در زمانی که صمد بهرنگی کتاب ماهی سیاه کوچولو را نوشت، مبارزههای سیاسی و گروههای چپ و مخالف بسیاری در ایران فعالیت میکردند. یکی از این گروهها سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود. سازمانی که از ماهی سیاه کوچولو و اولدوز و کلاغها را مانند یک مانیفست در عرصههای عمومی استفاده میکرد. اما صمد بهرنگی هیچگاه به صورت رسمی عضو هیچ گروه سیاسی خاصی نشد.
صمد از خانوادهای فقیر بود، در جوانی پیشه معلمی را برای خودش انتخاب کرد. به همین واسطه بود که فعالیتهای اجتماعیش بیشتر در حال و هوای کودکان بود. صمد بهرنگی یکی از اولین معترضین به سیاستهای آموزش و پرورش بود. اعتقاد داشت کتابهای درسی برای دانشآموزان مرکزنشین، شهرنشین و فارسی زبان تهیه شده و اصلا برای کودکان غیر فارسیزبان و روستایی مناسب نیستند. اعتقاد داشت این کتابها به کودکان یاد نمیدهد در مواجهه با مشکلات زندگی روستایی چه کنند. او برای حق تحصیل همه کودکان تلاشهای بسیاری کرد.
داستان نویسی را با طنزنویسی آغاز کرد و بعضی از کارهایش در مجله توفیق منتشر شد. داستان معروف تلخون را در سال ۱۳۴۰ نوشت. داستانی که با شعر معروف مهدی اخوان ثالث آغاز شده است:
من اینجا بس دلم تنگ است
و هرسازی که میبینم بدآهنگ است
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟
صمد در کنار نوشتن، کتابهایی را از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی ترجمه کرد و همچنین بعضی از شعرهای مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و نیما یوشیج را به ترکی استانبولی ترجمه کرد.
صمد بهرنگی معلم بود و دغدغهی کودکان و زندگی آنان را داشت. بازتاب این دغدغهمندی او را میتوانیم در داستانهایش ببینیم. مثل تقدیمنامهای که اول داستان «بیستوچهارساعت در خواب و بیداری» نوشته است: «قصهی خواب و بیداری را به خاطر این ننوشتهام که برای تو سرمشقی باشد. قصدم این است که بچههای هموطن خود را بهتر بشناسی و فکر کنی که چارهی درد آنها چیست؟» داستانش را اگر خوانده باشید خوب میدانید منظورش چیست و اگر هم نخواندهاید، خودتان را به لذت خواندن داستانی بینظیر مهمان کنید و سفری جادویی به شبی فراموش نشدنی داشته باشید.
صمد بهرنگی دوم تیرماه ۱۳۱۸ در تبریز به دنیا آمد. در خانوادهای فقیر. اما شوق او به درس خواندن و ادبیات، او را به تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی واداشت. او معلم بود. دلش برای بچهها میتپید. با خانوادهها گفتگو میکرد و راضیشان میکرد که بچهها را بهجای فرستادن به سرکار، به مدرسه بفرستند. به کتابهای درسی نقد داشت چون به نظرش نمیآمد که به بچهها راه و روش زندگی کردن را یاد بدهد. به همین دلیل هم خودش تا آنجا که در توانش بود، میکوشید به بچهها بیاموزد که چگونه زندگی کنند. او داستانها و نوشتههایش را با اسمهای مستعار در نشریهها منتشر میکرد و از او یادداشتهای تربیتی برای کودکان نیز به جا مانده است. در نهایت صمد بهرنگی در نهم شهریورماه سال ۱۳۴۷ در رود ارس غرق شد و از دنیا رفت.