میدونی یه زن چرا به یه مردی میگه آره و قبول میکنه که زنش بشه؟» «چون دوستش داره؟» «نه. چون به این نتیجه رسیده که دوست داره اون مرد بابای بچهش باشه.
چشمهاش را جمع کرد، دستش را گذاشت روی شانهام و شمردهشمرده گفت «میدونی یه زن توی دنیا چی رو بیشتر از همه دوست داره؟» «مامانش؟» چشمهاش برق میزد. «بچهش رو. یه زن حتا وقتی هنوز ازدواج هم نکرده بچهش رو بیشتر از کُل دنیا دوست داره. تو خیالش باهاش بازی میکنه، حرف میزنه و لباس تنش میکنه. حالا میدونی یه زن چرا به یه مردی میگه آره و قبول میکنه که زنش بشه؟» «چون دوستش داره؟» «نه. چون به این نتیجه رسیده که دوست داره اون مرد بابای بچهش باشه.
«گاهی آدم باید حلزون فیلسوف باشه. به جای قدوهیکلش به مغزش متکی باشه.»
اونها خودشون رو شکار جا میزنن، به خاطرِ همین تغییر در ذاته که بهشون میگن فیلسوف؛ شکارچی زورش نمیرسه و خودش رو شکار جا میزنه. عروس دریایی هم قورتش میده و اینطوری اونها به مجرای هاضمهٔ مدوزها وارد میشن.» انگار یادش افتاده باشد که من هم باید بدانم، گفت «مدوز اسم عروسهاست. پوستهٔ سخت حلزون مانع هضم شدنش میشه و اینطوری شکار شروع میشه. حلزون به دیوارهٔ معدهٔ عروس دریایی میچسبه و آرومآروم از درون شروع میکنه خوردن. حلزون که به رشد کامل خودش میرسه دیگه خبری از عروس دریایی نیست؛ چون اون رو از درون خورده.» دیگر داشت به جلوش نگاه میکرد، به جاده و نور دو طرفش که مثل خطکش ما را هدایت میکرد. «گاهی آدم باید حلزون فیلسوف باشه. به جای قدوهیکلش به مغزش متکی باشه.»
برای خیلیها تاریخ ماورایی و پیچیده است. فکر میکنند تاریخ یعنی سالهای دور. سالهای خیلی دور. اتفاقهای کهنهشده. ساختمانهای فروریخته. مردان دامنپوش یا زنان حاکم. آنها نمیدانند تاریخ همین پلک زدنهای مدام ماست. تاریخ همین دیروز است و همین چند لحظه قبل است و هزار سال قبل هم هست.
و یک کتاب گذاشت روی میز. «رمانها تصویرهای خارقالعادهٔ زندگیان، اونها قدرت و وسعت مغز آدم رو نشون میدن. میدونی، رمانها خیالهامون رو واقعی و واقعیت اطرافمون رو خیالی میکنند.» لای کتاب یک دفترچهٔ بانکی بود. «بدون پول اما رمان خوندن و زندگی کردن به هیچ دردی نمیخوره. هدیهت رو تو حسابت ریختم.
تا حقیقتی را تعریف نکردهاید فقط آن حقیقت را تعریف نکردهاید، وقتی حقیقتی را غلط تعریف کنید دروغ گفتهاید و جامعه از شما بیزار میشود. اما اگر همین دروغ را خوب تعریف کنید، تاریخ جدیدی ساختهاید. برای خیلیها تاریخ ماورایی و پیچیده است. فکر میکنند تاریخ یعنی سالهای دور. سالهای خیلی دور. اتفاقهای کهنهشده. ساختمانهای فروریخته. مردان دامنپوش یا زنان حاکم. آنها نمیدانند تاریخ همین پلک زدنهای مدام ماست. تاریخ همین دیروز است و همین چند لحظه قبل است و هزار سال قبل هم هست
بریدههای رمان سالتو که تازه دارم میخونماش. خیلی قشنگه.