معرفی کتاب تب 1793
کتاب تب 1793 نوشتهی لاری هالس اندرسون رمانیست خواندنی که تاکنون موفق به دریافت جوایز بسیاری شده است. این اثر معروف و پرفروش داستان دختر جوانی را به تصویر میکشد که در یک تابستان گرم متوجه گسترش بیماری خطرناک و کشندهای به نام تب زرد میشود و ورق زندگیاش برمیگردد.
دربارهی کتاب تب 1793:
در روزهایی که ویروس کووید 19 کل جهان را فراگرفته است و مردم با مشکلات زیادی روبهرو هستند، بدون شک خواندن کتاب تب 1793 (Fever 1793) برایتان جذاب خواهد بود، زیرا داستان این کتاب دربارهی گسترش بیماری تب زرد بین سالهای 1793 تا 1822 در شهرهای بندری ایالات متحده آمریکاست؛ بیماری مخوف و ترسناکی که در یک دورهی زمانی خاص تلفات زیادی را به همراه داشت.
ماتیلدا دختر جوانی است که زندگیاش در کنار مادر و پدربزرگ و کار در قهوهخانه خانوادگیشان میگذرد. او روزهای گرم تابستان را در انتظار رسیدن فصل زمستان سپری میکند، اما ناگهان شهر زیبایش را بیماری تب زرد فرا میگیرد و مرگ را با خودش به همراه میآورد. در این شرایط رویاهای ماتیلدا رنگ و بوی دیگر میگیرند؛ رویای تلاش برای زنده ماندن و ساختن یک زندگی تازه! این کتاب ماجرای تاریخی و واقعی دوران سیاه آمریکا در قرن 18 را به تصویر میکشد.
جوایز و افتخارات کتاب تب 1793:
- برنده جایزهی جفرسون کاپ
- برنده جایزهی جهانی قصهگویی
- برنده جایزهی کتاب کودکان ماساچوست
- برنده جایزه جایزه مارگارت ا. ادواردز 2009
- برنده جایزهی بهترین کتاب سال بنک استریت
- برنده جایزه انجمن کتابخانههای آمریکا برای نوجوانان
- برنده جایزهی کتابخوانهای نوجوان ربکا کودیل 2003
- برنده جایزهی بهترین کتاب نوجوانان کتابخانهی نیویورک
- نامزد جایزهی کتاب کودکان جورجیا
- نامزد جایزهی خوانندگان جوان نواد
- نامزد مدال خوانندگان جوان کالیفرنیا 2004
- حضور در فهرست آملیا بلومر
- حضور در فهرست انتخاب ادبیات کودکان
- حضور در فهرست نهایی جایزهی مارک تواین
- حضور در فهرست نهایی جایزهی بلوگرس کنتاکی
- حضور در فهرست نهایی جایزهی مود هارت لاوینس
- انتخاب معلمان انجمن بینالمللی سوادآموزی
نکوداشتهای کتاب تب 1793:
- یک اثر زنده و غنی از شخصیتهای خوب! (VOYA)
- داستانی گیرا در مورد داشتن زندگی اخلاقی اما در سایهی مرگ! (نقد و بررسی کتاب نیویورک تایمز)
کتاب تب 1793 برای چه کسانی مناسب است؟
این رمان تاریخی و خواندنی برای کودکان و نوجوانانی که در سنین 10 تا 14 سال هستند، جذاب خواهد بود.
با لاری هالس اندرسون بیشتر آشنا شویم:
او جزو بهترین نویسندگان کتب کودک و نوجوان محسوب میشود که در 23 اکتبر سال 1961 متولد شد. لاری هالس اندرسون (Laurie Halse Anderson) در سال 2009 به دلیل فعالیتهایش در عرصه ادبیات کودک و نوجوان جایزه مارگارت آ. ادواردز را از سوی انجمن کتابداران آمریکا دریافت کرد. او در سال 1999 با انتشار رمان «یه چیزی بگو» به شهرت رسید.
