کتاب ما تمامش می کنیم داستانی از کالین هوور با ترجمه آرتمیس مسعودی است. این داستان درباره زندگی و انتخابهای دختری به نام لیلی است. ماجرایی عاشقانه که به شما ثابت میکند: گاهی اوقات کسی که دوستت دارد، بیش از همه آزارت میدهد. در ادامه بخشهایی از این رمان را میخوانیم.
داستان ما تمامش میکنیم داستانی جذاب و مصداقی بارز برای این جمله است: گاهی اوقات کسی که دوستت دارد، بیش از همه آزارت میدهد. لیلی بلوم با مردی به نام رایل کینکید آشنا میشود. مردی که جراح مغز و اعصاب است و رفتارش با لیلی زندگی او را به بهشت تبدیل میکند. زندگی زیبایی که حتی در رویای لیلی هم وجود نداشت. اما دغدغههایش او را به یاد عشق اولش، اتلس کاریگن، میاندازد. مردی که از لیلی محافظت میکرد، با او نقاط مشترک فراوانی داشت و ناگهان، دوباره سر و کلهاش پیدا شده است...
فکر میکنم یکی از بزرگترین نشانههای بلوغ یک فرد همین است، اینکه بداند چطور چیزهایی را که برای دیگران اهمیت دارد، درک کند، حتی اگر برای خودش اهمیت چندانی نداشته باشند.
گیاهان برای اینکه زنده بمونن، باید به طریق صحیح دوست داشته بشن. آدمام همینطور. ما از لحظهٔ تولد، به پدر و مادرمون متکی هستیم که دوستمون داشته باشن و زنده نگهمون دارن و اگر اونا محبت رو از طریق صحیح به ما نشون بدن، ما انسانهای بهتری میشیم.
ما چند سال وقت داریم که زندگی کنیم. پس باید هر کاری که میتونیم انجام بدیم که مطمئن بشیم از این سالها نهایت استفاده رو بردیم. نباید وقتمونو برای چیزایی تلف کنیم که شاید یه روزی اتفاق بیفتن یا شایدم اصلا هیچوقت اتفاق نیفتن.»
از رمان ما تمامش می کنیم
تمام آدمهایی را که در زندگیات دیدهای، مجسم کن. تعدادشان خیلی زیاد است. آنها مثل موج میآیند و جلو و عقب میروند. بعضی از موجها، خیلی بزرگترند. چیزهایی را از عمق دریا با خودشان میآورند و همانجا در ساحل رها میکنند؛ میان ذرات ریز ماسه، آثاری به جای میگذارند که حتی مدتها بعد از آنکه موج عقبنشینی میکند، نشان میدهد امواج آنجا بودهاند. وقتی اتلس گفت: «دوستت دارم»، منظورش همین بود. او میخواست بدانم که من بزرگترین موجی بودهام که او تا به حال با آن برخورد داشته است و من آن قدر چیزها با خودم آوردهام که حتی وقتی موج رفت، تأثیراتم همیشه به جا خواهد ماند.
الگوها وجود دارند زیرا شکستن آنها دردناک است. برای تغییر الگویی که به آن عادت داریم، به توانایی تحمل رنج و شجاعت خیلی زیادی نیاز است. گاهی اوقات، به نظر میرسد ادامهٔ همان روال همیشگی، آسانتر از روبهرو شدن با ترسی شبیه آن است که بالا بپریم در حالی که احتمال دارد دیگر روی پاهایمان فرود نیاییم.