بیماران جنسی از آنچه که فکر می کنید به شما نزدیکترند!

حتما تاکنون شنیده‌اید افرادی در جوامع وجود دارند که از انحرافات و بیماری های جنسی رنج می برند. اما شاید فکر کنید فراوانیِ این افراد بسیار کم بوده و نیازی به توجه ندارد. یا شاید فکر کرده باشید که بیمارانِ جنسی صرفا افرادی هستند که نسبت به کودکان تمایلاتِ شیطانی دارند!

متاسفانه باید بدانید که هیچکدام از مفروضاتِ فوق، علمی و صحیح نیستند!

خوکی در قامتِ انسان

بیماریی که کمتر به آن پرداخته شده آنقدر شیطانی است که ترجیح من این ‌است شما نامش را در انتهای این گفتار حدس بزنید. تراوشات ذهنی و تکانه های رفتاری افرادِ مبتلا به این بیماری، برای یک انسان سالم و حتی نرمال، بسیار عجیب و دور از ذهن است.

امروزه درکِ رویکردِ فروید به موضوعِ سکشوالیتی و سکس بیش از پیش برای پژوهشگران و علاقمندان روشن شده است. رویکردی که تجربه های دوران کودکی، تعامل با محیط، نقش پدر و مادر، نیروهای ناخودآگاه و البته کشش غریزی به خشونت و برقراری رابطه‌ی جنسی بنیانِ تئوری های وی را تشکیل می دهد.

همانطور که میدانیم، خوک حیوانی است که در طولِ روز، بارها و بارها اقدام به سکس می کند. شاید پر بیراه نباشد که بگوییم این حیوان هر پدیده ای در جهانِ پیرامونش را حولِ همین محور ببیند! یا حتما دیده‌اید که گاهی سگ‌ها با اجسام و موجوداتِ پیرامونِ خود عمل جنسی را شبیه سازی می کنند! اما از آنجاییکه انسان و حیوان در این غریزه مشترکند، پس تفاوتِ میانِ این دو چیست؟!

یکی از ویژگی های شخصیتِ سالم این است که تنها هنگامِ برانگیختگیِ جنسی و مهیا بودنِ شرایطِ اخلاقی دست به اقدامِ جنسی میزند. حال اگر افرادی دایما بصورت آگاه و ناخودآگاه تجربه های روزانه ی خویش را به مسایل جنسی مرتبط کنند و به گونه ای دست به اقدام و عملِ جنسی بزنند چطور؟ در شرایطِ نرمال اگر فردی با دیدنِ خنده و شوخی، اختلاط و همکاری، بحث و مباحثه، یک صحنه ی روبوسی و یا در آغوش کشیدن، ضمنِ نشخوارِ فکری و فردی، دچار اوهامِ جنسی شود و احتمالا اعتراضِ کلامی یا غیر کلامی از خود نشان دهد، قطعِ به یقین دست به اقدامی جنسی زده است.

جهانِ چنین فردی بسیار تنگ و تاریک است. احتمالا به فیلم و سریالهای سینمایی علاقه ی بسیار نشان می دهد، چرا که جهانِ خود ساخته اش در مسیرِ تجارت و ثروت اندوزیِ عده ای متخصص معنا و مفهوم پیدا می کند. فیلمهایی که اغلب با اهدافِ تجاری تولید می شوند، برایش همه چیز است، هم راهنماست و هم تمثیلی از دنیایی کثیف! دنیایی غرقِ در سکس و مواد مخدر. چنین فردی برده ی رسانه است. نه تفکری مستقل دارد و نه چشمی که روزی شسته باشدش. او حتی می تواند از سینما و رسانه متنفر باشد! چرا که آن صنعت را سراسر فساد و تباهی می بیند. میانه ای برایش وجود ندارد. او رومیِ روم است یا زنگیِ زنگ...

ناموس پرستانِ بی غیرت!

ناموس پرستی برای افرادی که می خواهم از آنها صحبت کنم، جز در مسایل جنسی معنایی ندارد. ناموس یعنی اموالِ بی اختیارِ من! مانند زمین و اتومبیل و غیره. گو آنکه این نوع از اموال دارای قابلیتِ مفعول واقع شدن نیز داشته باشد. نگاهِ مفعولی یعنی این رابطه برای زن سراسر درد است و رنج و ردِّ حقِّ انتخابِ لذت برای جنسِ زن!

