کتاب تحقیر و توهین شده‌ها


کتاب تحقیر و توهین شده‌ها اثر ماندگار نویسنده محبوب روسی فئودور داستایوفسکی، روایتگر برشی از زندگی یک خانواده متمول در قبال یک خانواده فرودست است. این شاهکار به یادماندنی به زیبایی هرچه تمام‌تر شکاف طبقاتی و مصائب قشر فقیر جامعه را به تصویر می‌کشد.

درباره کتاب تحقیر و توهین شده‌ها:

برزخ جایی نیست که میان عقل و احساس مردد بمانید! برزخ حقیقی دو دل ماندن میان دو احساس متناقض است!

نابغه ادبیات قرن نوزدهم روسیه، فئودور داستایوفسکی (Fyodor Dostoyevsky) در کتاب تحقیر و توهین شده‌ها (The Insulted and Humiliated) داستان شاهزاده‌ای به نام الکسی را روایت می‌کند که همه او را آلیوشا خطاب می‌کنند. آلیوشا، فرزند شاهزاده والکوفسکی است و دلباخته دختری به نام ناتاشا می‌شود. او برای ازدواج با ناتاشا که دختری فقیر و از خانواده‌ای متوسط است، می‌گریزد. پدر ناتاشا، نیکولای، دخترش را پس از این حادثه برای همیشه ترک و ناتاشا عمیقا احساس تنهایی می‌کند. یگانه مونس و همدم ناتاشا، ایوان دوست دوران کودکی‌اش است.

از طرفی شاهزاده والکوفسکی نقشه‌هایی برای برهم زدن ازدواج ناتاشا و آلیوشا دارد. او در حقیقت می‌خواهد فرزندش با شاهزاده کاترینا ازدواج کند. کاترینا دوشیزه‌ای ثروتمند و از خانواده‌ای متشخص است. در طی آشنایی آلیوشا با کاترینا این دو به یکدیگر علاقمند می‌شوند. کشش و تعلیق داستان در این نقطه به اوج خود می‌رسد؛ جایی که شاهزاده آلیوشا در برزخی از احساسات متناقض خود غرق می‌شود...

در بیشتر داستان‌های داستایوفسکی، فقر و تنگدستی عنصری بنیادین و پیرنگ‌ساز به شمار می‌رود. این نویسنده خلاق، مهارتی مثال‌زدنی در به تصویر کشیدن وضعیت اقشار فرودست جامعه دارد. به طور کلی می‌توان گفت، بینوایی و فلاکت موتیف پربسامدی در ادبیات جهان است که داستایوفسکی نیز بارها از آن برای خلق آثاری سترگ بهره جسته است.

تفاوت آشکاری که میان شخصیت‌های فقیر در داستان‌های داستایوفسکی و دیگران وجود دارد این است که قشر فرودست و فقیر در داستان‌های داستایوفسکی با وجود تجربه رذالت‌بارترین اتفاقات، همچنان روحیات انسانی خود را حفظ نموده‌اند؛ اما در رمان‌های سایر نویسندگان شاهد آن هستیم که تمامی بلایا و شرورت‌ها از فقر سرچشمه می‌گیرد و انسان‌های فرودست زمینه‌ساز هرگونه آشوب و ناهنجاری می‌شوند.

در سال 1991 فیلمی بر اساس این رمان جذاب ساخته شد.

خواندن کتاب تحقیر و توهین شده‌ها به چه کسانی پیشنهاد می‌شود؟

اگر از خواندن ادبیات روسی لذت می‌برید، بدون شک آثار فئودور داستایوفسکی که یکی از نوابغ برجسته ادبیات روسیه است، می‌تواند گزینه بسیار جذابی برای مطالعه باشد. علاقمندان آثار کلاسیک روسی و دوستداران رمان‌های اجتماعی از خواندن داستان تحقیرها و توهین شده‌ها لذت خواهند برد.

با فئودور داستایوفسکی بیشتر آشنا شویم:

این نویسنده برجسته روس در سال 1821 میلادی به دنیا آمد. او علاوه‌بر داستان‌نویسی در حوزه‌های دیگری همچون روانشناسی، فلسفه و ترجمه نیز فعالیت داشت. فئودور داستایفسکی (Fyodor Dostoyevsky) به عنوان یکی از پیشگامان ادبیات روانشناسانه شناخته شده و نقدهای ادبی، فلسفی و روانشناسانه زیادی درباره آثارش وجود دارد.

اولین اثر وی «بیچارگان» بود که با سبک ساختارشکنانه خود، داستایوفسکی را به جامعه نویسندگان شناساند. رمان «یادداشت‌های زیرزمینی» مدتی بعد از انتشار اولین رمانش منتشر شد که باعث شهرت این نویسنده در بین جهانیان شد. کالبدشکافی روح شخصیت‌های داستان، امضای این نویسنده برجسته روس است و او توانسته به خوبی با این کار، جذابیت رمان‌هایش را چند برابر کند.

