بی تو به سامان نرسم...

بی تو به سامان نرسم

ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من

ای به تنم جان همه تو

من همه تو، تو همه من

او همه تو، ما همه تو

هرکه و هرکس همه تو

ای همه تو، آن همه تو

یکی از شعر های عاشقانه حسین منزوی را خواندید.

وقتی که زندگی من

هیچ چیز نبود

هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم

باید، باید، باید

دیوانه وار دوست بدارم

کسی را که مثل هیچ کس نیست

و یکی از شعرهای دوست‌داشتنی و کوتاه فروغ فرخزاد شاعر معاصر ایران‌زمین

اهل کاشانم.

روزگارم بد نیست.

تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .

دوستانی ، بهتر از آب روان .

و خدایی که در این نزدیکی است :

لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند.

روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه .

من مسلمانم .

قبله ام یک گل سرخ .

جانمازم چشمه ، مهرم نور .

دشت سجاده ی من .

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف .

سنگ از پشت نمازم پیداست :

همه ذرات نمازم متبلور شده است .

من نمازم را وقتی می خوانم

که اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته ی سرو.

من نمازم را ، پی « تکبیرة الاحرام » علف می خوانم،

پی « قد قامت » موج .

کعبه ام بر لب آب

کعبه ام زیر اقاقی هاست .

بخشی از شعر ماندگار و مشهور سهراب سپهری درباره خودش