مداد
ورود
ثبت نام
برچسب:
رمان ترس بزرگ من
رمان ترس بزرگ من (قسمت 2)
آروم آروم، چشمام رو باز کردم، خواستم دستم رو ببرم سمت گوشیم ولی انگار یه چیز محکم منو گرفته بود و نمیزاشت حرکت کنم
داستان ها
۱۸ فروردین
-
۴ دقیقه
رمان ترس بزرگ من (قسمت 4)
فقط میخواستم که برم خونه، سرگیجه خیلی شدیدی گرفته بودم اما صدای آرمان بود که کم کم منو به حالت آروم برگردوند و بهم آرامش میداد
داستان ها
۹ اردیبهشت
-
۵ دقیقه
رمان ترس بزرگ من (قسمت 5)
آرمان وسایل مامان و بابا رو تو ماشین گذاشت و همگی به سمت فرودگاه حرکت کردیم
داستان ها
۲۱ اردیبهشت
-
۷ دقیقه