مرا از اینجا دور کن و ببر به دنیایی که گل ها هر صبح برایم ترانه زندگی بخوانند و پرنده ها نغمه شاد زیستن را در گوشم زمزمه کنند.
ستاره بختم مرا از این شوم بختی برهان و مرا از این جا دور کن و ببر به جایی که تمامی ذرات هستی اش مرا عمیقا دوست بدارند، اگر اینجا در این کنج بی کسی بمانم تمام تنم بوی مرگ میگیرد و خاک هر لحظه مرا در خود فرو می کشاند اینجا حکم خاکستر زیر اتش را دارم اتش وجودم می سوزاند به اتش می کشاند شاید این جهنم حق من نبوده اما هر چه بود بر بلندای این بوم ایستاده ام ، تو نگذار از این بلندی بپرم که درد زنده ماندن دارد به مغز استخوانم می رسد اینجادرد هر لحظه برای شنیدن زجه هایم گوش تیز می کند ،اینجا همه چیز به اخر رسیده ، مرا از اینجا دور کن از این درد تن از این رنج روح از این خاک بی عشق از این مردمان ادم کش از این تنهایی طاقت فرسا ... این اخرین نقطه زندگیم خواهد بود اگر حرفهایم را می شنوی ولی از خیالت هم نمی گذرم.