شعر حافظ

نوروز بمانید که ایّام شمایید

آغاز شمایید و سرانجام شمایید

آن صبح نخستین بهاری که به شادی

می آورد از چلچله پیغام شمایید

آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار

آن گنبد گردننده ی آرام شمایید

خورشید گر از بام فلک عشق فشاند

خورشیدشما،عشق شما،بام شمایید

نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟

اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید

عشق از نفس گرم شما تازه کند جان

افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید

هم آینه ی مهر هم آتشکده ی عشق

هم صاعقه ی خشم بهنگام شمایید

امروز اگر می چمد ابلیس ،غمی نیست

در فّن کمین حوصله ی دام شمایید

گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است

در کوچه ی خاموشِ زمان،گام شمایید

ایّام به دیدار شمایند مبارک

نوروز بمانید که ایّام شمایید