هیچکس به ما یاد نداد چطور آرام بمانیم
ما با اضطراب بزرگ شدیم، نه با مهارتهای مدیریتش. از همان سالهای ابتدایی مدرسه، فشار برای بهتر بودن، سریعتر بودن و جلوتر بودن، در همهچیز جاری بود. اما کمتر کسی به ما یاد داد که ذهن، به اندازه بدن، نیاز به رسیدگی دارد. در نظامی که موفقیت را فقط در نمره و رتبه میبیند، جایی برای آموزش آرامماندن باقی نمیماند.
آرامماندن مهارتی است که هرگز در مدرسه یاد نگرفتیم
هیچکس به ما یاد نداد چطور آرام بمانیم. از اولین روزهایی که وارد فضای آموزش شدیم، بارها گفتند که باید سریع باشیم، بهتر باشیم، موفق باشیم. آرام بودن، سکوت، توقف و حتی کمی تأمل، همیشه با برچسبهایی مثل تنبلی، بیهدفی یا بیانگیزگی همراه بودند. در حالیکه ذهن انسان هم نیاز دارد نفس بکشد، جمعوجور شود، خودش را بشنود. اما چه کسی به یک کودک یاد میدهد چطور با ترسش کنار بیاید؟ یا به نوجوانی که برای کنکور آماده میشود بگوید که اضطراب دشمن او نیست، فقط پیامآور نیاز به مراقبت بیشتر است؟
ما مهارتهایی را نیاموختیم که باید آموخته میشدند. یاد نگرفتیم که چطور بدون آسیبزدن به خودمان پیش برویم. مدرسه به ما درس ریاضی داد، قواعد زبان را آموزش داد، اما هرگز درباره اضطراب حرفی نزد. ما با اضطراب تنها گذاشته شدیم، نه که با اضطراب کنار بیاییم؛ بلکه چون کسی به ما نگفت که راههای بهتری هم هست.
از سالهای کودکی، اضطراب را آموختیم
اضطراب چیزی نیست که در نوجوانی شکل بگیرد یا با کنکور آغاز شود. پایههای آن در همان سالهای ابتدایی زندگی و آموزش نهاده میشود؛ زمانیکه کودک بهجای یادگیری برای لذت بردن از دانستن، وارد فضایی میشود که در آن ارزیابی، مقایسه، رقابت و تأیید بیرونی، مهمتر از رشد درونی تلقی میشوند. در چنین ساختاری، اضطراب تنها یک واکنش موقتی نیست، بلکه کمکم به بخشی از سبک زندگی تبدیل میشود.
وقتی نمره، معیار ارزش شد
در بسیاری از نظامهای آموزشی، «نمره» به شاخص اصلی ارزشگذاری تبدیل شده است. کودکی که بابت گرفتن نمره کامل تشویق میشود و بابت چند نمره کمتر مورد بازخواست قرار میگیرد، بهتدریج یاد میگیرد که ارزشش به نتیجه عددی وابسته است، نه به تلاشی که کرده یا دانشی که کسب کرده. چنین نگاهی، فرد را به جای یادگیرنده، به فردی تبدیل میکند که همواره در حال دفاع از جایگاه روانی خود است؛ با اضطرابی که در ظاهر بهعنوان انگیزه شناخته میشود، اما در واقع، سایهای دائمی از ترسِ نپذیرفتهشدن است.
این مشکل در فضای خانه هم دیده میشود؛ جایی که مقایسههای مکرر با دیگران، خواسته یا ناخواسته، ذهن کودک را شرطی میکند به اینکه باید «بهتر از بقیه» باشد تا دوستداشتنی و پذیرفته شود. این مدل تربیتی، هرچند بهظاهر برای رشد طراحی شده، اما در عمل بذر نارضایتی عمیق و اضطراب مزمن را در ذهن نوجوان میکارد.
اضطراب از جنس تأیید گرفتن بود، نه تلاش
روانشناسان کودک و نوجوان بهویژه بر نقش تأیید بیقید و شرط در سالهای رشد تأکید دارند. در کتاب مشهور The Whole-Brain Child نوشته دنیل سیگل و تینا برایسون (2011)، توضیح داده میشود که چگونه مغز در سالهای ابتدایی زندگی، بهویژه در پاسخ به اضطراب و فشار، به دنبال احساس امنیت و دریافت تأیید است، نه رقابت. هرچه تأیید بیرونی جایگزین ارتباط عاطفی سالم میشود، ذهن بیشتر دچار نوسان و فرسایش خواهد شد.
