شهید علی اکبر آقایی


نام پدر: قلی

تاریخ تولد:1343/6/2

شماره شناسنامه: 3542

محل شهادت : فکه

محل دفن: باغ رضوان شهر مرند

شهید علی اکبر آقایی در دوم شهریور 1343 در روستای دیزج یکان از توابع شهرستان مرند به دنیا آمد. از کودکی با سختی و مشکلات بزرگ شده بود؛ با وجود ناملایمات در زندگی، همیشه چهره خندانی داشت. از مدرسه که برمی­ گشت در قالی بافی به برادرش کمک می­ کرد.

با شروع نهضت امام خمینی(ره) در حد وسع خود، انقلاب را همراهی نمود قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با شرکت در راهپیمایی­ ها و تجمعات و بعد از پیروزی با عضویت در پایگاه مقاومت مسجد محل؛ وی از اعضای فعال پایگاه مقاومت شهیدطاهونی مرند بود.

تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد. همراه درس مدرسه، در مکتب خانه ملافاطمه خانم، احکام و قرآن را آموخت. از دانشگاه تبریز در رشته مهندسی برق الکترونیک قبول شده بود که حضور در جبهه را بر دانشگاه ترجیح داد.

با لذتی که در اعزام اول از حضور در جبهه برده بود، از ترس اینکه در صورت مراجعت به مرند، مانع اعزام مجدد خواهند شد در منطقه ماموریت خود را تمدید کرد و به مرخصی نیامد تا آن چنان که خواسته بود تا پایان جنگ در جبهه بماند. این رزمنده دلاور در تاریخ 1362/1/22 در عملیات والفجر یک مفقود الاثر گردید و تا 1383/11/13 در منطقه بود که در آن تاریخ توسط گروه تفحص کشف و در تاریخ 1384/1/18 به مرند آورده شد و بعد از تشییع جنازه باشکوهی در گلزار شهدای باغ رضوان به خاک سپرده شد.

وی در نامه ­ای خطاب به برادرش می­ نویسد: «... برادر می­ دانم که اگر بیایم نمی­ گذارند به جبهه برگردم بدین جهت شش ماه دیگر ماموریت خود را تمدید کردم پس تا پایان نه ماه بنده در جبهه خواهم بود؛ البته بیشتر تمدید نمی­ کردند ولی روی برگه بنده نوشتند تا پایان جنگ تمدید کردیم. ضمنا بنده تا پایان جنگ اسلام و کفر در جبهه خواهم بود خواه خودم زنده در اینجا باشم خواه جسدم...»

آن چنان که از نامه ­هایش استنباط می ­شود وی خود را برای شهادت آماده کرده بود. در نامه دیگری به برادرش که حق پدری برایش داشت و در فقدان پدر از پنج سالگی همراه مادر فداکارش در تربیت او کوشیده بود، نوشته است: «... برادر اگر من شهید شدم برایم 20000ریال (ردالمظلمه) یعنی به فقیران بدهید که ممکن است به کسی قرض داشته باشم و این رد المظلمه مرا از گناه رهایی می­ بخشد....»

در ادامه همین نامه خطاب به دنیا می ­نویسد: « ... ای دنیا، ای بی­ وفاترین بی­ وفاها، مرا آزاد گذار، آزادم کن که دیگر از تو نفرت دارم و می­ خواهم به سوی معشوق خود بروم. می­ خواهم به سوی خوابگاهم بروم، خوابگاه ابدی، خوابگاه تاریک و خوابگاه پوست برکننده. ای گلوله­ ها از توپخانه مرا در آغوش بگیرید، مرا بغل کنید، مرا تیرباران کنید که من دیگر طاقت ماندن ندارم. خدا حافظ ای خانواده من ، خدا حافظ ای منتظران من، به امید دیدار در روز قیامت...»