شازده کوچولو به سبک ایرانی (آبان 1395)

به نام خدا


نوشته ای از سید علی میر قیداری

پیش نویس ماجرا

داستان شازده کوچولو نوشته ی آنتوان دوسنت اگزوپری پرفروش ترین داستان قرن

بیستم است ما در این نمایشنامه میخواهیم بزرگ شدن شازده کوچولو را به نمایش

بکشیم دوز تلخی اش را بیشتر و شیرینی اش را کمی با چاشنی تند طنز تیز کنیم و به

مشکلات ازدواج در جوانان حتی در فضا بپردازیم

باما همراه باشید ولی سعی کنید مثل شازده ی ما نشویدپرده ی اول

اتاق علی

یک مرد 40ساله ی چاق کچل و عینکی روی یک صندلی که روبه روی یک میز

کامپیوتر وجلوی یک لپ تاب قدیمی نشسته یک ظرف پر چیبس وپفک کنارش است و

در حال تایپ کردن است

-وقتی 14سالم بود اولین کتابم را که یک کتاب پژوهشی در باره ی شیطان پرستی بود

نوشتم و بعد از یک سال به مرحله ی انتشار رساندمش بعد در سن 16سالگی دومین

کتابم رانوشتم که یک کتاب نیمه تخیلی جنایی پلیسی بودبه نام محفل خفاش مادرم

بعد از خواندن 60صفحه ی اولش گفت

-جالب است اما فقط برای جوانان

-یکی از دوستانم بعد از خواندن گفت

-خیلی جالب است کتاب شیرینی است حتما خوب فروش میکند

-وقتی بقیه ی دوستانم خواندندعنوان کردند

-فیلمنامه ی هالیوودی خوبی میشود اگر بروی آمریکا با یک کارگردان هالیوودی

صحبت کنی راحت میتوانی پناهنده شوی و در آمریکا به عنوان یک نویسنده ی مشهور

شناخته بشی وروزی جایزه ی نوبل بگیری

-پدرم بعد از خواندن گفت

-نه تو هیچ چیز نمیشوی پسر

-انتشاراتی که با او در باره ی این کتاب صحبت کردم بعد از خواندن گفت- امکان گرفتن مجوز ندارد شاید اگر ترجمه اش کنی بتوانی در یک کشور خارجی این