تمایلِ باطنیِ این افراد به دوری گزینیِ اجتماعی، می تواند موجب علاقه ی بیشترِ آنها به خانواده (به سبب احساس امنیت جنسی برای همسر) گردد. هم از این روی است اگر آنها را اهلِ خانه و خانواده نامند.

مثالی که اکنون آن را خواهید خواند می تواند کمی آزار دهنده باشد! مریم شریعتمداری، در پیِ موجی که به دخترانِ خیابانِ انقلاب و برای مطالبه ای مدنی شهرت یافت، توسط یک مامورِ نیروی انتظامی از روی یک سکو به پایین کشیده شد. سیلِ گسترده ای از جوانانِ غیورِ وطنی به اظهارِ نفرت و مخالفت و ریتوییت و... پرداختند. کمتر از چهار سالِ بعد، آسیه پناهی، زنی سالخورده در اثر حمله ی مامورانِ شهرداری و در دفاع از زنده‌مانیِ خود، کشته می شود. اما خبری از رگ های غیرت و ناموس پرستانِ پرمدعا نیست! شرم و حیای شخصی و یا حتی نوعی خودسانسوری مانعِ شرحِ علتِ این تضاد برای بنده است.

موشی در لباسِ شیر!

شما، وجودِ یک تمایل برای کنترلِ بیمار گونه‌ی معشوقه در راستای نیازهای سرکوب شده‌ی دورانِ کودکی و انواعِ عقده های حقارت و تنبیه را چه می‌نامید؟ ابتدا نیم نگاهی بیندازیم به ویژگی های این افراد.

افرادی که خود را غیرتی می دانند، بیش از دیگران به تصویرپردازی های جنسی می پردازند. این افراد عموما دارای شغل‌هایی بدون چالش و یا بدون دغدغه هستند، سرانه مطالعه‌ی آنها در پایینترین سطوح بوده و سن عقلی آنها به ندرت از ۱۱ سالگی عبور می کند. برای دوری از خطا در کلام، باید بدانیم که این افراد لزوما در سطوحِ پایینِ معیشتی و یا شغلی زندگی نمی کنند. اما فراوانیِ آنها در نواحیِ سرد و خشک و کم آب بسیار بیشتر است.

بسیار دیده‌ایم افرادی را که پس از دیدنِ یک زنِ زیبا، چشم به زمین می دوزند و با خاک هم کلام می گردند. علت آن است که این افراد بدترین و پلیدترین افکار و اوهام را راجع به مخاطبِ خود در آن لحظه می کنند ولی نوعی ترمز که می تواند ترس از عقوبت باشد، آنها را از ادامه‌ی این اقدامِ جنسی باز می دارد. ناگفته پیداست که نگاه کردن در ذاتِ وجودی‌اش عملِ جنسی محسوب نمی شود اما برای این بیماران اینطور نیست.

برهنگیِ جزیی حتی در بخش‌هایی از بدن که برای عمومِ مردم بی اهمیت باشد، برای ایشان دغدغه و مایه‌ی آزار است. زیرا تصور او این است که دیگران هم مانند او می بینند و اصطلاحا حالی به حالی می شوند.

این افراد کوچکترین اصطکاک جسمی و لو غیر جسمی بین زن و مرد را نوعی رابطه‌ی آمیخته به لذت و درد که ریشه در ارتباط جنسی دارد میدانند.

حسادت و سوء‌‌ظن به نزدیکترین خویشاوندان حتی محارم و دوستان در آنها دیده می شود. از عاداتِ آنها می توان به چک کردنِ مداومِ پارتنرِ خود اشاره کرد. انکار، ویژگی برجسته‌ی آنها در مواجهه با واقعیتِ وجودی شان است. کنترل گر و شکاک هستند و خاطرشان در اوقاتِ ناپسندِشان، مشوّش است.

بر خلافِ بسیاری از اختلالات جنسی مانند فانتزی های عجیبِ جنسی که در گذرِ زمان خود به خود درمان می شوند، بروز و ظهور علایم معمولا با گذشت زمان بیشتر شده و منجر به پراکندگی حلقه ی دوستان از ایشان می گردد.

