دراکولا چطور خلق شد؟

کتاب صوتی دراکولا نوشته برم استوکر داستانی کلاسیک در ژانر وحشت است که در سال ۱۸۹۷ منتشر شد. این کتاب منشأ و مبدأ پیدایش شخصیتی به نام دراکولاست. موضوع کتاب در مورد خون‌آشامی به نام کنت دراکولا است که در قلعه‌ای مخوف زندگی می‌کند. داستان از روایت‌های چند شخصیت و نامه‌های وکیلی به نام «جاناتان هارکر» شکل می‌گیرد.

برم (آبراهام) استوکر، فرزند سوم خانواده‌ای هفت فرزندی بود. او در سال ۱۸۴۷ متولد شد. سال‌ها، تقریباً از کودکی تا نوجوانی بیماری، او را مجبور به خوابیدن در تختخواب کرد. کسی امیدی به بهبود وی نداشت. اما از آن‌جایی که هیچ‌چیز قابل پیش‌بینی نیست. استوکر جوان، سلامتی خود را به دست آورد. چیزی شبیه به معجزه اتفاق افتاد و او توانست به زندگی طبیعی و عادی بازگردد. استوکر مدتی سرپرست تئاتر لایسیوم لندن بود. اما از آن‌جایی که طبق معمول، درآمد تئاتر هیچ‌وقت کفاف زندگی هیچ هنرمندی را نمی‌دهد، تصمیم گرفت با نوشتن داستان‌های کوتاه، رمان‌های عاشقانه و هیجانی این کمبود را جبران کند.

از برم استوکر هفده کتاب به چاپ رسیده است که معروف‌ترین اثرش، دراکولا، هفتمین کتاب او بود. استوکر پیش از نوشتن دراکولا، هشت سال از عمرش را صرف تحقیق و بررسی در فرهنگ‌های اروپا و خواندن افسانه‌های مربوط به خون‌آشام‌ها کرد.

این نویسنده مشهور سرانجام در سال ۱۹۱۲ فوت کرد. اما اثر معروفش بعد از گذشت سال‌ها هنوز هم سوژه بسیاری از فیلم‌هاست.

بخشی از کتاب دراکولا

صبح روز بعد، جاناتان از بیرون پنجرهٔ اتاقش سر و صداهایی شنید و با عجله به سمت پنجره رفت. این بار کولی‌ها نبودند بلکه دو نفر اسلوواک بودند با پوستین‌های چرک و چکمه‌های بلند؛ آن دو نفر دو گاری بزرگی را که هشت اسب قوی‌هیکل آنها را می‌کشیدند، هدایت می‌کردند.

جاناتان رو به آنها کرد و تا جایی که می‌توانست بلند فریاد کشید و فریاد کشید تا صدایش گرفت، اما آنها نگاهش نکردند. جاناتان می‌توانست ببیند که روی گاری‌ها جعبه‌های بزرگ مربعی‌شکلی، شبیه تابوت، قرار داشت که با دستگیره‌های طنابی ضخیمی، محکم به هم بسته شده بودند. اسلوواک‌ها جعبه‌ها را به راحتی در محوطهٔ قلعه پایین می‌گذاشتند و این‌گونه بود که جاناتان فهمید آنها خالی هستند. بعد از پایین‌آوردن آخرین جعبه، اسلوواک‌ها شلاق‌های‌شان را به پشت اسب‌ها زدند و رفتند.

طی یکی دو روز بعد، مردان دیگری آمدند. به نظر جاناتان، آنها جعبه‌ها را به جایی آن پایین در زیرزمین قلعه بردند. در سرتاسر عمارت می‌شد صدای مبهم بیل و کلنگ را که از آن پایین‌ها می‌آمد؛ شنید. آنها داشتند زمین را می‌کندند. چه اتفاقی داشت می‌افتاد؟

یک شب جاناتان کنت را دید که از پنجرهٔ اتاق خوابش بیرون آمد و دوباره مثل مارمولک از دیوار پایین رفت؛ فقط این بار، همان کت و شلواری را به تن داشت که در اتاق جاناتان ناپدید شده بود. جاناتان در کمال‌نگرانی و وحشت دریافت که کنت می‌خواهد مردم فکر کنند خود جاناتان را دیده‌اند تا مدارک بیشتری برای تأیید آن نامه‌های قلابی ایجاد کند. جاناتان از این هم می‌ترسید که وقتی کنت در شهر است، هر شرارتی که ممکن است انجام دهد، به پای او نوشته خواهد شد.

برای خرید کتاب صوتی دراکولا به این سایت سر بزنید.