ضبط تک سلول، به طور کلی حیوانی مانند گربه یا میمون است) ارائه میشود با ورودی ها یا محرکهای مختلف. با چنین ابزاری، میتوان دقیقاً مشخص کرد که یک سلول عصبی خاص به کدام ویژگی محرک پاسخ میدهد.
شکل 4.6 ضبط تک سلولی. یک میمون بیهوش در دستگاهی قرار میگیرد که سر خود را در یک موقعیت ثابت نگه میدارد. محرک، اغلب نوار چشمک یا متحرک، بر روی صفحه قرار میگیرد. میکروالکترود کاشته شده در سیستم بینایی میمون از یک نورون واحد فعالیت را کنترل میکند و این فعالیت تقویت و در اسیلوسکوپ نمایش داده میشود.
یک آزمایش ضبط تک سلولی معمولی در شکل 4.6 راهنمای داده شده است. این یک آزمایش بینایی است، اما روش مطالعه سایر حواس نیز مشابه است. قبل از آزمایش، حیوان (در این مورد میمون) تحت یک عمل جراحی قرار گرفته است که در آن سیمهای نازکی به مناطق انتخاب شده از قشر بینایی آن وارد میشود. سیمهای نازک میکروالکترودهایی هستند، بجز در نوک آنها، عایق بندی شدهاند که میتوانند برای ثبت فعالیت الکتریکی عصبهایی که با آنها در تماس هستند، استفاده شوند. آنها هیچ دردی ندارند و میمون در اطراف حرکت میکند و کاملاً طبیعی زندگی میکند. در طول آزمایش، میمون در دستگاه آزمایش قرار میگیرد و میکروالکترودها به دستگاههای ضبط و تقویت کننده متصل میشوند. سپس میمون در معرض محرکهای مختلف بینایی در یک مانیتور کنترل شده توسط رایانه قرار میگیرد. برای هر محرک، محقق میتواند تعیین کند که کدام نورون ها به آن پاسخ میدهند با مشاهده اینکه میکروالکترودها خروجی پایدار تولید میکنند. از آنجا که خروجیهای الکتریکی ریز هستند، باید تقویت و در اسیلوسکوپ نمایش داده شوند، که سیگنالهای الکتریکی را به نمودار ولتاژ الکتریکی در حال تغییر تبدیل میکند. اکثر سلولهای عصبی یک سری تکانههای عصبی منتشر میکنند که در صفحه دوم کامپیوتر با هر قالبی که آزمایشگر بخواهد ظاهر میشود. حتی در صورت عدم روان درمانی سیگنال (یعنی حتی در شرایط فقط نویز)، بسیاری از سلول ها با سرعت پایین پاسخ میدهند. اگر سیگنالی که نورون به آن حساس است ارائه شود، سلول ها سریعتر پاسخ میدهند. این اساسی ترین ارتباط عصبی وضعیت کشف مجدد سیگنال است که در بالا توضیح دادیم.
محققان با کمک ضبطهای تک سلولی، اطلاعات زیادی در مورد چگونگی شدت و کیفیت کدگذاری سیستمهای حسی آموخته اند. وسیله اصلی برای کدگذاری شدت یک محرک از طریق تعداد تکانههای عصبی در هر واحد مکان است، یعنی سرعت تکانههای عصبی. میتوانیم این نکته را با حس لامسه راهنمای دهیم. اگر کسی به آرامیبازوی شما را لمس کند، یک سری تکانههای الکتریکی در فیبر عصبی ایجاد میشود. در صورت افزایش فشار، اندازه تکانه ها ثابت میمانند اما تعداد آنها در واحد مکان افزایش مییابد (شکل 4.7 را ببینید). این امر در مورد سایر روشهای حسی نیز صدق میکند. به طور کلی، هرچه شدت محرک بیشتر باشد، سرعت شلیک عصبی بیشتر است. و به نوبه خود، هرچه سرعت شلیک بیشتر باشد، میزان درک شده محرک نیز بیشتر است.
شدت کدگذاری. پاسخهای یک فیبر عصبی از پوست به (الف) نرم، (ب) متوسط و (ج) فشار قوی که به گیرنده فیبر وارد میشود. افزایش قدرت محرک هم سرعت و هم نظم شلیک عصب را در این فیبر افزایش میدهد.
شدت محرک را میتوان با روش دیگری کدگذاری کرد. یک گزینه جایگزینی کدگذاری توسط الگوی مکانی تکانههای الکتریکی است. در شدت کم، تکانههای عصبی از راهنمای سنجش مکانی فاصله بیشتری دارند و مدت مکان بین تکانه ها متغیر است. اگرچه در شدت زیاد، ممکن است مکان بین تکانه ها کاملاً ثابت باشد (شکل 4.7 را ببینید). گزینه دیگر، کدگذاری بر اساس تعداد عصبهای فعال شده است: هرچه محرک شدیدتر باشد، سلولهای عصبی نیز بیشتر فعال میشوند.
