کار در ارتفاع در اصفهان

کار در ارتفاع در اصفهان

خدافظی کردم و گوشی را قطع کردم. حسابی ذوق داشتم حالا دیگه دو نفری ثبت نام می کردیم برای دوره کار در ارتفاع . از روز اولی که اسم این دوره به گوشم خورده بود و هیچی راجبش نمیدونستم دلم میخاست بیشتر بدونم و برم سراغش اما مثل هزار تا کار دیگه، لابه لای کارای مهمتر زندگی گم شده بود. اما بالاخره اتفاقی افتاد که اولویت یادگیری کار در ارتفاع رو افزایش داد و نوبت بهش رسید.

دو نفری ثبت نام کردیم و از فرداش شروع کردم تو شرکت برای گرفتن مرخصی با رییس چک و چونه زدن و مگه میشه موفق نشم من دیگه دوره را ثبت نام کرده بودم.

صبح زود آماده شدم و رفتم سمت سالن محل برگزاری دوره. نمیدونستم چی بردارم و چی بر ندارم. رسیدم هنوز کسی نیومده بود. یکی از مربی های دوره را میشناختم وقتی اومد با هم رفتیم تو سالن و کم کم بچه ها اومدن.

سه تا خانم بودیم و تعداد بیشتری آقا که همه توی یه سطح نبودیم اما پرچم ما سطح یک ها بالا بود و تعداد کمتری سطح دو و یه نفر سطح سه ( که همون یکی برای کل این چند روز کافی بود☻دلیلشو بعدا می فهمید).

از اینکه می دیدم سه نفر خانم هستیم خوشحال بودم. آقایون بیشتر آتشنشان بودن و راجب مهارت های دوره و ابزارها خیلی چیزها میدونستن اما محال بود ذوق و شوق من و دوستم را داشته باشن.

کلاس با یه سری توضیحات و اطلاعات تئوری راجع به تاریخچه ایراتا ، ابزار های کار در ارتفاع ، مهارت هایی که تو دوره ایراتا آموزش میدیدیم و چیزای مختلف مربوط ه دوره ایراتا (industrial rope access trade association) شروع شد و بعد به بخش جذاب کار عملی رسیدیم. رفتیم سراغ ست های آماده شده ، هر ست شامل یه هارنس کار در ارتفاع و یه سری ابزار اصلی متصل بهش میشد. هارنس ها برای من که خانم بودم و خیلی جثه بزرگی نداشتم یکم بزرگ بودن و تنظیم همه چیز برای من که اولین بار بود این هارنس ها را میدیم و ازش استفاده می کردم یکم سخت بود . ابزارهای اصلی شامل کلاه ایمنی کار در ارتفاع ، ابزار فرود ID ، ابزار بک آپ Asap ، یه یومار ، یه لنیارد و چندتا کارابین بود ناگفته نماند که هارنس ها خودشون کرول داشتن. با اینکه ورزشکار بودم و بدنم آماده بود اما ابتدای کار فشار زیادی احساس می کردم. در عین حال باید دقت می کردم و کوچکترین مراحل را دقیق و درست به ذهن می سپردم چون توی این کار و توی آزمون این دوره جایی برای اشتباه کردن نیست.

بین هر تکنیک تا تکنیک بعدی که باید آموزش میدیدم فرصت کمی داشتیم که مراحل کار را به سرعت یه دور تمرین و مرور بکنیم. آتشنشان های کلاس خوب و دوست داشتنی بودن و واقعا میشد فهمید که چقدر برای این کار ساخته شدن، هر جا کمکی لازم بود سریع همکاری می کردن. فرصت کم بود و گاهی اجازه میدادن ما تمرین کنیم و از خیر تمرین خودشون می گذشتن. تمرین های روز اول بیشتر صعود و فرود بود. اما امان از وقتی که باید با ابزار فرود صعود کنی و با ابزار صعود فرود بری ☻. هم زور زیادی لازم بود و هم تمرکز و قلق کردن.

