علیرضا بیرانوند، دروازه‌بان تیم ملی فوتبال ایران و تیم پرسپولیس نامزد مرد سال فوتبال آسیا شد.

«دیوها و دلبرها»

شخصیت‌های تاریخی ما یا «دیو»ند یا «دلبر». هم عامه مردم و هم عمومِ اهل نظر فهمی سیاه‌وسفید از شخصیت‌های تاریخی دارند. مردان تاریخ ایران یا خائن، ناتوان، وطن‌فروش، بی‌لیاقت، بی‌سواد و عصاره رذایل ترسیم و تصور می‌شوند، یا قهرمانانی بی‌نقص، نجیب و قدیس‌گونه. رضاشاه یا فردی مستبد، دیکتاتور، دست‌نشانده و حتی ترسو ترسیم می‌شود یا ــ آن‌گونه که تازگی پرطرفدار شده است ــ مردی بی‌نقص و قدیس که ایران را از نابودی نجات داد. همین تصورات در مورد محمدرضاشاه هم وجود دارد. عقب‌تر که می‌رویم، نگاه به شاهان قاجار غالباً «تاریک» است. دیگر از آن دوگانه «سفیدیِ بی‌لک» و «سیاهی محض» هم خبری نیست؛ آنجا همه تاریکند. شاهان قاجار همگی افرادی بی‌لیاقت، بی‌سواد، خودخواه و ناتوان تصور می‌شوند که هیچ کار مفیدی نکردند و با وجود «تاریک» خود مانع بروز «نور» شدند. (حال اینکه این شخصیت‌های نورانی چه کسانی و کجا بودند، کسی نمی‌داند.)

نگاه نو

اخبار سیاسی

خبر روز کابل

اما این دوگانه‌انگاری، این نگاه سیاه‌وسفید، فقط در مورد اعلاحضرتان نیست؛ شخصیت‌های پایین‌مرتبه‌تر نیز در چارچوب دوگانه‌هایی دیگر تعریف می‌شوند: یا خادمند یا خائن؛ یا وطن‌فروش یا وطن‌پرست؛ یا نوکر استعمار یا دشمن استعمار؛ یا نوچه زورمداران یا آزادی‌خواه… تصور می‌شود امیرکبیر مردی بی‌نقص، هوشمند، دانا، نترس، فداکار و سراپا نیکی بود که یگانه منجی ایران می‌توانست باشد و در مقابل طبعاً مخالفان او عصاره رذایل و زشتکاری و نادانی بودند. همین دوگانه در مورد مصدق هم وجود دارد (البته در مورد مصدق دو روایت معکوس از مصدق‌دوستان و مصدق‌ستیزان می‌شنویم). رجال سیاسی، سرداران، نخست‌وزیران و شخصیت‌های برجسته تاریخی همه در قاب‌هایی تاریک یا روشن ترسیم می‌شوند.

گالری

آموزش نقاشی

آموزش نقاشی بزرگسالان

طراحی کاراکتر

چرا در تصورات ما شخصیت‌های تاریخی چنینند؟ بگذارید پرسش را کمی دقیق‌تر بازنویسی کنم: «چرا انسانِ تاریخی ایرانی در دوگانه خیر و شر ترسیم و تعریف می‌شود؟» آیا نمی‌شود شخصیتی تاریخی هم پاره‌ای ویژگی‌های مثبت (روشن و خیر) و هم پاره‌ای ویژگی‌های منفی (تیره و شر) داشته باشد؟ نمی‌شود یک نفر، یک دولتمرد، وزیر، شاه یا فرمانده، در کارنامه‌اش هم تصمیمات درست و هم اشتباه وجود داشته باشد؟ اگر کسی مرتکب اشتباهات یا شرهایی شد، همه کرده‌هایش شر و اشتباه است؟ و اگر کسی چند کار درست کرد همه کرده‌هایش درست است؟ پاسخ چنین پرسش‌هایی روشن است. هر انسانی آمیزه‌ای از ویژگی‌های پسندیده و ناپسند است و اصلاً ممکن است یک ویژگی منفی و ناپسند در جای خاص اثر مثبتی در پی داشته باشد و بالعکس. پس چرا در تصورات نهایی ما آدم‌ها یا قدیسند یا ابلیس؟

تنباکو

تعمیر پکیج

این نگرش سیاه‌وسفید به شخصیت‌های تاریخی ربط ندارد، بلکه در اصل به نگاه ما مربوط است. نگاه ما به انسان و جهان چنین است. دوگانه‌انگاری، یعنی دیدن جهان و شناخت دنیا بر اساس دوگانه خیر و شر، قدمتی به اندازه تاریخ ایران دارد! مسئله در اصل به «دینداری» ما ربط دارد. انگاره «خیر و شر» در اصل انگاره‌ای دینی است. فقط در دین «قدیس» (روح قدسی یا انسانی سراسر نیکی) و «ابلیس» (روح پلید یا انسانی سراسر شر) معنا و وجود دارد (و البته پیش از دین در اسطوره‌ها نیز جهان بر پایه دو نیروی خیر و شر است). در واقع اتفاقی ناخودآگاه در این‌جا رخ می‌دهد. ما یکی از انگاره‌های «دینی» را با خود به ساحتی «غیردینی» حمل می‌کنیم. دوگانه خیر و شر هم در آیین زرتشتی وجود داشت و هم پایه آیین مانَوی بود و در اسلام نیز طبعاً شیطان رجیمی هست که دست‌اندرکار گمراه کردن مؤمنان است. این دوگانه در تشیع به شکل شدیدتری قالب «حق و باطل» گرفته است. خیر و شر درون دین کاملاً موجه است و اصلاً اساس دین است. دین می‌خواهد با این شیوه انسان‌ها را هدایت کند، پس باید نیک و بد را دقیق و موبه‌مو تعریف کند و هر چیز یا حق است یا باطل. اما در مرحله بعد ناخودآگاه تعمیمی صورت می‌گیرد. «انگاره خیر و شر» در پی جهان‌بینی دینی چنان بر الگوهای فکری ما غلبه می‌کند که آن را مانند عصای دست همه‌جا می‌بریم.

ما انگاره‌های الهیاتی را ناخودآگاه به ساحتی غیرالوهی تعمیم می‌دهیم. هنگام فهم تاریخ، شخصیت‌ها و رخدادها، الگوهایی دینی را به کار می‌بریم. ناخودآگاه دنیای ما تابع الگوهای الوهی می‌شود. ما قالب‌های ذهنی‌ (و معرفت‌شناختی‌) خود را که ریشه‌های الهیاتی و دیندارانه دارد (و در جای خود پسندیده و ممیز حق و باطل است) با خود همه‌جا می‌بریم. این الگوی نور و ظلمتِ مانَوی بی‌درنگ بر نگاه و فهم ما چیره می‌شود و اصلاً اجازه نمی‌دهد تمایزهای دیگری تعریف کنیم. از این پس دیگر مهم نیست ما فرد دینداری باشیم یا نه! ناخواسته تابع الگوهای الهیاتی می‌اندیشیم. این نگرش دوگانه‌انگارانه (دوئالیستی) به الگوی مسلطِ معرفت‌شناسی در فرهنگ ما تبدیل می‌شود. نتیجه این می‌شود که شخصیت‌های تاریخی یا دیوند یا دلبر!

مهدی تدینی