من چه سبزم امروز :)


خوشحالیم!
خوشحالیم!

امروز از اون دسته روزهایی که سرتاسر وجودم رو هم که بگردم دلیلی برای بد حالی پیدا نمیکنم! به قول شاعر گفتنی : من چه سبزم امروز!

صبح که بیدار شدم برم سلف، رفتم پرتالم چک کردم و دیدم تخم مرغ دارم، بعد با خودم حساب کتاب کردم، دیدم سلامتی مهم تره سرم کردم زیر پتو و عمل بسیار مهم خوابیدن رو ادامه دادم. که بسیـــــــــــــــار هم چسبید!

دلم میخواد همینجوری بیخیال بشینم روی تخت و برگ های سبز درخت اقاقیا رو نگاه کنم... راستی که امروز چقدر نگران درخت مون شدم. اینکه میگم درخت مون منظورم درختیه که مهربانانه شاخه هاش رو مهمون پنجره ی اتاقک مون کرده... راستش من این اتاق رو اصلا بخاطر این درختِ جان انتخاب کردم... وقتی که اومدم دنبال اتاق فصل گل هاش گذشته بود، چشمم که به پنجره ی اتاق افتاد که یه حجم سبز جلوش قرار داره دیگه به هیچ چیز اتاق نگاه نکردم و به زهرا و سمانه پیام دادم : اتاقش عالیه! تمام بهار قراره عطر اقاقیا توی اتاق مون باشه!

و خدا میدونه چقدر از این فکر غرق لذت شدم! اما حالا میبینم درخت جان فقط یکی از شاخه هاش سبز شده... چایی ریخته بودم و داشتم به زهرا میگفتم نگران درختم نکنه خشک شده که شاخه هاش سبز نشدن؟! زهرا هم مثل همیشه با دید مثبت بهش نگاه کرد و گفت: نه نه تا اردیبهشت سبزه سبز میشه. و من حالا زل زدم به تنها شاخه ای از درخت که سبزه و براش آرزوی سبزی میکنم!

حالا که دارم تایپ میکنم نرجس از راه رسیده و برام بستنی خریده! چقدر دیدن نرجس با بستنی لذت بخشه ! دی:D

بسیار هم کنجکاوه ببینه من چی دارم تایپ میکنم! خلاصه که امروز بسیار هم روز خوبیست و میتوانست خوب تر هم بشود اگر دو تا شیش کلاس نداشتیم ! اما چه میشود کرد دیگر؟!

روزهای بهار هم مثل بقیه فصل های این چند سال دارن با سرعت میگذرن و من همچنان مات و مبهوت این سرعت سرسام آورم... انگار همین دیروز بود که رفتم گروه مون و ثبت نامم رو قطعی کردم! خوابگاه گرفتم و دانشجو شدم! حالا داریم درباره ی پایان نامه با نرجس حرف میزنیم... این پایان نامه هم غولی شده برای خودش ها! نمیدونم چقدر با روند دردناک انتخاب موضوع پایان نامه آشنا دارین؟ اما واقعا بدون اغراق روند سخت و وقت گیریه! حالا شما فرض کنین من یک ماه هر شب چندین ساعت برای انتخاب موضوع سرچ میکردم و در نهایت که انتخابم قطعی شده و با استاد راهنما هم مشورت کردم، استاد عزیز تشریف بردن خارج :| منم که منتظرم زور بالای سرم نباشه تا کاری که دوست ندارم انجام ندم، با رفتن استاد یه نفس راحت کشیدم که چون موضوعم انتخاب شده هر وقت شروع کنم یک هیچ جلو ام...

اما چشم تون روز بد نبینه! یه روز توی سلف داشتم با دوستم درباره پایان نامه حرف میزدم... موضوعم که گفتم بهم گفت : این موضوع دیدم ها! خلاصه که رفتم دیدم که بله!!!!! باختم و خبر ندارم ! و اینگونه شد که به نقل از کتاب عربی :

فوق ما وقع !

امضا :

جودی ابوت:)