من توی فرود با ابزار صعود مشکل داشتم ، خسته شده بودم و هارنس بزرگ بود و ابزار کرول که ابزار صعودی بود که حالا میخواستم بجای صعود برای فرود ازش استفاده کنم، بجای قرار گیری روی سینه توی حلقم بود ( البته همش خستگی بود و بقیش بهونه گیری هایی که حضورشون به دنبال خستگی اجتناب ناپذیره).

مربی پایین کنار طنابم ایستاده بود و راهنماییم میکرد که چه کنم، کم کم بچه ها هم تمرینشون تموم شد و همه دور طناب من حلقه زده بودن و هر کدوم یه چیزی می گفتن که شاید من از اون بالا بتونم بیام پایین.

مربی بهم گفت بیام بیارمت پایین، گفتم نهههههه ... خودم انجامش میدم. گفت اوکی و من دوباره شروع کردم به تلاش دیگه از کت و کول افتاده بودم و خیس عرق شده بودم و حس می کردم دیگه توانم ته کشیده. از صبح واقعا خیلی سنگین فعالیت کرده بودم. از طرفی حس می کردم همه را منتظر گذاشتم برای ادامه کلاس و این قسمت که همه دور طنابم ایستاده بودن و به تلاش ناموفق من چشم دوخته بودن خیلی کار رو سخت می کرد. بالاخره نشستم رو طناب و گفتم یکی منا نجات بده.

مربی که اونموقع تا حالا بینظر می رسد بی صبرانه منتظره که من زودتر بیام پایین و کلاسو ادامه بده ، خندید و گفت این خبرا نیس☻خودت باید انجامش بدی. از این حرفش انگار یه جون تازه پیدا کردم و انرژی توی رگام تزریق شد با یکم تلاش مجدد بالاخره تونستم کار را به درستی انجام بدم و بفهمم مشکلم فرم نامناسبی بود که حین تلاش برای فرود گرفته بودم و با اصلاح فرم قرارگیری بدنم بالاخره فرود اومدم.

بالاخره تایم ناهار فرا رسید اینقدر خسته بودم که فقط به این زمان به چشم رفع خستگی نگاه می کردم. البته قورمه سبزی ناهار که بیشتر شبیه یه کاسه روغن سبز رنگ بود تا یه خورش هم چاره ای جز این برام نمیذاشت. البته خوراکی دوپینگ مناسب خودم را داشتم، کشمش. رفیق بی کلک و همیشگی من تو فعالیت های سنگین.☻

تایم ناهار تموم شد و دوباره برگشتیم به فعالیت ، قبل از اینکه پامونو بذاریم تو محیط کار همش به هم یاداوری می کردیم کلاه ایمنی فراموش نشه چون جریمه داشت. از طرفی برق قطع بود و درنتیجه کولر نداشتیم اونم تو گرمای وسط تابستون تو سالن سوله ای که حرارت از در و دیوارش می بارید فقط آدم دلش میخاست کلاه رو از سرش برداره.

طنز مربی در این مورد خیلی خوب و انرژی زا بود. میگفت داریم تمرینتون میدیم برای کار تو گرمای عسلویه (آخه عسلویه بیشترین جاییه تو ایران که نیاز به نیروی کار در ارتفاع هست)

بعضی از مهارت های دوره خیلی با حال بود مثل طناب به طناب لارج ، به آدم احساس تارزان بودن دست میداد.☻

بالاخره روز اول تموم شد. خیلی خسته بودیم اما من و دوستم تصمیم گرفتیم بریم توی پارک کوچیک کنار سالن و مراحل و نکات مهارت هایی که یادگرفته بودیم را با جزییات یاداشت کنیم و همین کار رو هم گردیم.

وقتی برگشتم خونه له له بودم اما بازم یاداشت هام رو مرور کردم و خوابیدم تا فردا انرژی لازم برای تلاش بیشتر رو داشته باشم.