در یکی از تحلیلهایی که اخیراً درباره اضطراب کنکور منتشر شده، پنج تصمیم مؤثر در مسیر آمادگی برای آزمون سراسری معرفی شدهاند که رویکرد آنها فراتر از برنامهریزی درسی است. این تحلیل بهجای تمرکز بر تکنیکهای رایج، بر حفظ آرامش ذهنی و بازنگری در الگوهای فشار روانی تمرکز دارد. مطالعه آن میتواند برای خانوادهها و داوطلبان، نگاهی متفاوت به آرامش در سال کنکور ارائه دهد.
نوجوانی در وضعیت آمادهباش دائم
برای بسیاری از نوجوانان، سالهای دبیرستان بهجای دورهای برای شناخت خود، به زمانی برای مقابله با فشارهای بیوقفه تبدیل شده است. آنها از سوی خانواده، مدرسه و جامعه به حالتی از آمادهباش دائمی هدایت میشوند؛ وضعیتی که در آن ذهن هیچگاه به آرامش واقعی نمیرسد. آزمونها، انتخاب رشته، مقایسه با همسالان، کلاسهای فوقبرنامه و شبکههای اجتماعی، هرکدام بهتنهایی میتوانند منبع اضطراب باشند؛ چه رسد به آنکه همزمان بر نوجوان تحمیل شوند.
در واقع، نوجوان امروزی بیش از آنکه از کمکاری بترسد، از «عقبماندن» میترسد؛ مفهومی مبهم که با الگویی ناپایدار از موفقیت تعریف شده است. این ترس نه از دل کمتلاشبودن، بلکه از دل مقایسه مداوم و انتظارات سنگین بیرونی شکل میگیرد. همانطور که دکتر لیسا دامور، روانشناس و نویسنده کتاب Under Pressure اشاره میکند:
«اضطراب در نوجوانی لزوماً نشانه یک اختلال نیست، بلکه میتواند نشانهای از چالشهای عاطفی حلنشدهای باشد که در محیط اطراف نوجوان ریشه دارد.»
مقایسه، مهمترین ابزار تخریب ذهن
هیچچیز بهاندازه مقایسههای روزانه و بیوقفه ذهن نوجوان را فرسوده نمیکند. گاهی این مقایسه از سوی مدرسه است، با رتبهبندیها و ترازها؛ گاهی از طرف والدین، با ارجاع به موفقیتهای دیگران؛ و گاهی از درون خود نوجوان، که معیارهایش را از فضای مجازی و الگوهای ظاهراً موفق میگیرد.
در چنین بستری، نوجوان نهتنها با اضطراب مواجه است، بلکه احساس نابسندگی دائمی را نیز تجربه میکند. او نمیداند که تلاشش کافی است یا نه؛ چون معیار موفقیت، بیرونی و متغیر است. نتیجه این وضعیت، ذهنی دائماً مقایسهگر، مضطرب و خسته خواهد بود.
کنکور، اوج نمود فرهنگ فشار
کنکور در ایران تنها یک آزمون نیست؛ بلکه به نمادی از فرهنگ فشار تبدیل شده است. از کلاس هفتم، هشدارهایی درباره کنکور شنیده میشود و از دهم به بعد، همهچیز حول این محور شکل میگیرد. نوجوانی که هنوز در حال شناخت خود و تواناییهایش است، بهناگهان با ساختاری مواجه میشود که از او انتظار دارد «همهچیز را بلد باشد» و آن را «در وقت محدود» به نمایش بگذارد.
در چنین شرایطی، دیگر نمیتوان از آرامش ذهن صحبت کرد؛ مگر آنکه ساختارها و باورها را بازتعریف کنیم. آرامش در دوران آمادگی برای کنکور، نیازمند آن است که ذهن نوجوان تنها یک وظیفه نداشته باشد: بقا.
چرا هیچوقت مهارتهای ذهنی را جدی نگرفتیم؟
در حالیکه مهارتهای ذهنی و روانی در بسیاری از کشورهای پیشرو، بخشی از آموزش رسمی هستند، در نظام آموزشی ما هنوز هم به چشم «اضافات غیرضروری» نگاه میشوند. مدارس بر محفوظات و نتیجههای قابل سنجش تمرکز دارند و هر آنچه که نتوان در آزمون پایانی نمره داد، به حاشیه رانده میشود. در این بین، آموزش مهارتهایی مثل تنفس آگاهانه، گفتوگوی درونی سالم یا تابآوری ذهنی، جایی در برنامه درسی پیدا نمیکند.
