فراسوی عشق و نفرت در سریال می خواهم زنده بمانم

چند ماه قبل در شرایطی که سریال‌های شبکه نمایش خانگی مورد حمله و نقد قرار داشتند و بسیاری از منتقدان این محصولات را دم‌دستی و سطح پایین ارزیابی می‌کردند، پخش «می‌خواهم زنده بمانم» از فیلیمو آغاز شد که از همان ابتدا واکنش‌های مثبتی را به همراه داشت و به عنوان نمونه‌ای خوب و تازه از یک سریال عامه‌پسند مورد توجه قرار گرفت؛ سریالی که در عین جذابیت برای مخاطب عام، به شعور بیننده خود توهین نمی‌کند.


سریال قصه‌ای جواب پس‌داده و نه چندان تازه در فضایی متفاوت و با دست گذاشتن روی شخصیت‌های بکر و جذاب به طرزی گیرا و حساب‌شده روایت می‌کند؛ طوری که به دلیل پرداخت متفاوت، کمتر روی شباهت خط داستانی سریال با «شهرزاد» هم بحث شده است. داستان در دهه‌ شصت اتفاق می‌افتد، دورانی که طی سال‌های اخیر در فیلم‌ها و سریال‌های زیادی به آن رجوع شده و به دلیل چنگ انداختن به نوستالژی مخاطبان نیز هر بار موفقیت‌آمیز بوده است. دختر و پسر جوانی که دل در گروی هم دارند، می‌خواهند که زندگی تازه‌ای را شروع کنند. پدر دختر راننده کامیون است و معلوم می‌شود که در میان بار او مواد مخدر جاساز شده. پدر وضعیت وخیمی دارد و به دلیل گناه ناکرده احتمالا به اعدام محکوم می‌شود. دختر و خانواده‌اش برای نجات جان او به هر جا که مراجعه می‌کنند، فقط به یک نفر می‌رسند؛ مرد مشکوکی به نام شایگان. این کارچاق‌کن مرموز برای هر پرونده‌ای راه حل خاص خود را دارد اما هیچ مشکلی را حل نمی‌کند مگر به قیمتی گزاف. برای نجات جان دختر هم چیزی فراتر از پول و ملک نیاز است: خود دختر. از سوی دیگر، پسر جوانی که مسئول جاساز کردن مواد مخدر در کامیون عمویش بوده، در مخمصه گیر می‌افتد و زمان محدودی دارد برای بازگرداندن مواد یا زنده کردن پول آن. این دو ماجرا با خطوط داستانی دیگر گره می‌خورد و شخصیت‌های تازه‌ای از راه می‌رسند.

به غیر از بازیگران، باید به عوامل پشت صحنه و اجرای استاندارد سریال نیز اشاره کرد. مشخصا «می‌خواهم زنده بمانم» در حد و اندازه «ماجرای نیمروز» یا «سیانور» روی بازسازی تاریخی فضای قصه تمرکز ندارد، اما این تلاش به اندازه‌ای هست که مخاطب را قانع کند و در عین حال از جذابیت‌های روزمره نیز غافل نباشد. شهرام شاه‌ حسینی که پیش‌تر هم در تلویزیون کار کرده بود و هم در سینما، همواره درگیر این دوگانه بوده که فیلمی مورد توجه منتقدان بسازد (مانند «خانه دختر») یا اثری که توجه عامه مخاطبان را جلب کند (مانند سریال «همه چیز آنجاست» یا فیلم «زن‌ها فرشته‌اند»). تلاش او در «می‌خواهم زنده بمانم» احتمالا بیش از هر زمانی به یک خروجی قابل قبول و متعادل منجر شده و این می‌تواند ضامن حضور شاه‌حسینی به‌عنوان یک تکنسین کارجمع‌کن و قابل اعتماد برای پروژه‌های دیگر باشد؛ نکته‌ای که در صورت همراه شدن با یک متن درست و حسابی می‌تواند به آثار قانع‌کننده و استاندارد منجر شود.

شاید ویژگی مهم درباره «می‌خواهم زنده می‌مانم» این باشد که سازندگانش آگاهانه به سراغ ساخت یک محصول عامه‌پسند رفته‌اند اما برای ارائه همین محصول در سطح کیفی بالا تلاش چشمگیری صورت گرفته است. «می‌خواهم زنده بمانم» در الگوهای روایی، شخصیت‌پردازی و فضاسازی بیشتر از آنکه مثلا به سریال‌های عامه‌پسند ترکی نزدیک باشد، وام دار رمان‌های عاشقانه عامه‌پسند فارسی است که از دهه پنجاه همین الان همواره بخش قابل توجهی از بازار نشر را به خود اختصاص داده‌اند و طرفداران زیادی هم دارند. جالب اینجاست که سینمای ایران به جز مواردی در همان دهه پنجاه، به ندرت به ادبیات عامه‌پسند فارسی روی خوش نشان داده و موفقیت این سریال شاید خود فتح بابی باشد برای پرداختن به این مسئله.