دوباره یک نفر آمد مرا به هم زد و رفت
و سرنوشت مرا با جنون رقم زد و رفت
کسی که مثل همه گفت : "دوستت دارم"
درست مثل همه، آمد و به هم زد و رفت
درست مثل همه، بی مقدمه از راه ...
رسید و سنگ بر آئینه ی دلم زد و رفت
مرا سپرد به کابوس ها، به هر چه محال
به لحظه های من اینگونه رنگ غم زد و رفت
کسی که برکه ی آرامش مرا ... آشفت
به هستی ام - که نبود - آتش عدم زد و رفت
تمام حرف من این است : آخر اینگونه
چگونه می شود از عهد عشق دم زد و رفت
... سید جعفر عزیزی ...