را چاپ کنی

-نمی دانم مشکل کتابم چه بود مگر یک قهرمان نمی تواند دشمنانش رابکشد مگر

شرلوک هلمز و بتمن آدم های بدی بودند مگر الگو گرفتن از قهرمانان دیسی کمیکس

ومارول کمیکس اشتباه است خب اگر اشتباه است چرا کارتون ها وفیلم هایش را دوبله

میکنند اصلا مگربرای هر کشوری پیش نمی آید یک دوره سیستم دولتی اش فاسد

شود و بعد کلا سیستم دولتی اش را رهبری عوض کند و یک شخص لایق را که بین

مردم محبوبیت دارد را با رای گیری انتخاب کند مگر تصویب یک قانون که تمامی

قاچاقچیان باید قصاص شوند و اینکه هیچ خلافکاری دیگر نه اجازه ی آزادی نه اجازه

مرخصی داشته باشد جرم است خلاصه من از نوشتن دست برنداشتم و یک نویسنده ی

درست و حسابی شدم و همه ی کتاب هایم به غیر از محفل خفاش که نشان دهنده ی

روحیات لطیف و پاک بنده بود چاپ نشد من این کتاب را به هرانتشاراتی که برای چاپ

یک کتاب دیگر میرفتم میبردم اما اندکی از این انتشاراتی ها این کتاب را یک کتاب

قابل قبول اما ضعیف میدانستند و بقیه یک صدا میگفتند امکان گرفتن مجوز ندارد

خلاصه من به نوشتن کتاب هایی باژانر ترسناک روی آوردم که حد اقل از نظر خودم

کار باحالی بود اما یک روز که به بن بست خوردم برای به دست آوردن آرامش و ایده از

شب های صحرا به کویر لوت رفتمپرده ی دوم

کویر لوت

برای روشن فکر بازی و ژست گرفتن بین باقی نویسنده ها هیچ وسیله ی ارتباطی ای

باخودم نبردم شب که شد از نور مهتاب ایده گرفته و شروع به نوشتن کردم به یاد فیلم

گرگنما افتادم و شروع کردم نوشتم و نوشتم و نوشتم تا صبح شد اینقدر که درباره ی

گرگنما ها نوشتم خودم شبیه خون آشام شدم و سر صبح خوابم برد و صبح فردا ی آن

روز که بیدار شدم خواستم به خانه ام برگردم رفتم سمت ماشینم تا نقشه را بردارم و

آماده رفتن شوم که یک دفعه دیدم نقشه را نیاوردم به قول مادرم

-علی تو هیچ کاری را درست نمی توانی انجام دهی

-من برای 12روز آب ذخیره داشتم اما باید یک کاری برای برگشتن به خانه انجام

میدادم سعی کردم از تمام نبوغ و خلاقیت خودم بهره بگیرم و یک قطب نمای

خورشیدی درست کنم اما نشد بعد سعی کردم خودم یک قطب نما شوم اما نتوانستم

دست راست و چپم را از هم تشخیص بدهم بعد از یک روز دیگردو باره که از خواب

بلند شدم یک مرد تقریبا سی ساله را جلوی صورتم دیدم به او گفتم تو هم گم شدی

-نه من پنچ سال پیش از اینجا به دور زمین سفر کردم و میخواهم دو باره از همینجا به

سیاره ام باز گردم

-داداش چیزی زدی یا آفتاب زیاد توسرت خورده گرما زده شدی نه من آنتوان دوسنت

اگزوپری هستم نه توشکل شازده کوچولویی-گفتی شازده کوچولو خیلی وقت بود که کسی مرا به این اسم صدا نزده بود