داستایوفسکی بیش از سی رمان و داستان کوتاه نوشته که از بین آن‌ها می‌توان به «برادران کارامازوف»، «شب‌های روشن»، «ابله»، «قمارباز»، «همیشه شوهر» و «تسخیرشدگان» اشاره کرد.

در بخشی از کتاب تحقیر و توهین شده‌ها می‌خوانیم:

«آن‌وقت به خانه برگشتم و همه چیز را برای مامان تعریف کردم و گفتم اول از پدربزرگ ترسیده بودم و با دیدنش خودم را گوشه‌ای پنهان کرده بودم. مامان ابتدا حرفم را باور نمی‌کرد، اما بعد چنان خوشحال شد که تمام شب از من سوآل می‌کرد، مرا می‌بوسید و اشگ می‌ریخت و موقعی که همه چیز را برایش تعریف کردم گفت دیگر نباید از پدربزرگ بترسم، چون مرا دوست دارد و مخصوصا برای دیدن من آن‌جا آمده است. بعد گفت با پدربزرگ مهربان باشم و با او حرف بزنم. فردا چندین بار برای خرید مرا بیرون فرستاد، با این همه به او گفته بودم که پدربزرگ عصرها به آن‌جا نمی‌آید. خودش دنبال من می‌آمد و گوشه‌ای پنهان می‌شد. آن روزها باران می‌بارید، مامان سرما خورد و ناچار شد دوباره بستری شود.

«پدربزرگ هشت روز بعد سر و کله‌اش پیدا شد، دوباره برایم نان شیرینی و خروس‌قندی خرید، اما هم‌چنان هیچ حرفی نمی‌زد. موقعی که رفت، بی‌صدا تعقیبش کردم، چون قبلاً به خودم گفته بودم که دنبالش می‌روم ببینم خانه‌اش کجاست و بعد به مامان اطلاع می‌دهم. من پشت سرش از پیاده‌رو مقابل می‌رفتم تا نبیندم. خانه‌اش جای دوری بود، نه آن‌جا که موقع مرگش سکونت داشت، در کوچه‌ی پوا، طبقه‌ی سوم خانه‌ای بزرگ. دیر به خانه برگشتم. مامان خیلی نگران شده بود، چون نمی‌دانست کجا رفته‌ام. اما موقعی که ماجرا را برایش تعریف کردم خیلی خوشحال شد و تصمیم گرفت همین فردا به سراغ پدربزرگ برود. اما فردا عقیده‌اش عوض شد، ترسید پیش پدربزرگ برود و سه روز تمام در تردید بود. سرانجام مرا صدا زد و گفت: «گوش کن نلی، من الان مریضم و نمی‌توانم از خانه بیرون بروم. اما نامه‌ای برای پدربزرگ نوشته‌ام، برو او را ببین و نامه را به او بده. موقعی که آن را می‌خواند، خوب به قیافه‌اش دقیق شو و هرچه را هم گفت خوب به‌خاطر بسپار، بعد جلوش زانو بزن، او را ببوس و تمنا کن مرا ببخشد...» مامان مرا بوسید و اشگ ریخت. پیش از این‌که بروم، برایم صلیب کشید، دعا خواند و از من خواست همراه با او جلو شمایل مقدس زانو بزنم و به‌رغم بیماری‌اش مرا تا دم در خانه مشایعت کرد. به عقب که برگشتم و نگاه کردم، دیدم همان‌طور دم در ایستاده.

«به خانه‌ی پدربزرگ که رسیدم، در را باز کردم، چفت آن را نینداخته بود. پدربزرگ جلو میزی نشسته بود و داشت نان و سیب‌زمینی پخته می‌خورد. آزور کنارش نشسته بود، غذا خوردنش را تماشا می‌کرد و دم تکان می‌داد. توی این آپارتمان هم پنجره‌ها کوچک بودند و فضای اتاق نیمه تاریک. اثاث آن فقط یک میز بود و یک صندلی. تنها زندگی می‌کرد. رفتم تو. چنان ترسید که رنگش پرید و شروع کرد به لرزیدن. من هم ترسیدم و چیزی نگفتم، فقط رفتم کنار میز و نامه‌ی مامان را روی آن گذاشتم. موقعی که پدربزرگ چشمش به نامه افتاد چنان عصبانی شد که ناگهان از جا برخاست، عصایش را برداشت و روی سر من بالا برد، اما کتکم نزد، مرا برد توی سرسرا و به بیرون هُلم داد. چند پله بیش‌تر پایین نرفته بودم که در را باز کرد و نامه‌ی باز نشده را به طرفم پرتاب کرد. به خانه برگشتم و همه چیز را برای مامان تعریف کردم. مامان دوباره بستری شد...»

برای دانلود 22کتاب صوتی ثروت سازکلیک کنید