کتاب صوتی بهشت برین حقیقت دارد شرح سفر یک جراح برجستهی مغز و اعصاب به نام دکتر ایبِن الکساندر به جهان پس از مرگ است. او در دهم نوامبر سال ۲۰۰۸ دچار یک بیماری نادر شد و به مدت هفت روز متوالی به کما رفت و تجربه ای نزدیک به مرگ داشت. این اثر شگفتانگیز را با صدای گیرای کامبیز خلیلی بشنوید: «بهعنوان یک جراح مغز و اعصاب، در طول سالها، داستانهایی از تجربیات عجیب مردم، اغلب بعد از ایست قلبی، شنیده بودم؛ داستانهایی از سفر به مکانهایی اسرارآمیز و مناظر فوقالعاده، صحبت کردن با بستگانی که از دنیا رفته بودند و حتی دیدار با خداوند! بدون شک مباحث فوقالعادهای بودند، اما به نظر من، همگی توهم و خیال محض بودند. چه چیزی باعث چنین تجربیات فرازمینی میشد که این افراد اغلب از آن میگویند؟ همهی هوشیاری انسان بر پایهی مغز است. اگر مغز کار نکند، انسان نمیتواند هوشیار باشد. اما این نظراتم همگی مربوط به قبل از زمانی هستند که مغز خودم آسیب دید. وقتی به کما رفتم، مشکل عملکرد نامطلوب مغزم نبود، بلکه مغزم درواقع اصلا کار نمیکرد. حال دیگر باور دارم که همین مسئله، دلیل عمق و شدت «تجربهی نزدیک به مرگ» بوده است که خود دچارش شده بودم. من با دنیایی از هوشیاری مواجه شده بودم که کاملا فارغ از محدودیتهای مغز فیزیکیام بود. مورد من، نمونهی خارقالعادهای از تجربیات نزدیک به مرگ بود. به عنوان جراحی مجرب و با تکیه بر دههها تحقیق و تجربهی عملی اتاق عمل، میتوانستم به خوبی در زمینهی واقعیت آنچه بر سرم آمده بود و همینطور پیامدهای آن، اعلام نظر کنم. این تجربه به من نشان داد که مرگ بدن و مغز، پایان هوشیاری نیست و اینکه انسان پس از مرگ نیز به حیات ادامه میدهد.»
بخشی از کتاب بهشت برین حقیقت دارد
به طور ناگهانی بیدار شدم، در تاریکی اتاق خوابمان به ساعتی که روی میز کوچک کنار تختخواب بود و عددهای قرمز رنگش میدرخشید خیره شدم؛ ساعت ۴:۳۰ صبح بود، یک ساعت قبل از موقعی که معمولاً از خواب بیدار میشدم تا بتوانم پس از هفتاد دقیقه رانندگی از منزلمان واقع در لینچبرگ ویرجینیا بدون تأخیر به محل کارم در «بنیاد جراحیاولتراسوند شهر شارلوتزویل» برسم. همسرم هالی هنوز در کنارم کاملاً خواب بود.
پس از تقریباً بیست سال زندگی و اشتغال به کار دانشگاهی و جراحی مغز و اعصاب در شهر بوستون، دو سال پیش، سال ۲۰۰۶، با هالی و افراد خانوادهمان به مناطق کوهستانی ایالت ویرجینیا نقل مکان کرده بودیم. من و هالی در اکتبر ۱۹۷۷، حدود دو سال بعد از آنکه هر دو دورهی لیسانس را تمام کردهبودیم، با هم آشنا شدیم. هالی در آن زمان مشغول گذراندن دورهی فوق لیسانس در رشتهی هنرهای زیبا بود و من هم تازه تحصیل در دانشکدهی پزشکی را شروع کرده بودم. در آن زمان هالی و ویک، هماتاقی دوران دانشگاهم، به تازگی با هم آشنا شده بودند. یک روز ویک، هالی را به من معرفی کرد - شاید با این کار میخواست او را به رُخم بکشد و پُز بدهد. موقع خداحافظی رو به هالی کردم و گفتم: هر وقت دلت خواست میتوانی باز هم به دیدنم بیایی، راستی … مجبور نیستی که ویک را هم با خودت بیاوری!
برای دانلود کتاب صوتی بهشت برین حقیقت دارد اینجا کلیک کنید.