کتاب من خیلی وقته مرده‌م


معرفی کتاب من خیلی وقته مرده‌م: هیولا نباید جلوی آینه بره

رمانی که شما خودتان به شخصه باید علت وقایع آن را کشف کنید! کتاب من خیلی وقته مرده‌م داستانی بسیار هیجان‌انگیز از یک رویداد معمایی و رازآلود را روایت می‌کند که علی مقدم آن را به تازگی روانه بازار نشر نموده است. این اثر که در دسته رمان‌های جنایی قرار دارد، یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های داستانی فارسی در سال‌های اخیر به حساب می‌آید.

درباره کتاب من خیلی وقته مرده‌م:

راز و معما در بستر عشق، جنون و مرگ!

علی مقدم در این کتاب، برشی از زندگی زنی به نام مژده را روایت می‌کند. داستان با یک خودکشی آغاز می‌شود. شیوه روایت کتاب من خیلی وقته مرده‌م به نحوی است که تماما از فلاش‌بک و مرور خاطرات شخصیت اصلی داستان تشکیل شده است. این رمان جنایی و سرشار از تعلیق، زندگی پرفراز و نشیب مژده را به تصویر کشیده و از خط زمانی مشخصی پیروی نمی‌کند.

از جمله عناصر داستانی که علی مقدم برای القای بهتر حس تشویش در مخاطب استفاده کرده است، جملات کوتاه و ضرباهنگ تند متن می‌باشد. با این وجود، توصیفات دقیق و پرجزئیات داستان، به فضاسازی بهتر این اثر کمک شایانی نموده. از جمله ویژگی‌های مثبت این اثر می‌توان به استقلال شخصیت‌های داستان اشاره کرد؛ آن‌ها نماینده فکر یا نماد عنصری قابل پیش‌بینی نیستند. همین ویژگی سبب واقعی‌تر به نظر آمدن رمان حاضر شده است.

تمامی وقایع پس از خودکشی در قالب 100 فصل، بدون حفظ ترتیب زمانی، تکه تکه روایت می‌شوند تا به اکنون برسیم. شما در خلال خواندن حوادث تو در تو و پیچیده داستان، دلیل این خودکشی نابهنگام را کشف خواهید کرد.

خواندن کتاب‌ من خیلی وقته مرده‌م به چه کسانی پیشنهاد می‌شود؟

اگر به خواندن رمان‌های هیجان‌انگیز و معمایی ایرانی علاقمند هستید، این کتاب را به شما توصیه می‌کنیم. از سوی دیگر تمامی دوستداران داستان‌های مدرن فارسی از خواندن این اثر لذت خواهند برد.

در بخشی از کتاب من خیلی وقته مرده م می‌خوانیم:

کلید داخل قفل چرخید و صدای خشک حرکت لولاها برخاست و درِ صندوق‌عقب اتومبیل باز شد. هجوم نور به چشم‌های مژده سفیدی کورکننده‌ای را مقابلش ایجاد کرد و لحظه‌ای بعد که با شدت و درد پلک‌هایش را بر هم فشرد، در سیاهی مطلق فرورفت. اندکی بعد حضور کسی را بیرون اتومبیل و مقابلش حس کرد و به‌آرامی چشم‌هایش را گشود. روبه‌رویش کسی پشت به خورشید ایستاده بود. شدت نور مستقیم و خیره‌کننده خورشید ظهر اجازه نداد آن فرد را شناسایی کند. پیکر سیاه در میان وزش ملایم باد و خاکی که پیرامونش به هوا برمی‌خاست به او خیره شده بود. مژده چشم‌هایش را تنگ کرد تا بلکه بتواند چهره‌اش را تشخیص دهد، اما فایده‌ای نداشت.

پیکر سیاه ناگهان خم شد، با دست راستش یقه او را گرفت، به‌سمت خود کشید و صورتش را در فاصله چند سانتیمتری او قرار داد و به چشم‌هایش خیره شد. مژده پس از ثانیه‌ای کاوش در ذهنش، ابتدا چشم‌هایش از تعجب گشاد شد و سپس تمامی وقایع آن چند روز مسافرت خانوادگی به یادش آمد.