روز دوم اولین کار مرور مهارت های روز اول و باز هم کمی آموزش تئوری بود. و خاصیت دانش آموز حرف زدن سر کلاسه خصوصا وقتی آموزش تئوری باشه ☻. تو صحبت های بچه ها فهمیدم فقط من نبودم که دیشب از خستگی حس می کردم تریلی از روم رد شده ، بقیه بچه ها هم به همین حال و روز بودن.

خدا بعد از آفرینش آدم به خودش تبریک گفته. ما واقعا موجودات عجیبی هستیم. سریع خودمون رو با شرایط وفق میدیم برای همین هم هست که هنوز منقرض نشدیم. القصه اینکه روز دوم کمتر از یک دهم روز اول خستگی داشت. با اینکه کارهای بیشتر و سنگین تری انجام دادیم. و هر روز هم این خستگی کمتر و کمتر شد. هر مهارتی که یاد میگرفتیم و می گفتیم سخته مربی میگفت نه این که چیزی نبود، اگه بدونین بعدی چیه ☻

اخلاق بی نظیری داشت در عین حال که به شدت سختگیری می کرد و به ریزترین چیزا گیر میداد ( که قطعا برای حفظ جونمون و برای درک اهمیت درست اجرا کردن مهارت ها لازم بود ) خیلی شوخ طبع بود و برای یادگیری ما را کنجکاو و ترغیب می کرد و با حوصله تمام بارها و بارها به سوالات گاها تکراری ما جواب میداد. حتی به بلاهایی ارتفاعیی که میخاستیم روی خودش امتحان کنیم با خنده و با یاد دادن نکات با ارزش واکنش میداد.

بچه ها همه هوای همدیگه را داشتن و خیلی خوب و خوش اخلاق بودن. تا فرصت میشد همش راجب خاطرات عملیات هایی که شرکت کرده بودن ازشون می پرسیدم و شرایط کارشون. که البته چیزایی فهمیدم از شرایط کارشون که باورم نمیشد. آتشنشانی ،کار به این خطرناکی به این سختی، خیلی هاشون استخدام نبودن، نیروی قراردادی و حتی بدتر شرکتی بودن.

تمرین های امروز نیاز به تجهیزات بیشتری داشت و اینجا بود که فهمیدم بهتره توی دوره کسی که سطح سه باشه نداشته باشیم چون یه تنه ترتیب همه ابزارها را میده ☻. فکر کنم سه برابر وزن خودش ابزار با خودش می برد رو طناب. کلا هر چی که بود بر می داشت و میرفت اون بالا رو طناب.

البته بعدها فهمیدم حضور سطح سه ای ها اونقدرام بد نیست☻

جلسات کلاس به همین منوال میگذشت و ما هر روز مهارت های جالبتری یاد میگرفتیم. یادمه برای اولین مهارت نجات روی طناب همش می گفتم من میرم طناب مصدوم را میبرم تا بیفته پایین تا دیگه برا کسی دردسر درست نکنه. نتیجه اخلاقی دور و بر من مصدوم نشید. (و البته میدونید که اینا شوخیه)

ساعت های آخر دوره همه میدویدن اینطرف و اون طرف و هر کس مربی را یه طرف می کشید همه میخاستن مطمئن بشن همه چیزا خوب یاد گرفتن و ایرادی تو کارشون نیست.

از ممتحن دوره خیلی چیزا شنیده بودیم از اینکه پشت سرش هم چشم داره تا اینکه لازم نیست خطا را ببیینه و خطا رو بو می کشه.

شب آخر با وجود خستگی هزار بار مراحل هر مهارت رو که هر روز بعد از پایان کلاس با دوستم نوشته بودیم مرور کردم، اما بازم استرس داشتم. فردا صبح از خونه تا سالن فقط به خودم می گفتم عجله نمی کنی هر کاری را قبل از از انجام تا چند مرحله بعدیش را برای خودت میگی و بعد دست به کار می شی و همین کار را هم کردم.

