گردآوری داستان کوتاه آموزنده


گردآوری داستان کوتاه آموزنده
گردآوری داستان کوتاه آموزنده

به سیگارش عمیق پک زد. توی تاریکی به همدیگر نگاه می کردیم و چیزی نمی دیدی.

- اینجوری پک نزن ! نور شو ببینن رفتیم ها !

تکیه به اسلحه اش داد و دوباره پک زد، محکمتر.

چه سود که دیر شده بود.

پایم را سر جایش نصب کردم و دوباره فاتحه ای خواندم.