این بیتوجهی نهفقط از سوی نهادهای رسمی، بلکه از طرف خانوادهها و حتی خود نوجوانان نیز بازتولید میشود. بسیاری هنوز باور دارند که اضطراب بخشی اجتنابناپذیر از مسیر موفقیت است؛ در حالیکه این باور نادرست، ریشه بسیاری از مشکلات روانی مزمن در جوانی و بزرگسالی است.
ذهن هم مثل عضله تمرین میخواهد
تمرینهای ذهنی مثل مدیتیشن، تنفس عمیق، نوشتن افکار و حتی توقفهای آگاهانه، به مغز کمک میکنند تا آرامتر و منسجمتر عمل کند. در مقالهای منتشرشده در Harvard Health Publishing آمده است:
«تنفس عمیق، تنها در چند دقیقه میتواند فعالیت سیستم عصبی پاراسمپاتیک را افزایش دهد؛ سیستمی که وظیفهاش بازگرداندن بدن به وضعیت آرامش است.»
اما این تمرینها زمانی مفید واقع میشوند که آموزش آنها از سنین پایین آغاز شود، درست همانطور که نوشتن و خواندن از سال اول دبستان آموزش داده میشود. اگر ذهن را همانند عضلهای بدانیم که برای رشد به تمرین نیاز دارد، پس آموزش مهارتهای ذهنی باید بخشی جدی از تربیت مدرن باشد، نه توصیهای لوکس و فرعی.
آموزشهایی که همیشه در حاشیه ماندند
در اکثر مدارس، ساعت مشاوره، یا حذف میشود یا به جلساتی بیاثر تقلیل مییابد. در حالیکه این فضا میتوانست محلی باشد برای پرورش آگاهی از هیجانات، شناسایی اضطرابها و یادگیری راههای مواجهه با فشار. حتی در خانوادهها نیز گفتوگوی صمیمی درباره حال روحی، کمتر از پرسش درباره نمرهها یا امتحانها اتفاق میافتد.
زمانیکه مهارتهای ذهنی در حاشیه قرار گیرند، ذهن نیز به مرور فرسوده میشود. فشارهای آموزشی بدون پشتیبانی روانی، نهتنها اثربخش نیستند، بلکه فرسایش فکری و روانی نوجوانان را تسریع میکنند.
آرامماندن یعنی چه و چطور میتوان آن را یاد گرفت؟
آرامماندن در فضای رقابتی امروز، بهویژه در سالهای منتهی به کنکور، دیگر یک ویژگی شخصیتی نیست؛ بلکه یک مهارت است. مهارتی که برخلاف تصور عمومی، میتوان آن را آموخت، تمرین کرد و در خود تقویت نمود. برخلاف فرمولهای درسی که پاسخ مشخص دارند، مهارت آرامماندن چیزی پیچیدهتر و انسانیتر است. شاید لازم باشد ابتدا بپذیریم که همیشه قرار نیست کامل باشیم، همیشه قرار نیست سریعتر از بقیه باشیم و گاهی باید برای ذهنمان، فرصتی برای بازیابی فراهم کنیم.
در بسیاری از کشورها مانند ژاپن و فنلاند، آرامسازی ذهن، بخش طبیعی و پذیرفتهشدهای از فرآیند یادگیری است. در برنامههای درسی پیشرفته، نهتنها به تقویت ذهن تحلیلی، بلکه به تقویت ذهن آرام و آگاه نیز توجه میشود. حتی در برخی مدارس، پیش از شروع آزمون، دقایقی برای تمرکز و آرامسازی اختصاص داده میشود. چنین نگاهی نشان میدهد که آرامش ذهن، نه نقطه ضعف، که لازمه عملکرد مؤثر است.
نگاهی عملی به چند راهکار ساده
تمرینهایی ساده اما عمیق میتوانند ذهن را به وضعیت پایدارتر برسانند. بعضی از آنها عبارتاند از:
- تنفس آهسته و کنترلشده
- نوشتن افکار در زمان آشفتگی
- توقفهای کوتاه برای نگاه به وضعیت درونی
- گفتوگوی صادقانه با خود
این تمرینها شاید ساده بهنظر برسند، اما ذهن را از فضای همیشه پاسخگو، به سمت پذیرش و آرامش هدایت میکنند.