سالن باز شد و رفتیم که ست مربوط به خودمون رو برداریم دیدم یه ابزار فرود اتوماتیک قفل شونده روی یه ست هست و بچه ها هم که همه ست پوشیدن پس این مال کیه؟ به هر حال در اون لحظه صاحبش معلوم نبود.

با کله پریدم از هارنس جداش کردم و با ابزار فرود خودم عوضش کردم. چند دقیقه بعد اقای سطح سه ای اومد و هارنسش را پوشید و یه دفعه داد زد ابزار فروددددد من!!!!! کی ابزار فرود منو برداشته؟ منم خیلی ریز شروع کردم سوت بیخیالی زدن☻

فهمید کار منه، اومد جلو و گفت ابزار منو بده. گفتم یه ابزار رو هارنست گذاشتم. گفت آخه تو که هنوز سطح یکی و اصلا فرقی برات نمی کنه این دوتا. گفتم نه نمیدم. اما خداییش هم راست میگفت اون باید هواسش به هزار جا بود و خیلی زور بود بخاد بشه هزار و یک جا. بنابراین بعد از کلییییی منت گذاشتن سرش و اینکه اصلا دیگه نبینمت و اینا ابزارشو بهش پس دادم و ابزار فرود خودمو گرفتم.

ممتحن اومد و با یه مقدمه کوچیک و یه هشدار جدی که شماها که خانوم هستید فکر نکنید برای شما اقماضی در کار هست، آزمون شروع شد. مراحل کارم را با دقت و با آرامی پیش میبردم. آموزش مهارت ها تک به تک و بود و آزمون ترکیبی و باعث میشد دقتی بیش از پیش در انجام مراحل کار لازم باشه. جمله ای که با خودم تکرار کرده بودم را در عمل به کار بستم و نتیجش شد موفقیت و قبولی در آزمون و پشت سر گذاشتن غول مرحله اول

به کسی نگفته بودم دوره را شرکت کردم اما بعد از قبولی با یه استوری به همه دنیا اعلام کردم که حالا من یه ایراتا کارم☻

از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم. بازخوردها در کنار تبریک همه حکایت از این داشت که حالا رفتی مدرک ایراتا گرفتی که چی؟ کی به خانوما تو این حوزه کار میده. اما جواب من به همه یه چیز بود شاید کار پیدا کردن برای خانوما تو ارتفاع سخت باشه، اما من و دوستم حتما با هم و در کنار هم کار پیدا می کنیم و روی طناب کار می کنیم.

با خیلی از آدمایی که میشناختم تو این حیطه کار می کنن صحبت کردم ازشون برای کار کمک خواستم. دوستم هم بشدت فعال بود و هر دو در تلاش بودیم. جواب خیلی هاشون تلویحا همین بود که نه چون شما خانمید. بعضی هاشون توپ را تو زمین کارفرماهای اصلی می انداختن و می گفتن اونا قبول نمی کنن خانم سر پروژه باشه ، بعضی ها هم الکی میگفتن باشه اگه کاری بود خبر میدم، که در واقع یعنی هیچوقت خبر نمیدم.

تقریبا دو هفته گذشته بود که یکی از دوستای قدیمی پیام داد میتونی برای یه پروژه شستشوی شیشه بیای و من که سر از پا نمیشناختم مشخصات شرکت را سوال کردم و شماره تماس شرکت رو گرفتم. وقتی برای هماهنگی، با شرکت کار در ارتفاع تماس گرفتم، فهمیدم اون طرف خط آقای همکلاسی سطح سه خودمونن که قرار بود دیگه نبینمش☻ و کلی منت سرش گذاشته بودم برای دادن ابزار خودش به خودش ☻، و فهمیدم چقدر خوبه آدم همکلاسی سطح سه داشته باشه.

و با پاک نمای شهر، من موفق شدم دو هفته بعد از پایان دوره رسما ارتفاع کار بشم و غول مرحله دوم هم پشت سر بذارم.

و غول مرحله سوم هنوز پیش روست...