کدگذاری کیفیت محرک مسئله پیچیده تری است. ایده اصلی کیفیت رمزگذاری توسط یوهانس مولر در سال 1825 ارائه شد. مولر پیشنهاد کرد که مغز میتواند بین اطلاعات از روشهای مختلف حسی - مانند نور و صدا - تفاوت ایجاد کند زیرا آنها شامل اعصاب حسی مختلف هستند (برخی از اعصاب منجر به تجربیات بصری میشوند، برخی دیگر به تجربیات شنیداری و غیره). ایده مولر در مورد انرژیهای خاص عصبی از تحقیقات بعدی پشتیبانی راهنمای داد که مسیرهای عصبی که از گیرندههای مختلف سرچشمه میگیرند در نواحی مختلف قشر ختم میشوند. اکنون به طور کلی توافق شده است که مغز تفاوتهای کیفی بین روشهای حسی را با توجه به مسیرهای عصبی خاص درگیر کدگذاری میکند.
اما خصوصیات متمایز در یک حس چیست؟ چگونه قرمز را از سبز یا شیرین را از ترش تشخیص دهیم؟ این احتمال روان درمانی دارد که، دوباره، کدگذاری بر اساس عصبهای خاص درگیر انجام شده است. برای روشن کردن، شواهدی روان درمانی دارد که راهنمای میدهد ما بین طعمهای شیرین و ترش تفاوت قائل میشویم به این دلیل که هر نوع طعم رشتههای عصبی خاص خود را دارد. بنابراین، الیاف شیرین در درجه اول به مزههای شیرین، الیاف ترش در درجه اول به مزههای ترش و دیتو برای الیاف شور و الیاف تلخ پاسخ میدهند.
ویژگی تنها اصل رمزگذاری قابل قبول نیست. یک سیستم حسی همچنین ممکن است از الگوی شلیک عصبی برای کدگذاری کیفیت یک احساس استفاده کند. اگرچه یک فیبر عصبی خاص ممکن است حداکثر به طعم شیرین پاسخ دهد، اما ممکن است به سلیقههای دیگر نیز پاسخ دهد، اما در درجات مختلف. یک فیبر ممکن است به طعم شیرین، کمتر به طعم تلخ و حتی کمتر به طعم شور پاسخ دهد. بنابراین یک محرک طعم شیرین منجر به فعالیت در تعداد زیادی از الیاف میشود، برخی از آنها بیشتر از دیگران شلیک میکنند و این الگوی خاص فعالیت عصبی کد سیستم برای یک طعم شیرین است. الگویی متفاوت میتواند رمز طعم تلخ باشد. همانطور که خواهیم دید وقتی درمورد حواس به تفصیل بحث خواهیم کرد، از ویژگی و الگو در کدگذاری کیفیت محرک استفاده میشود.
حواس زیر به طور کلی به انسان ها نسبت داده میشود: (الف) بینایی ؛ (ب) ممیزی ؛ (ج) بو (د) طعم (ه) لمس (یا احساسات پوستی) ؛ و (f) حواس بدن (به عنوان مثال مسئول احساس موقعیت سر نسبت به تنه است). از آنجا که حواس بدن همیشه باعث ایجاد احساسات آگاهانه از شدت و کیفیت نمیشوند، در ادامه این فصل آنها را بیشتر بررسی نخواهیم کرد.
فقط بینایی، شنوایی و بویایی توانایی دستیابی به اطلاعاتی را دارند که با ما فاصله دارد و از این گروه، بینایی دقیق ترین تنظیم در انسان است. در این بخش ابتدا ماهیت انرژی محرکی را که بینایی به آن حساس است در راهنمای سنجش میگیریم. در مرحله بعدی ما سیستم بینایی را توصیف میکنیم، با تأکید ویژه بر چگونگی انجام گیرندههای آن در فرآیند انتقال. و سپس در راهنمای سنجش میگیریم که چگونه حالت بصری اطلاعات مربوط به شدت و کیفیت را پردازش میکند.
