داستان کوتاه «یک روز انتظار» اثر نویسنده بزرگ آمریکایی، ارنست همینگوی است. همینگوی علاوه بر چیرهدستی در رماننویسی که برایش نوبل ادبیات به همراه آورد، در نوشتن داستانهای کوتاه نیز موفق بود. او نویسندهای است که تقریبا همهی داستانهایش از تجربیات و علایق شخصیاش مایه گرفتهاند و شاید یکی از رموز موفقیتاش هم همین باشد. این داستان صوتی رایگان را به تازگی شنیده و لذت بردهام. همینگوی از چیزهایی مینوشت که با پوست و استخوانش تجربه کرده بود: - گفتم برو بخواب. لباسهایم را که پوشیدم، میآیم و میبینمت. اما وقتی که پایین رفتم، دیدم لباسهایش را عوض کرده و کنار شومینه نشسته. پسرکِ نُه ساله خیلی بیحال و مریض به نظر میرسید. دستم را روی پیشانیش گذاشتم و دیدم که تب دارد. گفتم: بهترست بروی بالا و استراحت کنی. انگار بیمار شدهای. گفت: چیزیم نیست. دکتر آمد و تبش را اندازه گرفت. پرسیدم: چقدر تب دارد؟ صد و دو درجه. پایین که آمدیم دکتر سه نوع کپسول و طرز مصرف آنها را به من داد. یکی تببُر بود، یکی دیگر مُسهل بود، و سومی هم اسید خون را پایین میآورد. دکتر گفت میکروب آنفولانزا فقط در محیط اسیدی زنده میماند. ظاهراً چیزی نبود که در مورد آنفولانزا نداند، و گفت اگر تبش از صدو چهار درجه بالاتر نرود، اصلاً نباید نگران سلامتیش باشیم. اخیراً آنفولانزای خفیفی شیوع پیدا کرده بود، و اگر بچه سینهپهلو نمیکرد، خطری نداشت. به اتاق که برگشتم درجه تبش را با زمان مصرف کپسولها روی تکه کاغذی نوشتم. - میخواهی برایت چیزی بخوانم؟ پسرک گفت: اگر خودت میخواهی، باشد. رنگش پریده بود و زیر چشمهایش گود افتاده بود. آرام روی تختش دراز کشیده بود و انگار حواسش جای دیگری بود. داستان دزدان دریایی هاوارد پلای را با صدای بند برایش خواندم، اما معلوم بود که حواسش به داستان نیست.
ارنست میلر همینگوی، نویسنده امریکایی برنده نوبل ادبیات است. وی از پایهگذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایعنگاری ادبی»، شناخته میشود و نویسندهای است که با آثارش لذت کتابخوانی را برای همه بیشتر کرده است.
پدرش پزشک و مادرش معلم پیانو و آواز بود. ارنست تابستانها را به همراه خانوادهاش در شمال میشیگان به سر میبرد و در همانجا بود که متوجه علاقه شدید خود به ماهیگیری شد. او پس از اتمام دوره دبیرستان برای مدتی در کانزاسسیتی به عنوان گزارشگر گاهنامه «استار» مشغول به کار شد.
در جنگ جهانی اول داوطلب خدمت در ارتش شد اما ضعف بینایی او را از این کار باز داشت و در عوض به عنوان راننده آمبولانس صلیب سرخ در نزدیکی جبهه ایتالیا به خدمت گرفته شد. چندی بعد مجروح شد و ماهها در بیمارستان بستری بود. به ایالت متحده بازگشت و کار خبرنگاری را از سر گرفت و بعد در پاریس برای «تورنتو استار» مشغول به کار شد.
سبک ویژهاش در نوشتن او را نویسندهای بیهمتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. در ۱۹۲۵ نخستین رشته داستانهای کوتاهش در «زمانه ما» منتشر شد که به خوبی گویای سبک خاص او بود. در ۱۹۲۶ نخستین رمان او بر پایه تجربههای بهدست آمدهاش از اسپانیا با نام «خورشید همچنان طلوع میکند» به چاپ رسید. پیشنهاد میکنم این کتاب را به کتابخانه صوتی خودتان اضافه کنید.