فراوانیِ جنسیتی

به نظر می رسد، این بیماری که معلولی از عواملِ بسیار، خصوصا نوعِ نگرشِ جامعه به مقوله ی سکس و همخوابگی باشد، بیشتر در مردان بروز می کند. علت آن است که نگاهِ این جامعه نگاهی دو قطبی است. فاعل و مفعول، غالب و مغلوب، خادم و مخدوم، ظالم و مظلوم و... همه نشان از آن دارند که فراوانیِ این بیماری در مردان بسیار بیشتر از زنان باشد. حال آنکه نویسنده، وجودِ این بیماری را در زنان کتمان نمی کند.

جذّابِ لعنتی

در هنگامِ ازدواج، مردانِ غیرتی برای بسیاری از زنان جذاب می نمایند. اما در گذرِ زمان، همسر نسبت به آزادی و آزادگی خود می تواند متوجه تضادِّ واژه‌ی غیرت با خودِ واقعیِ آنها شود. در زنانی که برده بودن را انتخاب می کنند و گرفتار این افراد می شوند، رفتارهای برونگرایانه برای اثبات خوشبختی خود به دیگران و جلب توجه آنها بسیار مشهود است. دستِ بر قضا، خیانت در افرادی که دارای چنین همسرانی می باشند نیز بسیار مشاهده می شود. دلیلش را می توان در عدمِ صمیمیتِ واقعی، در نتیجه ی تکانه های رفتاریِ قبلی جستجو کرد.

تفنگِ اسباب‌بازی

مکانیزم دفاعی در اینگونه افراد معمولا شدید بوده و به دو گونه بروز می کند. گروه نخست با حمله به فردی که به زعم آنها به حریم جنسی شان تجاوز کرده است به صورت فیزیکی برخورد می کنند. مصداق بارز‌ اش همین ماجرای قتلِ رومینا اشرفی است. پدر برای دفاع از بنیانِ خانواده دست به قتلِ عاملِ روان رنجوری خود، دخترش زده است.

در گروهِ دوم، قهر به منظور کنترل و یا دوری گزینی انتخاب می شود. انتخاب قهر از آن جهت است که کودکِ ماجرای ما، آنقدر ضعیف و زبون است که اسباب بازیِ خود را به تاراج رفته می بیند. فردی که در نگاهش به او دستبرد زده آنقدر قدرتمند است که توانِ مبارزه با او را هم ندارد. چنگالِ حسادت گلویش را سخت فشرده و نفس کشیدن را برایش دشوار کرده است. کودکِ داستانِ ما شلتاق و بیقراری می کند و سعی بر آن دارد تا همه‌ی توجهات را به سوی خود جلب کند.

آلت های سرگردان

هرچقدر جامعه ای به موضوعاتی همچون حجاب، عفاف و حیا نگاه پررنگتری داشته باشد و برای کنترل، تحقیر و تضعیفِ جنسِ زن به عدمِ تکاملِ عقلیِ زنان بیشتر معتقد باشد، این افراد احساس قدرت بیشتری کرده و شیطانِ درونشان را در چنین جامعه ای سیراب می کنند.

جوامعی که منجر به بازتولید این نوع انحرافات می گردند انسان را جز آلت های متحرک که هرلحظه امکانِ برخورد داشته باشد نمی بینند و این نگرش بصورت طیف در بیشترِ اقشار جامعه حس و احساس می شود.

عواطف و احساساتِ متعالیِ انسانی در این جامعه مورد تمسخر و نکوهش قرار می گیرد. باور به عشق و عاطفه خارج از چهارچوب جنسی بی معناست. در نتیجه جامعه به سمت حیوان زیستی و بروز بیشترین تمایلاتِ مشترکِ انسان و حیوان پیش می رود. بوسه و آغوش جز در بسترِ خونینِ دیو و دلبر، معنایی ندارد.

در پیشینه‌ی ایران خیلی، به گذشته نمی رویم و از همین خاندان پهلوی مثال می زنیم. نه صحبتی از عفاف می کنند و نه حرفی از بی بند و باری می زنند. خانواده ای که نُرم و هنجارِ حجاب را با نیم نگاهی به آینده مراعات می کند و در عینِ حال، جامعه عاری از نشانه هایِ بارزِ تجاوز و تعرض است!

