قصه و داستان شبانه برای کودکان

یکی از بهترین کارهایی که پدر و مادر می‌توانند انجام دهند، گفتن قصه شب برای کودکان است؛ هنوز یکی از بهترین راه ها برای سرگرم کردن کودکان قبل از خواب، گفتن قصه کودکانه شب برای آن‌ها است.

پلیس جنگل

اردک‌ها هر وقت دلشون می‌خواست می‌پریدند توی آب برکه و آب رو کثیف و گل آلود می‌کردند و به حق بقیه‌ حیوونا که می‌خواستند آب بخورند اهمیت نمی‌دادند. زرافه‌ مغرور که به خاطر قد بلندش می‌تونست برگ‌های بالای درختارو بخوره بار‌ها و بار‌ها خونه‌ پرنده‌هایی که روی شاخه‌های درختا بودند رو خراب می‌کرد و فرار می‌کرد. روباه پیر، با کلک زدن چندین بار سر حیوونای بیچاره کلاه گذاشته بود و غذاهاشونو خورده بود. میمون بازیگوش هم هر وقت می‌رفت بالای درخت موز چند تا موز می‌خورد و پوستشونو توی راه پرت می‌کرد و با همین کارش باعث می‌شد بعضی از حیوونا در حال دویدن زمین بخورند. خلاصه مدتی بود که جنگل سبز شلوغ شده بود و بی انضباطی همه جا رو پر کرده بود. تقریبا همه‌ حیوونای جنگل از این وضعیت خسته شده بودند. اینجوری جنگل دیگه جای زندگی نبود. حیوونا فهمیده بودن که باید برای بازگشتن آسایش و آرامش به جنگل یه تصمیمی بگیرن اونا با هم تصمیم گرفتن برای جنگل یه کلانتری بسازن، اما کلانتری بدون پلیسه نمی‌شه! حالا چه کسی باید پلیس جنگل بشه؟

چاره‌ کار رای‌گیری بود. ده تا از حیوونا داوطلب شدن تا پلیس جنگل باشند. رای‌گیری شروع شد و بعد از دو ساعت نتایج اون اعلام شد:

مار خالخالی

یوزپلنگ تیزپا

کلاغ راستگو

اشکال این رای‌گیری این بود که به جای یه نفر، سه نفر انتخاب شده بودند، چون هر سه نفرشون به اندازه‌ مساوی رأی آورده بودند از طرفی، هر سه نفرشون برای پلیس بودن مناسب بودند. اما حیونا اصرار داشتند بین این سه نفر یکی رو انتخاب کنند و می‌خواستند دوباره برای رای‌گیری آماده شوند که یه دفعه صدای جیغ خرگوشه حواس همه رو پرت کرد. آخه یه حیوون بدجنس که نقاب به صورتش زده بود تا کسی اونو نشناسه کیف پول خرگوشه رو برداشت و پا به فرار گذاشت. خرگوشه داد می‌زد: آی دزد، دزد کمکم کنید، دزد همه‌ پولامو برد، بدبخت شدم. یوزپلنگ با شنیدن صدای خرگوشه دوید دنبال دزده تا بالاخره کنار برکه اونو دستگیر کرد. مار خالخالی خیلی سریع رسید و مثل یه طناب محکم اون حیوون بدجنس رو به درخت بست و جلوی فرار کردنشو گرفت. کلاغه خبر دستگیر شدن دزد رو به حیونای جنگل رسوند و همه‌ حیوونارو برد کنار برکه. نقاب رو که از چهره‌ اون برداشتند دیدن کسی نیست جز سنجاب قهوه‌ای که دوست صمیمی خرگوشه است. قضیه این بود که سنجاب قهوه‌ای و خرگوشه نقشه کشیده بودند تا به حیونای جنگل نشون بدن که این سه نفر می‌تونند با همدیگه یک کارگاه پلیسی تشکیل بدهند و هر سه نفرشون پلیسای جنگل باشند. همه از این فکر خوب خوششون اومد و کلانتری جنگل رو به سه پلیس تازه کار تحویل دادند.

خواندن قصه شب برای کودکان یکی از راهکاری موثر برای خواب عمیق و با کیفیت کودکان است.

موش کوچولو

یه روزی روزگاری یه موش کوچولو بود که با خونواده‌اش توی یه دشت بزرگ و سرسبز زندگی می‌کردند. موش کوچولو ده تا خواهر و برادر دیگه هم داشت و با مامان موشه و بابا موشه خوشحال و راضی زندگی می‌کردند. اما موش کوچولو یه مشکل کوچیک داشت، اونم این بود که شب‌ها به موقع نمی‌خوابید. تا دیروقت بیدار موند. بخاطر همینم صبح‌ها نمی‌تونست مثل خواهر و برادرهاش به موقع بیدار بشه. موش کوچولو تازه لنگ ظهر از خواب بیدار می‌شد و خواهر برادراش که از صبح توی دشت کلی بازی و شادی کرده بودند دیگه خسته بودند و با موش کوچولو به بازی نمیومدند. واسه همینم موش کوچولو تنها می‌موند و حوصله‌ش سر میرفت. هرچی مامان موشه و بابا موشه بهش می‌گفتند به موقع مثل خواهر و برادراش بگیره بخوابه گوش نمی‌داد.

آخر یه روز موش کوچولو گفت: اصلا من نمی‌خوام با شما زندگی کنم، می‌خوام برم با خانوم جغده زندگی کنم و شب‌ها تا صبح بیدار بمونم. هرچی خونواده‌ش ازش خواستن اینکارو نکنه و بهش گفتن کارش اشتباهه قبول نکرد. وسایلشو جمع کرد و رفت پیش خانوم جغده. خانوم جغده می‌دونست که قضیه چیه، چون مامان موشی زودتر اومده بود و باهاش صحبت کرده بود. بخاطر همینم گفت: "باشه این یک شب رو اجازه میدم پیش من بمونی، ولی یادت باشه تا صبح نباید بخوابی." نزدیکای نصفه شب بود که موش کوچولو گرسنه‌اش شد. گفت: خانوم جغده من گرسنمه، غذا می‌خوام. ولی خانوم جغده گفت: "نه، ما اینجا تا نصفه شب هیچی نمی‌خوریم." موش کوچولو گفت: "ولی من موشم عادت دارم سرشب غذا بخورم." خانوم جغده گفت: "ولی تو اومدی که با ما زندگی کنی پس باید مثل ما غذا بخوری، تازه باید کل روز رو هم بخوابی."

موش کوچولو که هم گرسنه‌اش شده بود هم دلش برای پدر و مادر و خواهر برادراش تنگ شده بود گفت: "من نمی‌خوام جغد باشم، می‌خوام موش باشم." بعدم برگشت پیش خونواده‌اش و ازشون معذرت خواهی کرد و قول داد دیگه شب‌ها زود بخوابه.