جملات برگزیدهی کتاب تب 1793:
- از زمان شروع مشکلات این اولینبار بود که بوی مرگ را استشمام میکردم، و وحشت کرده بودم. (دفتر خاطرات جی. هانری سی. هِلموث - فیلادلفیا، 1793)
- مردمان سنگ دلِ شهرهای مجاور به جای هم دردی کردن با ما با گوشه و کنایه اعلام میکنند که همگی صحیح و سالم هستند. (نامهی ابنزر هازرد - فیلادلفیا، 1793)
- شهر فیلادلفیا احتمالاً یکی از عجایب جهان است. (لرد آدام گوردون)
- مقدم بر هر اصلی، داشتن مهارت و دانشی تمامعیار در آشپزی است. چون این وظیفهای است که به حق متعلق به خانمهاست. (جروِیس مارکهَم - زن خانهدار انگلیسی، 1668)
- وای از آن هنگام که دستان مادری مهربان جسد فرزندش را برای قبر آماده کرده باشد. (نامهی مارگارت موریس فیلادلفیا، 1793)
- دستورالعمل برای خانمهای خدمتکار: همیشه موقع جارو زدن اتاق کمی ماسهی مرطوب کف آن بپاشید، ماسهی مرطوب کُرک و گردوغبار را به خود میگیرد. (حنا گلاس - هنر آشپزی)
در بخشی از کتاب تب 1793 میخوانیم:
«دیگه هیچوقت از سرما نالهوشکایت نمیکنم.» این قولی بود که پس از یک هفته گرمای مداوم به خودم دادم. من چرخ دستگاه رختخشککن را میچرخاندم و پدربزرگ توی سایه نشسته بود و تماشایم میکرد. «یادتونه روز سال نو ضخامت یخ رودخونه چهقدر بود؟»
پدربزرگ گیجوویج با دست روی جیبهایش زد. سیلاس نزدیک صندلیش کِز کرده بود و با دقت شاخهی لرزان درخت گیلاس را تماشا میکرد. «آره، یادمه چهقدر کپهی هیزم میآوردم، هر شب ظرف آب کنار تختم یخ میزد. نه، دست شما درد نکنه سرکار خانم، من همون روزهای گرم رو به روزهای سرد ترجیح میدم. فکر یخبندون رو که میکنم استخونهام درد میگیره. پیپ من رو ندیدی؟»
رومیزی خیس دیگری را از لای دستگاه رختخشککن رد کردم تا آبش گرفته شود. سنگفرش زیر پاهای برهنهام سرد بود، اما خورشید گرموسوزان در آسمان اوج میگرفت. یک روز بسیار گرمِ دیگر در راه بود. «نه، پیپ شما رو ندیدم. ولی من عاشق زمستونم. بیشتر از همه اسکیتبازی دور کشتیهایی که تو یخ گیر افتاده بودند رو دوست داشتم. خانوادهی بنسون و پیل هم اونجا بودند، یادتونه؟ خیلی خوب بود.»
ابروهای سفید پدربزرگ رو به آسمان رفت و گفت: «حالا که صحبت آقای ناتانیل بنسون رو پیش کشیدی...»
پرسیدم: «من پیش کشیدم؟» «به گوش مادرت رسیده که این آقای جوون تو بازار رفتار خوبی با تو نداشته.»
دستگاه رختخشککن را رها کردم. دستهاش چرخید و به پایم خورد. «آخ. منظورم اینه که نه. رفتارش خیلی خوب بود. بابت مرگ پُلی لوگان تسلیت گفت.»
پدربزرگ سرفهای کرد و گفت: «بهتره بره دنبال یه کار دیگه. از بازی بازی کردن با پاتیلهای رنگرزی پیل هیچی ازش درنمیآد.»
رومیزی از آن طرف دستگاه رختخشککن بیرون آمد، من هم پرتابش کردم توی یک سبد چوبی. حشرههایی را که بالای سرم میچرخیدند با دست کنار زدم. با غرولند گفتم: «دلم نمیخواد در مورد ناتانیل بنسون صحبت کنم. اون بازار پُر از آدمهای فضوله.»
برای دانلود 22کتاب صوتی ثروت ساز کلیک کنید