-بعد گفتم نکنه من زیاد جلوی نور آفتاب بودم دارم توهم میزنم اما چند لحظه دیگه

دیدم نه هرچه آب خوردم و در سایه ماندم هنوز اورا میدیدم که هی سوال میپرسید ازاو

پرسیدم مگر تو نمرده بودی

-از دست شما آدم ها و همینطور آنتوان من که نمردم من به سیاره خودم بازگشتم

-پس چرا اینجایی الان و چرا اینقدر جوان ماندی و الان چند سالته

-منه بد بخت بیچاره ی بینوا شازده سی سال دارم و برای چند روز دیگه بلیط مار ایر

دارم تا به سیارم برگردم

-چرا به اینجا برگشتی

-وقتی اولین بار به زمین آمدم در آفریقا فرود آمدم اواخر یک جنگ بود من در یک

صحرای بی آب و علف فرود آمدم بایک روباه دوست شدم و بعد از یک سال با یک مار

به سیاره ام بازگشتم که اون موقع فقط یک شعبه در آفریقا داشت و الان یک آژانس

مسافر بری بین کهکشانی دارد

-مگر نگفتی سی سال داری الان87سال از آن ماجرا میگذره بعدا تو چطوری سی سال

داری

-احمق بی شعور نزدیک یک قرن پیش کسی به اسم آلبرت انیشتین کشف کرد که

زمان نسبی است زمان مابا زمان شما فرق داره اصلا تو دینت چیه

-اسلام-خدارا شکر در قرآن شما 1400سال قبل آمده که در ملکوت خدا هم به زمان شما

چیزی حساب نمیشه الان اگه به زمان خودمون به خواهم سنم را حساب کنم نزدیکای

90سال دارم

-چقدر جون موندی پوستتو کشیدی مویی رنگ کردی داداش اکسیر جوونی رو پیدا

کردی به ما هم تقلب برسون

-گوش میکنی یا میخوای همش سوالای بی ربط بپرسی

-باشه دیگه چیزی نمیگم داستانت رو بگوپرده ی سوم

سیاره شازده

- وقتی به سیاره ام رسیدم دیدم سیاره ام عوض شده و هیچ چیز سر جایش نیست نه

از گل من خبری است نه از ریشه های بائوباب آتش فشان هایم را هم کبونده بودند

تبدیل کرده بودند هر کدام را به برج های بالای بیست طبقه وقتی رسیدم غروب آفتاب

نزدیک بود رفتم روی زمین چهار زانونشستم وبه تماشای غروب آفتاب پرداختم ناگهان

یک دختر جوانی را دیدم او همان دختری بود که سیاره ی من را تصرف کرده بود

وقتی دیدمش قلبم را هم تصرف کردپرده ی چهارم

کویر

-شازده من رو گیر می آری مگه اون موقع تو پنج سالت نبود چطوری عاشق یک

دختر جوان شدی

-آخه پارازید من چه هیزم تری به تو فروختم که همش وسط حرف من میپری

تو وقتی در سفر از مرغ دریایی استفاده کنی از آنطرف که کهکشان تا اینطرف

کهکشان یک سال طول میکشد اما با مار ایر باید 15سال تو راه باشی البته اگه

سقوط نکنی خب کجا بودم

-عاشق دختره شده بودیپرده ی پنجم

سیاره ی شازده کوچولو

دخترک که چشمش به شازده افتاد

-ببخشید شما در سیاره ی بنده چه کار میکنید

-به غروب نگاه میکنم

-شما خیلی بیجا میکنید که در ملک خصوصی من به غروب نگاه میکنید

-سوءتفاهم نشود ولی اینجا قبلا سیاره ی بنده بوده

-سندی برای اثبات حرفت داری

- بله اینم سندش به خدا تازه دوسال بود که قسط سیاره تمام شده بود

ببخشید شما اسمتون چیه

-من پرنسس هستم

-ببخشید شما مجرد هستید

-به شماچه آقا بله

-تحصیلاتتون چیه

-مهندسی بین کهکشانی شما چی

-جغرافی و جهان گردی شما قصد ازدواج ندارید

-خیر آقا

-چرا حیف نیست دختری به این خوشگلی یه دو سال دیگه پیر دختر بشه و

دیگه خواستگار نداشته باشه-چی گفتید آقای غیر محترم با این سن و سالش خجالت هم نمی کشه من

کلا بیست سال بیشتر ندارم تازه اول جوانی ام است اصلا خود شما چند سال

دارید

-من شازده کوچولو بیست ویک سال دارم قصد ازدواج هم دارم یک سیاره و

64تا مرغ در یایی هم دارم

-خیلی خوب آقای شازده تو اول باید پدر بزرگ و دو عمویم و دو دایی ام و

پدرم را راضی کنی بعد من باید تازه فکرکنم که قبول کنم یا نه

-خب اینها کجا هستند که بروم به پیش آنها

-مجموعه سیا رات300الی 400متعلق به خاندان ما است325پدر

بزرگم326دایی بزرگم327پدرم328عموی بزرگم329دایی کوچکم330عموی

کوچکمپرده ی ششم

سیاره ی325

یک سیاره ی آشفته و پر از زرق و برق و جواهرات شازده کوچولو وارد سیاره

میشود این سیاره مال جناب سلطان بود سلطان با دیدن شازده میگوید

-یک رعیت دیگر زود کارت را بگوبرو

-سلام جناب سلطان من شازده کوچولو هستم میخواستم پرنسس را از شما

خواستگاری کنم

-چه کار کنی

-پرنسس را...

-خب جوان چرا اینقدر با ترس و لرز کار داری

-در حال حاضر بیکارم

-گفتی اسمت چیست

-شازده شازده کوچولو

-خب تو از این به بعد هم داماد منی هم وزیر منپرده ی هفتم

سیاره 326

این سیاره یک سیاره ی منظم و پر از برگه های پر از عدد و ارقام و گاو

صندوق بود و یک منشی که جلو ی سیاره نشسته بود این سیاره مال مرد کار

فرما بود شازده در زد و وارد شد

-200با400میشه 600و150تاکمتر میشه450با اون قبلی ها

میشه9876450تا سین

چه987000-

-سین دیگر

-سین دیگر چیست

-سین دیگر از این چیزای نورانی ریز که آدم ها بیکار و جوان ازبیکاری به

کویر برای دیدنشان میروند

-آهان ستاره ها

-خب چرا داخل آمدی برو من کار دارم9و7میشه16برو دیگر چرا ایستادی

-من میخواستم

-برو الان وقت ندارم

-آخر مهمه

-خب زود بگو یک دقیقه وقت داری بگی و یک دقیقه هم حق داری جواب

بشنوی

-میخواستم پرنسس را از شما خواستگاری کنمچایی ای را که داشت مینوشید در گلویش گیر کرد و به بیرون پرتاب کرد

