بریده هایی از کتاب ماهی سیاه کوچولو

کتاب ماهی سیاه کوچولو، به نویسندگی صمد بهرنگی داستان ماهی کوچکی است که به عشق دیدن دریا و شناختن دنیای پیرامونش را دارد، و به همین علت از خانواده و دوستانش جدا می‌شود و به این سفر خطرناک می‌رود. شجاعت و شهامت ماهی سیاه کوچولو در این سفر، موضوع اصلی داستان است. ماهی سیاه کوچولو، صمد بهرنگی برای مدت طولانی نقش بیانیه غیررسمی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران را به‌عهده داشت.

صمد بهرنگی در این کتاب به ما نشان می‌دهد که هرگز نباید کسی که موجب آگاهی و دانش ما شده را فراموش کنیم. او در این او قدرت عشق به هم‌نوع و نوع‌دوستی را در قالب یک داستان کودکانه ولی عمیق نشان می‌دهد. بیتفاوتی جامعه نکته‌ی دیگری است که صمد بهرنگی در قصه‌ی ماهی سیاه کوچولو به آن اشاره می‌کند.


«مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که می‌شوم- مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد...»


من می‌خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟...» وقتی حرف ماهی کوچولو تمام شد، مادرش گفت: «بچه جان! مگر به سرت زده؟ دنیا!..... دنیا!.....دنیا دیگر یعنی چه؟ دنیا همین جاست که ما هستیم، زندگی هم همین است که ما داریم...»


مسخره‌اش کردند و گفتند: «ریختش را باش! تو دیگر چه موجودی هستی؟» ماهی، خوب وراندازشان کرد و گفت: «خواهش می‌کنم توهین نکنید. اسم من ماهی سیاه کوچولو است. شما هم اسمتان را بگویید تا با هم آشنا بشویم.» یکی از کفچه ماهی‌ها گفت: «ما همدیگر را کفچه ماهی صدا می‌کنیم.» دیگری گفت: «دارای اصل و نسب.» دیگری گفت: «از ما خوشگل‌تر، تو دنیا پیدا نمی‌شود.» دیگری گفت: «مثل تو بی‌ریخت و بد قیافه نیستیم.» ماهی گفت: «من هیچ خیال نمی‌کردم شما اینقدر خودپسند باشید. باشد، من شما را می‌بخشم، چون این حرفها را از روی نادانی می‌زنید.»


می‌خواهم بروم ببینم دنیا چه خبرست! چه حرف‌های گنده گنده یی!» همسایه گفت: «کوچولو، ببینم تو از کی تا حالا عالم و فیلسوف شده‌ای و ما را خبر نکرده‌ای؟» ماهی کوچولو گفت: «خانم! من نمی‌دانم شما «عالم و فیلسوف» به چه می‌گویید. من فقط از این گردش‌ها خسته شده‌ام و نمی‌خواهم به این گردش‌های خسته کننده ادامه بدهم و الکی خوش باشم و یک دفعه چشم باز کنم ببینم مثل شماها پیر شده‌ام.