نسخه هایِ ایرانی الاصل

  • سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج، کابوسی تلخ برای آن دخترِ نازنین رقم خورد. لشگری از زامبی های سرگردان، از انقلاب تا آزادی و از امام حسین تا باهنر، با یک هزار تومانی در دست، در پیِ تاراجِ تنی رفتند که خود را نه به حراج گذاشته بود. تن و صورتِ، زهرا امیرابراهیمی که به تازگی طی مصاحبه ای پرده از ابعادِ آن ماجرا برداشت، هنوز گویی از زخمِ سرانگشتانِ ما مردمان، خونین بود. به نظر شما کدامیک از این سربازانِ بی وطن خود را بی غیرت می پنداشتند؟
  • چندی پیش هنرمندِ کشورمان گلشیفته فراهانی در یک کارزار تبلیغاتی جامه از تن برگشود. چه کسی از هدفِ این نمایشِ تبلیغاتی با خبر شد؟ آیا کسی هنوز چیزی جز آن تکه شعرِ شاهین نجفی به یاد دارد؟ هنوز جسارت‌ها و توهین هایِ ما مردمان در قالب طنز و فکاهی صدها سال از مدنیّت فاصله دارد. ابرازِ پشیمانی و انزجار از دیدنِ بدنِ عریانِ یک زن جز آنکه پیشتر درباره‌اش خیالپردازی کرده بودیم، چه دلیلی می تواند داشته باشد؟!
  • سال ۹۷، در جریانِ حمله ی تروریستی به یک رژه در اهواز، سربازی دست دختری را می گیرد تا جانش را نجات دهد. این اتفاق اما ذهنِ برخی را چنان می آزارد که از ضرورتِ برخورد با آن جوان خبر می دهند. چرا که عفّت و حریمِ یک زن به دستانِ یک ناجی آلوده شده است! اینجا جانِ آدمی که احتمالا شریف‌ترین و مقدس‌ترین چیزی است که تاکنون شناخته‌ایم مطلقا دارای ارزش و اعتبار نیست. اینجا، چشمانِ شیطان، چیزی را دیده که مطلقا چشمانِ هیچ انسان سالمی، سلول های پذیرنده ی آن صحنه را ندارد. امتحانش مجانی است! عکس و یا فیلمِ آن حادثه را به شهروندِ کشوری که فکر می کنید بی‌بند‌ و بار‌ترین کشورِ جهان است نشان دهید! و شرح واقعه را از او جویا شوید...

سرایت و درمان

این بیماریِ روانی قابلیت سرایت نیز دارد. همسرانِ اینگونه افراد معمولا به دو شکل درد و رنجِ خود را التیام می بخشند. عده ای با عشوه گری های پنهانی دست به جلب توجه جنس مخالف می زنند تا در جریانِ بازی قرار گیرند. این افراد با این توهم زندگی می کنند که برخی افراد و نزدیکان، به گوهرِ نایابشان چشم و نظری دارند. گروهی دیگر خیانت را انتخاب می کنند و دیر یا زود به باورهای همسرِ خود، جامه ی عمل می پوشانند.

به نظر می رسد تنها شیوه‌ی موثر برای این قبیل افراد تئوری های یونگ در بازسازی شخصیت باشد. اما در عمل این افراد بسیار مقاوم به درمان هستند و تعفن وجودشان قابلیت اصلاح و بازپروری ندارد.

توصیه

توصیه و خواهش اکید من به همگان خصوصا دخترانِ سرزمینم این است که به بطور جدی از این افراد دوری کنند و مبادا وارد رابطه ای شوند که بسیار خطرناک و آزاردهنده تلقی شده است.

گفت: این سخن پایان ندارد ای جواد، ختم کن وللّه اعلم بالرّشاد

بدونِ نتیجه گیریِ نهایی، پایانِ این سخن را مانند فیلم های آقای اصغر فرهادی (:دی) باز می گذارم تا درِ گفت و شنود، برای من و شما بسته نباشد... منتظر شنیدنِ نظراتِ ارزشمند شما هستم.