وگفت

-چی گفتی تو کار داری چون هم باید کار داشته باشی هم حداقل12تا مرغ

دریای هم باید یک خورشید و هشت ماه و 2913465870تاستاره مهریه ی

پرنسس کنی ویک سیاره برای خودت

-میپذیرم چون مهریه که فقط یک کاغذه کارهم که وزیر سلطانم وسیاره و

مرغ در یایی هم دارمپرده ی هشتم

سیاره ی 327

یک سیاره ی سرسبز و بزرگ که انگار متروکه بودبعد از چند قدم یک خانه

ی مجلل در آن بود که بسیار زیبا بود یک پیر مرد تقریبا 50سال د رآن

سیاره بود خود بیرون آمد و شازده را به داخل راهنمایی کرد و گفت

-خب چند نفرید و برای چند ساعت اینجا رو میخواهید چه چیزایی

میخواهید برای خود تان بیارید اگر مشروب خوب هم میخواهید من سالها

اینکاره بودم هم میخوردم هم میساختم میدونم چی براتون بیارم

-ببخشید از چی حرف میزنید

-مگه برای پارتی مختلط نیامدی مگه باغ نمیخوای که گشت ارشاد توش

نریزه همه چیزوخراب کنه

-نه من برای خواستگاری اومدم

-خواستگاری از کی

-از دخترتون

-کدوم دختر

-مگه شما چند تا دختر دارید

-تو اصلا ازکجا میدونی من دختر دارم تو اصلا دختر منو از کجا دیدی تو

کدوم مهمونی

-نه من دخترتون رو تو مهمونی و پارتی ندیدم-پس کجا دیدی

-توی سیارم

-چی میگی بچه دختر من توسیاره ی تو چه غلطی میکرده

-نه سوءتفاهم نشه من چند سالی توی سیارم نبودم بعد الان که آمدم دیدم

دختر شما برای سیاره ی من سند سازی کرده و ساخت و ساز در آن انجام

داده

-خب آفرین بهش خوب کاری کرده

- الان من برای خواستگاری آمدم

-تو چند سالته بچه

-من21سالمه

-نه کمه دخترم روبد بخت میکنی

-چرا

-جوانی آدمی که میخواد بایک دختره بیست ساله ازدواج کنه باید حد اقل

چهل سال داشته باشه بد بختش میکنی

-راستش من هم سیاره دارم هم مرغ در یایی دارم هم کار

-نه من با جوان بودنت مشکل دارم چون کارم با جوان های این دوره و زمانه

است دیگه اسم دخترم رو هم نیارپرده ی نهم

فضا

شازده کوچولو دیگر به سیاره های 329و 330نرفت در عوض با خودش گفت من که تا

نیمه ی راه آمده ام لاعقل به روباهم در زمین سری بزنم پس به سمت زمین حرکت

کرد اما اشتباهی در کویر لوت فرود آمدپرزده ی دهم

زمین

.قتی دید اشتباهی فرود آمده به سمت آفریقا رفت و یک سال طول کشید که به رو

باهش برسد وقتی به محل آشنایی اش باروباه رسید فهمید روباه بعد از رفتن شازده

کوچولو دق کرده و مرده پس دوباره به دنبال مار گشت تا به سیاره اش باز گردد و بعد

از چهار سال معطلی جای مار را پیدا کرد

بعد از شنیدن داستان شازده کوچولو

شازده کوچولو گوشی ای را از جیبش د ر آورد و به یک نفر پیامک داد

-شازده تو تلفن داری

-تلفن دیگر چیست

-همانی که در دستت بود

-نه این یکGPSهمه کاره است

-یک جی پی اس خب من هم دنبال همین بودم

خوشحال شدم و با آن مسیرم را پیدا کردم

شازده هم شب هنگام با من راه افتاد و به سمت مار رفت من دیگر نماندم و بازگشتم از

آن ماجرا پنج سال گذشت و من از شازده کوچولو خبر نداشتم تا اینکهپرده ی یازدهم

خیابان

روزی دیدم یک معتاد در کنار خیابان در حال کشیدن مواد مخدر است قیافه اش شبیه

شازده بود از او پرسیدم

-چه میکنی

-دارم میرم سیارم رو ببینم و بر گردم

-اسمت چیست

-یروزی شازده بودم الان بد بختم

پرده ی دوازدهم

اتاق علی

-از آن ماجرا هشت سال میگذرد ومن حالا داستان او را برای شما مینویسم