هر حس به شکل خاصی از انرژی جسمی پاسخ میدهد و برای بینایی محرک جسمی سبک است. نور نوعی انرژی الکترومغناطیسی است، انرژی که از خورشید و بقیه جهان سرچشمه میگیرد و دائما سیاره ما را غسل میدهد. انرژی الکترومغناطیسی بهتر است به صورت حرکت در امواج تصور شود، طول موج ها (فاصله یک تاج موج تا موج بعدی) از کوتاهترین پرتوهای کیهانی (4 تریلیونم سانتی متر) تا طولانی ترین امواج رادیویی (چند کیلومتر) تفاوتهای فاحشی دارند. چشمان ما فقط به قسمت کوچکی از این پیوستار حساس هستند: طول موجهای تقریباً 400 تا 700 نانومتر، جایی که یک نانومتر یک میلیاردم متر است. انرژی الکترومغناطیسی مرئی - نور - بنابراین تنها قسمت بسیار کمی از انرژی الکترومغناطیسی را تشکیل میدهد.
سیستم بینایی انسان از چشم ها، چندین قسمت از مغز و مسیرهای متصل به آنها تشکیل شده است. برای یک تصویر ساده از سیستم بینایی، به شکل 2.14 (شکل مسیرهای تصویری) برگردید و به ویژه متوجه شوید که (با فرض اینکه مستقیماً به جلو نگاه میکنید) نیمه سمت راست جهان بینایی در ابتدا توسط سمت چپ مغز پردازش میشود و برعکس.
اولین مرحله در بینایی البته چشم است که شامل دو سیستم است: یکی برای تشکیل تصویر و دیگری برای انتقال تصویر به تکانههای الکتریکی. قسمتهای مهم این سیستمها در شکل 4.8 راهنمای داده شده است.
تشبیه اغلب بین چشم و دوربین انجام میشود. در حالی که این تشبیه برای بسیاری از جنبههای سیستم بینایی گمراه کننده است، اما برای سیستم تصویر سازی مناسب است، عملکرد آن تمرکز نور منعکس شده از یک جسم به منظور ایجاد تصویری از جسم بر روی شبکیه است که یک نازک است لایه ای از بافت در پشت کره چشم (شکل 4.9 را ببینید). سیستم شکل دهنده تصویر خود از قرنیه، مردمک چشم و عدسی تشکیل شده است. قرنیه سطح جلوی شفاف چشم است: نور به اینجا وارد میشود و اشعه ها توسط آن به سمت داخل خم میشوند تا شکل گیری تصویر را آغاز کنند. لنز روند تمرکز نور بر روی شبکیه را کامل میکند (شکل 4.9 را ببینید). برای تمرکز روی اجسام در فواصل مختلف، شکل لنز تغییر میکند. برای اجسام نزدیک کروی و برای اجسام دورتر چاپلوتر میشود. در بعضی از چشم ها، لنز به اندازه کافی مسطح نیست که بتواند اجسام دور را به کانون توجه برساند، اگرچه روی اشیای نزدیک تمرکز خوبی دارد. گفته میشود افرادی که از این نوع چشم دارند نزدیک بینی (نزدیک بین) هستند. از راهنمای سنجش دیگر، لنز به اندازه کافی کروی نمیشود که بتواند روی اجسام نزدیک متمرکز شود، اگرچه روی اشیای دور نیز خوب تمرکز میکند. گفته میشود افرادی که چشماراهنمای از این نوع است دور بینی (دور بینانه) هستند. از آنجا که در غیر این صورت افراد عادی پیر میشوند (40 سالگی دارند)، لنز توانایی تغییر شکل یا تمرکز را از دست میدهد. چنین نقصهای نوری را میتوان به طور کلی با عینک یا لنز برطرف کرد.
نمای بالای چشم راست. نور وارد چشم به شبکیه از طریق قرنیه، شوک آبی، عدسی و شوک زرد عبور میکند. میزان نور ورودی به چشم با اندازه مردمک چشم تنظیم میشود، یک سوراخ کوچک به سمت جلوی چشم تشکیل شده توسط عنبیه. عنبیه شامل یک حلقه از عضلات است که میتواند منقبض یا شل شود و در نتیجه اندازه مردمک را کنترل کند. عنبیه رنگ مشخصه چشم (آبی، قهوه ای و غیره) به چشم میدهد.
تشکیل تصویر در چشم. مقداری از نور یک جسم وارد چشم میشود و در آنجا تصویری بر روی شبکیه ایجاد میکند. قرنیه و لنز هم مانند عدسی در تلسکوپ، پرتوهای نور را خم میکنند. صرفاً بر اساس ملاحظات نوری میتوان نتیجه گرفت که تصویر شبکیه معکوس است.
مردمک، سومین جز سیستم شکل دهنده تصویر، یک دهانه دایره ای بین قرنیه و عدسی است که قطر آن در پاسخ به سطح نور مروان درمانی متفاوت است. در نور کم بزرگترین و در نور شدید کوچکترین است، در نتیجه به شما اطمینان میدهد که نور کافی از لنز عبور میکند تا کیفیت تصویر را در سطوح مختلف نور حفظ کند.