وقتی فرد یاد میگیرد که میتواند بدون سختگیری با خود مواجه شود، انگیزهاش برای رشد نه از ترس، بلکه از آگاهی خواهد آمد. آرامش واقعی، محصول همین تغییر نگرش است؛ نه ترک مسیر، بلکه اصلاح شیوه رفتن.
این آرامش، فرار از رقابت نیست
باید این باور را تغییر داد که کسی که آرام است، بهاندازه دیگران تلاش نمیکند. اتفاقاً در بسیاری از موارد، افرادی که آرامتر هستند، با ذهنی متمرکزتر، یادگیری عمیقتری را تجربه میکنند. ذهنی که آرام باشد، بهتر میفهمد، بهتر تحلیل میکند و بهتر تصمیم میگیرد.
کسی که به آرامماندن اهمیت میدهد، لزوماً رقابت را رها نکرده است. او فقط تصمیم گرفته از ذهنش محافظت کند. رقابت زمانی سالم است که در بستر سلامت روان شکل بگیرد، نه در سایهی ترس، فشار یا تحقیر. آرامماندن یعنی پذیرفتن این نکته ساده: ذهن ما، ارزش محافظت دارد.
ما مسئول خودمان نیستیم، اما بیتأثیر هم نیستیم
نه ما انتخاب کردیم که از کودکی در فضای رقابتی رشد کنیم، نه تصمیم گرفتیم که اضطراب، بخشی طبیعی از زندگیمان باشد. ساختارهایی که ما را شکل دادند، از قبل ساخته شده بودند. مدرسه، خانواده، رسانه، جامعه، همه انتظاراتی داشتند و ما بدون آنکه بپرسیم «چرا»، وارد آن شدیم. بسیاری از ما فقط میخواستیم خوب باشیم، موفق باشیم، همانطور که تعریف شده بود. اما بهای این موفق بودن، برای خیلیها، از دستدادن آرامش بود.
در این میان، حس ناتوانی، شاید طبیعی باشد. چون ما این قوانین را ننوشتیم. ما فقط بازی کردیم، به امید اینکه درست بازی کرده باشیم.
آنچه به ما تحمیل شد، و آنچه انتخاب کردیم
در مسیر رشد، خیلی چیزها بر ما تحمیل شد: بایدها و نبایدهایی مثل بهتر بودن و نتیجه گرفتن یا مقایسه شدن همیشگی. ما این فشارها را نساختیم، اما بخشی از ما با آنها یکی شد. کمکم یاد گرفتیم که اضطراب، لازم است و بیقراری، نشانه تلاش است. تصور میکردیم آرام بودن، یعنی بیخیالی.
اما همیشه اینطور نبود. گاهی در همان ساختارها، میشد چیز دیگری انتخاب کرد. شاید همان لحظهای که یکی از ما دفتر را بست و گفت: «کافیه برای امشب.» شاید وقتی کسی بین دو آزمون، خودش را به یک پیادهروی دعوت کرد. شاید زمانی که کسی گفت: «من به ذهنم استراحت بدهکارم.»
این لحظهها کوچکاند، ولی واقعیاند و انتخاباند، نه تحمیل. اینجا همان نقطهایست که میتوانیم بفهمیم، ما تماماً قربانی نیستیم.
اگر قرار نیست همهچیز را تغییر دهیم، از کجا شروع کنیم؟
واقعگرایی یعنی بپذیریم که همه ساختارها با ما همراه نخواهند شد. نظام آموزشی شاید همچنان رقابتی بماند. خانوادهها، با نیت خوب، همچنان فشار بیاورند و جامعه، همچنان رتبه و نتیجه را معیار بداند.
اما اینها همه واقعیت نیستند؛ تنها بخشی از آناند.
بخش دیگر، واکنش ماست. اینکه چطور نگاه کنیم، چطور صداهای بیرونی را فیلتر کنیم، چطور به خودمان یاد بدهیم که آرامماندن، حق ماست. لازم نیست انقلاب کنیم، کافیست مکث کنیم. به خودمان، ذهنمان و مسیرمان نگاه تازهای بیندازیم.
ما همهچیز را انتخاب نکردیم، اما حالا که میفهمیم چه چیزی بر ما گذشته، میتوانیم انتخاب کنیم که از کجا دوباره آغاز کنیم.