گوسفند هایت را بشمار :)


مث همیشه آهنگ های پلی لیست تکراری ام رو پلی کردم لپ تاپ رو گذاشتم جلو روم و ضمن اینکه هی به خودم یادآوری میکنم که برای شدت نگرفتن کمر درد باید راست بشینم، با خودم میگم آره... بهترین کار اینه که یکم بنویسم!

چشم هام گاهی از درد کمر به هم فشار میدم و با ابی میخونم : ای تو یارم از گذشته یادگارم!🎤

روزهام میگذرن و من با این که بیشتر از هر وقت دیگه ای سوژه برای حرف زدن دارم کم حرف تر شدم...! شاید اگه یکی تو بچگی بهم میگفت در دوره ای از زندگیت دختر کم حرفی خواهی شد، بهش میگفتم : بروووو عامو با مویی؟! چی بگم؟! زندگی همینه شاید! اونی بشی که فکرشم نمیکردی!

خب از کجا براتون بگم؟ میتونم از شب بسیاااااااااار زیبایی که سپری کردم بگم؟ آیا آماده ی شنیدن غر غر های بنده هستید؟ خب اگه آماده نیستین لدفا سریع خودتون آماده کنین! با تچکر🤗

امممم خب از کجا بگم؟ اممم از دیشبی که با هزار امید و آرزو آلارم گوشی رو روشن کردم و از دیدن 2:41 (تایم برای خواب ! )بسیار خرسند گشتم! اما این خرسندی دیری نپایید... تا چشم هام بستم دیدم یه ایل فکر و خیال اومدن جلوی در ذهنم و ازم میخوان بهشون رسیدگی کنم ... من نمیدونم این فکرا چرا در طول روز به ذهنم خطور نمیکنن لامصبا...😒

اما من چه کردم؟ من تمام سعیم رو کردم که نادیده شون بگیرم و موزیک های خواب آور گوش بدم و شمارش معکوس انجام بدم و گوسفند بشمرم و طبق قوانین مدیتیشن ضمن گوش دادن به موزیک همزمان روی ضربان قلب و تنفسم تمرکز کنم.🤗 نتیجه تلاش ها هم این شد که آلارم گوشی رو پیش از شروع شدنش خاموش کردم:/

وضعیت این آشپزخونه های مشترک توی خوابگاه توی ماه رمضون اسفناکه! ینی برای یه آبجوش ساده باید از دو ساعت قبل بیای زنبیل ت بذاری!

خلاصه که به هر منوال بود شب رو پشت سر گذاشتیم و بعد از نماز صبح گفتم دیگه بعد از این همه بیخوابی قراره یه خواب تپل بزنم به بدن! آقا بیخوابی یه مصیبته، خواب سبک یه دردسر... نگون بخت اونکه با هر دوش باید دست و پنجه نرم کنه....

حالا بریم سراغ برنامه ی صبح دلنشینم!

ساعت 7 صبح با صدای بستن زیپ کوله ی سمانه از خواب پریدم!

ساعت 8 صبح با صدای بسیار دلنواز 6،7 تا ماشی چمن زنی بیدار شدم! نمیدونین چقدر میتونه جذاب باشه

هی به خودم گفتم بخواب بخواب تو میتونی...

ساعت 9 هم گلاب به روتان....

ساعت 10 با فکر رفتن به کلاس مزاری بیدار شدم، و این در حالی بود که شب قبلش به خودم گفتم ببین فردا کلاس نگار نمیری بگیر بخواب باشه؟

ساعت 10.5 با صدای برخورد حداقل 20 تا قابلمه به زمین در آشپزخانه و بعد قهقه ی دخترا! آخه شما که نمیدونین چقدر افتادن قابلمه ها میتونه خنده دار باشه😑😑

ساعت 11 هم که باز زنگ خوابگاه زدن که آقایون فنی وارد بشن، طبق معمول هم که خانومه صدای دلنواز و روح افزاش رو انداخت توی سرش که : خانووووووووووووماااااااااا یا الله! خانوم با شمام مگه نمیبینی میگم یا الله ( یک دختر بی حجاب رویت میشود)، خانومااااااا یالله ِ ؟ خانوما یالله ما اومدیم طبقه ی دو 🙄ما رفتیم آشپزخونه ها! 🙄راهروها یالله ! ما میریم بمیرم ها یالله ؟😑

و پس از گذروندن این پروسه ی بسیااااااااار اعصاب آروم کن، با خودم گفتم، نه دخترم، هر صبح شروع یک زندگی است، لبخند بزن.... و به جهت تمدد اعصاب خراش دیده ات آلبوم اردی بهشت دال بند پلی کن...

حالا هم که در خدمت شما هستم باید عرض کنم که فردا بنده ارائه ای بسیااااااااااااار آسان با موضوع تاثیر تکنولوژی بر ترجمه دارم، که در واقع میشه گفت ارائه نیست بلکه تدریس این موضوع است. و صرفا جهت اطلاع عرض میکنم که به سلامتی تا الان ننشستم اسلاید ها رو بخونم! البته گفتن نداره اما بعد از اینکه مریم پاور درست کرد من انقدر عکسهای باحال براش پیدا کردم که استاد گفت زیبا سازی پاور تون عالی بوده! الان جاشه اون جمله ی لوس معروف رو بگم... زیبا ساز کی بودم من ؟😜

خب از اتاق فرمان اشاره میکنن که نبسته ای به کس دل، بشین سر جات بچه جان😁

من که به خودم افتخار میکنم که به این درجه از تقوا رسیدم که در شب ارائه دارم فصل دوم سریال مورد علاقه م رو دانلود میکنم، پست میذارم و در همین لحظه میتونم بگم که ممکنه از بیخوابی غش کنم...

وای که نمیدونین خداحافظی کردن وقتی هنوز کلی حرف داره چقدر سخته...😢

امضا:

جودی ابوت :)