نه و نیم

پنج سال پیش بود توی یه همچین موقع هایی حدودای ساعت نه و نیم یا ده شب بود که از کلاس داشتیم با یکی از همکلاسی های مدرسه برمیگشتیم و توی راه در مورد یه موضوعی گرم حرف زدن بودیم که گفت : من فقط به فلانی که صمیمی ترین دوستمه در مورد این موضوع گفتم :)

... بهش گفت :صمیمی ترین دوست؟! مگه اون ادمی که میگه رفیق من نیست؟ همون ادمی نیست که من سنگین دو سال باهاش رفاقت کردم؟! :)

همه چیز گذشت ... ولی زخم حرفش روی حافظم موند و بین هزارتا خاطره بد که کمرنگ شدن یه ذره هم از رنگ حرفش کم نشد :)

....شاید زخمی که اثرش مونده از حرف اون نبود شاید از همون مثلا رفیق من بود که من واسش فقط تو حرف کافی بودم :)

شاید حرفام مسخره بنظر بیان ولی یه چیزایی هر چقدرم که کوچیک باشن وقتی که شبا بیخوابی میزنه به سرت عین سرما تا خود مغز استخونتو میسوزنه :)

هیچ وقت با هیچ ادمی اینکارو نکنید نه مثل رفیق من باشید نه مثل رفیق رفقیم که اگه باشید مثل این لحظه یه ادم بعد از پنج سال یهو همه اینا یادش میفته حتی بعد از اینکه با همون رفیقش هزارتا خاطره تلخ و شیرین ساخته باشه بازم یه شب همه اینا رو میشینه مینویسه و بین برای اولین بار دیدن و ندیدن اون رفیق هزار بار به خودش و اون لحظه که دیدتش لعنت میفرسته....شایدم یه روزی این رابطه تموم بشه و من برم و بازم رفیق رفیقم تو زندگیش باشه:)

ولی کاش من نباشم و اون باشه چون نمیخوام دوباره پنج سال یا ده سال دیگه بازم اینا یادم بیوفتن:)

#اجتماعی بودن ، اشتباهی بودن نیست...