بخشی از پارت اول رمان حکم نظر بازی :
شلوغی بیش از حد این فضای خفقانو گرمی بیش از حد هوا یک طرف. دردی که هنوز بعد از یک هفته در پهلویم میپیچید و حتی دنده هایم را هم درگیر کره بود طرف دیگر. از آن بدترهم این بود که معطل شروین شده بودم.
مطمئن بودم که می آید. امروز آخرین روز مهلتش بود. اگه نمی آمد قطعا دست من باز میشد برای پیش بردن شکایتم. از گوشه ی چشمم نگاهی کوتاه به پدرم انداختم.
سرش پایین و غرق فکر بود. میدانستم خراب شدن زندگی دو ساله ی من اثر خیلی مخربی روی اعتبارش میگذارد ولی در اصل اصرار خودش بود که مرا قطعا ترغیب به جدایی کرد.
جدایی از بندی که خودش و مادرم گردنم انداخته بودند. ذهنم مشغول بود. مشوش بودم به اندازه ی تمام این دو سالی که بدترین کابوس هارو برایم داشت.
با صدای همهمه ی اطراف به خودم آمدم. صدای آشنایی که عذاب روزها و دقیقه های من شده بود. ولی من با خودم عهد کرده بودم که کوچکترین اثری روی ظاهرم ایجاد نکند. من باید بعد از این همه عذاب بالاخره آن روی نترس خودم را نشانش میدادم. همان روی نترسی که دقیقا عین این دوسال از درونم رخت بسته بود. من باید حساب تک تک روزایی که با غم و زجر و زور و کتک گذشته بود را پس میگرفتم.
برای دانلود رمان های بیشتر به سایت ما مراجعه کنید.