مداد
ورود
ثبت نام
برچسب:
درهم برهم
درهم برهمات :)
از اول هفته منتظر این بودم که سه شنبه برسه و پاشم بار و بندیل ببندم و بپرم تو کانون گرم خانواده ( از شدت دلتنگیِ بی سابقه ای که حادث شد! ) دیروز که به لطف افکاری که در پست قبل به طور مفصل درباره ش حرف زدم، تبدیل به شازده خانومی شده بودیم که گویا یک از خدا بیخبری، تماما املاک پدری اش را به آتش کشیده و حالا شازده خانم مانده و یک عالم رعیت که باید پاسخ گوی آنها باشد... ( لطف کنید تصورمان کنید! و سعی کنید از شدت خشم مان نترسید ) دیگه آقا مگه دوستان میتونستن گره ابرو های ما رو باز کنن؟! به دور از شوخی تا همین امروز فکر میکردم که هیچ وقت دیگه نمیتونم با وجود این غم از ته دل بخندم..
حرف هایی که باید گفته شوند
۳۱ اردیبهشت
-
۳ دقیقه