نیایش ها

کودک خسیس

خدایا امشب میخوابم گناهانم را ببخش و اگر درخواب مردم اسباب بازی هایم را هم بکش تا دیگر کسی نتواند با آنها بازی کند آمین


غریبه بیچاره

از او پرسیدم وقتی از سرما به خود میلرزی چه میکنی پاسخ داد با ترانه های رنگین با نرگس و نسرین برای خود لباس میدوزم آقا پرسیدم وقتی گرسنه شدی چه میکنی گفت با شعله ستارگان از نور مهتاب برای خود سوپ درست میکنم آقا گفتم وقتی رفیقت بار سفر از این دنیا بست و تورا تنها گذاشت چه کردی آهی کشید و گفت تنها آن روز بود که فهمیدم غریبه ای بیچاره هستم


دوستی

یک راه خوب برای پایداری دوستیمان یافتم هرچه میگویم انجام بده


کودکان

هرکدام به با یک کیف به سمت مدرسه میرفتند باهم میگفتند و میخندیدند وقتی سرکلاس حاضر شدند یک به یک خود را معرفی کردند نوبت به من رسید نتوانستم چون هیچوقت لب نگشوده بودم و حرفی نمی توانستم بزنم


جاده

توی جاده تک و تنها یک غریبه در شبها کول بار غم رو دوشش صدهزار قصه تو گوشش نمیدونم که کجا بود نمیدونم که کجا رفت رو کتش گرد مصیبت از یک مرداب حقیقت طعم تلخ یک جدایی طعم تلخ قهرمانی اونو با درد داده عادت دستای سرد و سیاهش چشمای مونده به راهش نشون میده یکی بوده که رفته زندگیش شده تباهش نمیدونم که کجا بود نمیدونم که کجا رفت شاید اینجا رو نمیخواست بیصدای بیصدا رفت


مرگ

خواست کسی را ببرد ولی او نمی آمد از اوپرسید چه داری مرد پاسخ داد هیچی پرسید چه کرده ای مرد پاسخ داد هیچ کاری پرسید نگران خانواده ات هستی مرد پاسخ داد خانواده ای ندارم هیچگاه ازدواج نکردم پرسید دراینجا کار ناتمام داری گفت هیچوقت کاری را شروع نکردم پرسید میترسی گفت بله ولی نه از تو از نا امیدی


کاش تو پاییز بودی

کاش تو پاییز بودی آنگاه اشکهایت باران و چشم هایت خورشید من بود نفست نسیمی بود که با سخنش برگ های زرد دل من را نوازش میداد و گاهی بارانی بودی گاهی آفتابی لجباز بودی دم دمی بودی ولی ای کاش هنوز بودی


چقدر چند

یک در چقد میتواند بسته باقی بماند بستگی دارد تو چند بار آن را بکوبی یک قرص نان چقدر است بستگی دارد تو چقدر آنرا کوچک تقسیم کنی یک روز چقدر طولانی است بستگی دارد تو چند کار خوب بتوانی انجام دهی