کتاب سالتو نوشتهٔ مهدی افروزمنش است که نشر چشمه آن را منتشر کرده است. در سال ۱۴۰۱ سریال یاغی براساس این رمان ساخته شد. این سریال به خاطر کارگردانی خوب و حضور بازیگران سرشناس و دوستداشتنی و خوبی مانند پارسا پیروزفر و طناز طبابایی و امیر جعفری به سرعت محبوب شد. برای اینکه با خود رمان سالتو آشناتر بشوید بخشهایی از آن را آوردهام. میتوانید قلم نویسنده را ارزیابی کنید.
زانوهام میسوخت و سفیدی پام را پشنگههای خون قرمز کرده بود. از ناخن پای راستم هم انگار که شیر خراب باشد خون چکه میکرد و نمیدانستم نگاهش کنم یا نه.
نمی خواستم سرم را بلند کنم. دلایل خودم را داشتم؛ از همه مهمتر غرورم بود و چشمهای قرمزشدهام. یکهو صدایی داد زد «بیا نادر، پیداش کردم؛ این جاست». بم بود و جذاب، از آنهایی که انتظار داری از رادیو بشنوی، نه از توی دستشوییِ نمورِ گندگرفتهی یک سالن ورزشیِ زهواردررفته. باز هم سرم را بلند نکردم. شاید دستشویی را «پیدا»کرده بودند و شاید هم منظورشان کس دیگری بود. به هیچ وجه منتظر کسی نبودم و حتم به یقین کسی هم پیِ من نمیگشت.
چند ثانیهای صدایی نیامد. بعد درِ آهنی جیغی کشید و بازتر شد. دومی رسیده نرسیده گفت «پسر، تو معرکه...» ادامهی جملهاش را خورد و بُهتزده گفت «سیا، این چرا این شکلیه؟» باید سرم را بلند میکردم. با اشکِ چشمهام تار میدیدمشان.
دومی مرد چهارشانهی قدکوتاهی بود که موش را به دقتِ یک جراح از چپ به راست شانه کرده بود و کنارش سیا بود، با یک پالتوِ نخودی رنگ و کفشهایی که کثافتهای سقف را مثل آینه نشان میداد. قدِ بلند و موی نقرهایِ کوتاه داشت که بالای صورت کشیدهاش مرتب شده بود.
سیا چیزی نمیگفت. دوروبرم را نگاه کردم، سه نفر بودیم. دیگر شکی نداشتم که به خاطر من آن جا بودند. نادر دستش را که به بینیاش بود برداشت و آمد سمتم.
جلوم چمباتمه نشست، انگار سالهاست میشناسدم دستش را روی شانهام گذاشت و طوری پرسید «مربیت کیه بچه؟» که فکر میکردی مجبوری جوابش را بدهی.
این رمان هرچند بسیار پیچیده است و داستانهای کوچک زیادی را دنبال می:ند اما بهَنوعی یک رمان عاشقانه است و این بر جذابیتش اضافه کرده است.