خاص ترین آدم معمولی دنیا!


:)
:)

خودم را دوست دارم...

چند وقتی میشود! لااقل نه این که همیشه ولی خیلی بیشتر از بیشتر اوقات، خودم را دوست دارم... همان نسترن معمولی را که برای خودش آدم خاصی به حساب می آید! همان دختری که هیچ وقت حسرت کیف و کفش و لباس دیگران به دلش نمانده! اما همیشه از اینکه آدم ها نمیخواهند حتی تلاش کنند یک غزل حافظ را بدون غلط بخوانند، دود از کله اش بلند میشود!

خودم را دوست دارم حتی قیافه ی 7 صبحم را ! وقت هایی که تازه سر کلاس یادم می آید که میخواستم قبل از کلاس یک کمی آرایش کنم و بعد با خنده از تکنیک " کی ما رو میبینه" استفاده میکند!

خودم را دوست دارم وقت هایی که سر کلاس درس نیم ساعت به بازی پرنده ها خیره میشود! و تمام جزوه اش پر از شعر و غزل است! وقتی که میرود بین قفسه های کتابخانه و هی دستش را روی جلد کتاب ها میکشد و نفسش را از بوی کتابها پر میکند...

خودم را دوست دارم وقتی چشم هایم را میبندم و موهایم را میبافم! وقتی بعد از کلی غر زدن سر خودم، بلند میشوم و میروم جلو آینه موهایم را از نو شانه میکنم و عطر میزنم!

خودم را دوست دارم که ساده میپوشم و ساده میچرخم! وقتی که کرم های آرایشی گوشه کمدم تاریخ مصرفش میگذرد و تنها آرایشم در عروسی یک رژ قرمز میشود و خط سیاهی زیر چشمم!

خودم را همینجوری که هستم دوست دارم! چند وقتی میشود!! خودم را در جایی که دوست دارم تصور میکنم! حتی همین چند وقت پیش نامه ای برای خودم نوشتم... به نسترنی که قرار است فردای من باشد، و دیدم که چقدر عجیب که نسترن چند سال بعد را، که دارد نامه ی چند سال قبل را میخواند، دوست دارم!

خودم را دوست دارم که همیشه حسرت در بغل گرفتن یک ببر بالغ را در سر دارد! که هلاک جغد هاست! که با کبوترها حرف میزند و مرغ ها را نصیحت میکند و از خروس ساعت میپرسد!! وقت هایی که میزنند به طبیعت و با صدای گله، هوش از سرش میپرد!!! وقتی شاخ های بزغاله را میگیرد و ادایش را در می آورد و بعد از پدرش( بز جان ) با خجالت عذرخواهی میکند! وقتی که هنوز هم که هنوز است برای آن ماهی که در بچگی کشت و گنجشک مرده ای که با احترام دفنش کرد و لاکپشت مهربانش، عزادار است... و هیچ جوره نمیشود این غم را از ذهنش پاک کرد...

خودم را دوست دارم که دوست های بچگی اش پروین و مشیری بوده اند! که حافظ رفیق قدیمی اش به حساب می آید! خودم را دوست دارم که سعی میکند تاریخی بیهقی را بفهمد! و در هر بار خواندن هزار و یک شب به شهرزاد حسودی میکند!

راستش را بخواهید "خودم" اما با من مهربان تر است تا من با خودم! وقت هایی که ویتامین میخورم لبخند میزند! وقت هایی که قبل از خواب به دستم کرم مرطوب کننده میزنم، یا همان وقت هایی که با کلی بغض جلو آینه لبخند میزنم و به او قول میدهم که " چرخ برهم زنم ار غیر مرادم بدهد" !

من از دوست نداشتن به دوست داشتن خودم رسیده ام... خودم را دوست دارم که در نظر خودم، خاص ترین آدم معمولی دنیا هستم!!!

کافیست فقط کمی درباره خودمان با انصاف فکر کنیم تا ببینیم چقدر موجودات دوست داشتنی هستیم!

امضا:

نسترن خاکسار.