هیچ مانعی، نامحدود نیست


هیچ مانعی، نامحدود نیست
هیچ مانعی، نامحدود نیست

می خواهم صحنه ای از یک فیلم را که در خاطرم مانده، برایتان تعریف کنم. دوربین مرغی را نشان می دهد که پشت حصار توری ایستاده و با حسرت به دانه های گندمی که در آن سو ریخته شده است می نگرد. او هر چقدر تلاش کرد نتوانست تا از میان حصار به دانه ها برسد. آن مرغ همین طور که بالا و پایین می پرید و اطراف را برانداز می کرد. چشمش به انتهای حصار خورد. بله، حصار تنها شش فوت طول داشت. بنابراین به

راحتی حصار را دور زد و به دانه ها دست یافت. نتیجه: وقتی که به مسئله ای می اندیشیم، در حقیقت حوزه دید خود را نسبت به آن گسترش می دهیم، پس هر تلاشی که بی ثمر می ماند علتی جز محدود بودن حوزه افکار و نگرش ما نخواهد داشت.