مداد
ورود
ثبت نام
من تلاش میکنم پس هستم
مشاور شرکت بیمه پارسیان
دنبال کن
36
پست
1
دنبال کننده
1
دنبال شونده
یک زوج جوان برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا عازم کشوری اروپایی شدند
یک زوج جوان برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا عازم کشوری اروپایی شدند. در آنجا پسر کوچکشان را در یک مدرسه ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند
من تلاش میکنم پس هستم
۸ فروردین
-
۲ دقیقه
روزی چرچیل، روزولت و استالین بعد از میتینگ های پی در پی تاریخی
من تلاش میکنم پس هستم
۸ فروردین
-
۱ دقیقه
غروب یک روز بارانی زنگ تلفن به صدا در آمد
زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز شدید دختر کوچکش را به او داد
من تلاش میکنم پس هستم
۸ فروردین
-
۲ دقیقه
ماهی تابه
روزی مردی در جاده مشغول تعمیر خودروی خود بود که ناگهان ماهیگیری که پشت سر هم ماهی میگرفت توجه او را به خود جلب کرد. مرد متوجه شد که ماهیگیر ماهیهای کوچک را نگه میدارد و ماهیهای بزرگ را در آب میاندازد
من تلاش میکنم پس هستم
۴ فروردین
-
۱ دقیقه
مدیریت در آنور و اینور
کشورهای پیشرفته: موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده میشود
من تلاش میکنم پس هستم
۴ فروردین
-
۲ دقیقه
تلفن و طلاق
فردا آخرین روز دادگاه طلاقشان بود. قاضی دادگاه گفته بود: تا فردا صبح بروید فکراتون رو بکنید، هر کدامتان فکر کردید هنوز هم می تونید همدیگر رو دوست داشته باشید، به اون یکی تلفن کنه، اگر با هم تماس نگرفتین ساعت نه فردا اینجا باشید
من تلاش میکنم پس هستم
۲۹ اسفند
-
۱ دقیقه
پیر زن و خدا
پیر زن با تقوایی در خواب خدا را دید و به او گفت: خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی
من تلاش میکنم پس هستم
۲۲ اسفند
-
۱ دقیقه
پیر مرد باز نشسته
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد
من تلاش میکنم پس هستم
۲۲ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده
روباه مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد و گفت: خواهش می کنم بیا و مرا اهلی کن
من تلاش میکنم پس هستم
۲۱ اسفند
-
۳ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدید آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۷ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیل ها از ترفند ساده ای استفاده می کنند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۷ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
روزی جراح قلبی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد. تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت
من تلاش میکنم پس هستم
۱۷ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
مردی 80 ساله با پسر تحصیل کرده 45 ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند. ناگهان کلاغی کنار پنجره اشان نشست
من تلاش میکنم پس هستم
۱۷ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
جیم و ادوارد دوستان صمیمی بودند تا اینکه وارد بازار کار شدند. با این تفاوت که ادوارد به سختی کار می کرد و پله های ترقی را یکی یکی طی می کرد، اما جیم فقط می خورد و می خوابید و تفریح می کرد
من تلاش میکنم پس هستم
۱۷ اسفند
-
۱ دقیقه
من تلاش میکنم پس هستم
مردی شبی به خانه همسایه در آمد. قضا را صاحب خانه مهمان داشت و سفره شام را تازه گسترده بودند. مرد را به ادب تعارف کرد که نان و پنیری آماده است. اکنون که به فقیرنوازی آمده ای پیش آی و با ما هم کاسه شو
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
من تلاش میکنم پس هستم
خدا گفت: آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
روزی در جمهوری دموکراتیک آلمان سابق، یک کارگر آلمانی کاری در سیبری پیدا می کند. او که می داند سانسورچی ها همه نامه هارا می خوانند، به دوستانش می گوید: بیایید یک رمز تعیین کنیم؛ اگرنامه یی که از طرف من دریافت می کنید با مرکب آبی معمولی نوشته شده باشد، بدانید هر چه نوشته ام درست است. اگر با مرکب قرمز نوشته شده باشد، سراپا دروغ است
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
در یک شب تاریک مردی در پیاده رو خیابانی پای تیر چراغ برق دنبال چیزی می گشت
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
در بین شاگردان شیوانا زوج جوانی بودند که چهره ای فوق العاده شفاف و ملکوتی داشتند. این دو زوج به شدت شیفته سخنان شیوانا بودند و با وجودی که کلبه شان در دورترین نقطه دهکده بود، اما هر روز صبح زودتر از بقیه در کلاس شیوانا شرکت می کردند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
بانو گودیوا کاونتری همسر حاکم انگلیس زنی خیلی محبوب و محترم بود
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
شیوانا گوشه ای از مدرسه نشسته و به کاری مشغول بود و در عین حال به صحبت چند نفر از شاگردانش گوش می داد. یکی از شاگردان ده دقیقه یک ریز در مورد شاگردی که غایب بود صحبت کرد و راجع به مسایل شخصی فرد غایب حدسیات و برداشت های متفاوتی بیان کرد. حتی چند دقیقه آخر وقتی حرف کم آورد در مورد خصوصیات شخصی و خانوادگی شاگرد غایب هم سخنانی گفت
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
دختر جوانی از مکزیک برای یک ماموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد. پس از دو ماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
من تلاش میکنم پس هستم
از «فورد» میلیاردر معروف آمریکایی و صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های سازنده انواع اتومبیل در آمریکا پرسیدند: «اگر شما فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید تمام ثروت خود را از دست داده اید و دیگر چیزی در بساط ندارید، چه می کنید؟
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
امیر نصر احمد سامانی را، معلمی بود که در آن وقت که او خرد (کوچک) بود، او را قرآن تعلیم کردی، چوب بسیار زدی و امیر نصر پیوسته گفتی که هر گاه به پادشاهی رسم، سزای این معلم بکنم
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
بازرگانی در زمان انوشیروان می زیست و مالی فراوان گرد آورد. پس از سال ها، او که در مملکت نوشیروان غریب بود، تصمیم به بازگشت به دیار خویش گرفت، ولی بدخواهان، نزد پادشاه بدگویی کردند که فلان بازرگان، از برکت تو و سرزمین تو، چنین مال و منال به هم رسانده است و اگر او برود، دیگر بازرگانان هم روش او را در پیش می گیرند و اندک اندک رونق دیار تو، هیچ می شود
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
دختر جوان اگر به خودش بود، دوست داشت در همان 20 سالگی که مادرش مُرد و او هم به خاطر کثافتکاری های پدرش از خانه بیرون آمد، عروس شود تا دیگر او را نبیند، اما نشد
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
روزی نیکیتا خروشچف، نخست وزیر سابق شوروی، از خیاط مخصوصش خواست تا از قواره پارچه ای که آورده بود، برای او یک دست کت و شلوار بدوزد
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
روزی یک کوهنورد معمولی تصمیم گرفت قله اورست را فتح کند، اما او هر بار ناکام بر می گشت، تا جایی که وقتی سال چهارم فرا رسید و او از چهارمین صعود به اورست نیز باز ماند، مسوولان کوهنوردی به سراغش رفتند و گفتند: هی جوان، می بینی که نمی توانی به قله برسی، بهتر نیست از این فکر خارج شوی
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
روزی پدر و پسری بالای تپه ی خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا می کردند با هم صحبت می کردند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده5
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او میگوید: فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده4
مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره ی خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده3
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم. ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۳ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده2
ادیسون در سنبن پیری پس از اختراع چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که در ساختمان بزرگی قرارداشت، هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
میگویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه