نترسید!! بنویسید!


امروز از اون روزهایی بود که تنها نوشتن میتونه کمی به شلختگی و شلوغی ذهنم نظم بده اما دقیقا همین نوشتن مشکلم شده !

استادی داشتیم که همیشه از یک اصطلاح فرانسوی یاد میکرد. " ترس از کاغذ سفید"

و من بعد از این اصطلاح بود که دلیل تشویشم رو در برابر نیاز به نوشتن و سرباز زدنم رو از نوشتن رو فهمیدم.

ترس از کاغذ سفید رو افرادی مثل من خوب درک میکنند. وقتی که ذهنت پر شده از فکر و ایده و حرف. روانشناس ها اینجور وقت ها توصیه زیادی دارند که یک برگه کاغذ برداری و هرچی به فکرت میرسه رو بنویسی... که اینجوری به ذهنت کمک میکنی تا مرتب بشه.

و من هر وقت گیج بودم و سر وقت یه کاغذ میرفتم گیج تر میشدم!

میخوام بگم خیلی چیزهای روانشناسی برای موقعیت های عالی مطرح میشن! برای آدم های عادی.

باید نویسنده باشی تا درک کنی ترس از کاغذ سفید یعنی چی. نه روانشناس!

به قول استاد کاغذ سفید که مقابلت قرار میگیره تمام اونچه توی ذهنت داری یکباره محو میشه... انگار خودت رو مسئول پر کردن این کاغذ میدونی و بعد میفهمی گاهی برای نوشتن باید رنج ببری!

لب کلام!

اینجور وقت ها و اینجور کلافه بودن ها قرار نیست – لااقل برای شخص من – با چیزی جز نوشتن آرام و قرار بگیره و اینجور وقت ها نوشتن سخت ترین کار برای آرام شدنه!

هر وقت در این موقعیت هستم و سراغ نوشتن میرم یاد جمله ای از دکتر شریعتی میفتم که میگفتند : " نمینویسم که یادم بماند، مینویسم که فراموش کنم !"

و چه لذتی داره این فراموشی!!!

نوشتن قراره نویسنده رو با خودش رو به رو کنه ! با افکاری که گاها از گفتن آنها سرباز زده.

افکاری که گاهی به زبان آوردن شون پریشانی و پشیمانی به دنبال داره ! یه جورایی شبیه سبک مونولوگ در نمایشنامه نویسی ( دیالوگ فرد با خودش).

راستی ... برای من همیشه وبلاگ نویسی همین بوده. مونولوگ هایی که بین من و ذهنم در جریان بودن و گاهی که حتی به عقب برگشتم و دوباره خوندمشون برام جالب بوده که این افکار از ذهن من تراوش کردن!

خب اگه این پست رو یه بحث روانشناسی در نظر بگیریم میشه این نتیجه رو ازش گرفت، که اگه هر فرد – ولو با استعداد نویسندگی صفر!- تصمیم به روزانه نویسی بگیره و به این تصمیم پایبند باشه و هرازگاهی برگرده و به گذشته ی خودش نگاهی بندازه متوجه میشه که چه شخصیت خارق العاده ای رو در ورای افکار هر روزه اش با خودش به این طرف و آن طرف میبره !

اگر تنبلی رو کنار بگذاریم و تصمیمی بگیریم و به اون تصمیم پایبند باشیم. این رو از تجربه ی سالها نویسندگی، لااقل برای شخصیت خودم، فهمیدم که بسیاری از تصمیم ها، اگر نخواهیم درباره همه ی اونها اغراق کرده باشیم، وقتی به مرحله ی عملی شدن نزدیک میشوند که در جایی خارج از ذهن ثبت بشن.

برای من که سالهاست انگار با کاغذ قهر کردم و دل به صدای نرم و لطیف کلید ها صفحه کلید هنگام تایپ کردن سپردم، وبلاگ نویسی یک موهبته.

هرچند سعی میکنم به کاغذ و قداست قلم برگردم. لااقل برای نوشتن برنامه ی روز بعدم.


امتحان کنید!

بنویسید... حتی اگه نمیدونید چجوری شروع کنید!

نترسید و بنویسد!

و بعد برگردید

و شخصیت واقعی خودتون رو دوباره بشناسید!

پ.ن : خدا میدونه اول نوشتن چه افکاری در مغزم رژه میرفتن !


امضا:

جودی ابوت :)