افسردگی متداول ترین نوع اختلال نوروتیک یا روانی است. حالتی از خلق پایین و بی میلی به فعالیت یا بی تفاوتی، که بر افکار، رفتار، احساسات و شادکامی شخص تأثیر می گذارد. افسردگی به قدری شایع هست که لقب سرماخوردگی روانپزشکی گرفته است و حدود 20 درصد بزرگسالان را در کام خود می کشد. این اختلال تک عاملی نبوده و از تعامل چند عامل مختلف ژنتیک و محیطی حاصل میشود.
طبق تعریف سازمان بهداشت جهانی، افسردگی احساس غم پایدار و کاهش تمایل به انجام کارهایی است که بصورت معمول از آن لذت می بریم، و نیزکاهش انگیزه انجام امور روزمره که حداقل به مدت دو هفته بطول انجامد (اصلانی، احمد دوست و بهمنی، 1394). همچنین فرد افسرده ممکن است برخی از احساسات مانند غم، اضطراب، پوچی، نا امیدی، بی حمایتی، بی ارزشی، احساس گناه، خواب و یا اشتهای مختل، احساس خستگی و ضعف در تمرکز را تجربه کند. علائم متفاوت دیگر مثل پرخوری، ناتوانی در به خاطر سپردن جزئیات یا تصمیم گیری، مشکلات رابطه ای، درد جسمانی، مشکلات گوارشی و درکل کاهش انرژی نیز وجود دارد. در حالت بسیار شدید، افسردگی می تواند منجر به اقدام به خودکشی شود (موسوی زاده و پزشک، 1391).
افسردگی به حالاتی از خُلق گفته میشود مانند بیروحیه بودن، بیتوان بودن، احساس فقدان، نومیدی و بیهوده بودن که از بیرغبتی و بد بینی حکایت میکند و شوق، شادی و خوش بینی به عنوان نمونههای متضاد آن است. به طور کلی افسردگی به نوعی رفتار گفته میشود که صاحب آن با فرو رفتن در خود و بیتوجهی یا کم توجهی به محیط اطراف و دیگران مشخص میشود (احمدی، مردادی و حسنی، 1395). ادوارد بیبرینگ در تعریف افسردگی چنین میگوید: افسردگی را میتوان بیان عاطفی از حالت درماندگی، ناتوانی خود بدون در نظر گرفتن آنچه باعث شکست مکانیزم مربوط به احترام به خود گردیده، تعریف نمود.
همچنین اظهار میدارد که افسردگی ممکن است در نتیجه عدم توانائی در انکار جنبههای تهدید کننده محیط بوجود آید. در روانپزشکی افسردگی را تغییر خلق در جهت غمگینی میدانند، با تغییر خلق و متناسب با آن روند و محتوی اندیشه و طرز رفتار و کیفیت واکنشها نیز تغییر یافته، اندوهبار میگردد. فارز درباره مفهوم افسردگی میگوید: افسردگی ممکن است نمایانگر وضعی باشد که در آن برای فرد محقق میشود که همه راههای دست یافتن به هدفهای با ارزش بر او بسته است (نیک آمال، یارمحمدی، شادمان فر و زنگنه، 1392).
لیختنبرگ افسردگی را به احساس نومیدی در نیل به اهداف مشخص تعریف کرده است. وی این نومیدی را بیشتر محصول کمبودهای شخصی شناخته است. به عقیده بک افسردگی اصطلاحی است که به مجموعه رفتارهائی اطلاق میشود که عناصر مشخص آن کندی در حرکت و کلام است. گریستن، غمگینی، فقدان پاسخهای فعال، فقدان علاقه، کم ارزشی، بیخوابی و بیاشتهائی از دیگر علائم آن است. اخوت افسردگی را به طور خلاصه عبارت از احساس بیمارگونه غم و اندوه با درجاتی از رکود واکنش میداند (موسوی زاده و پزشک، 1391).
لینفوردیس بیان میدارد که افسردگی بیماری ای است که خصوصیات اول و عمده آن تغییر خلق است و شامل یک احساس غمگینی است که از یک نومیدی خفیف تا احساس یأس شدید ممکن است نوسان داشته باشد. این تغییر خلق نسبتاً ثابت و برای روزها، هفتهها و سالها ادامه دارد. همراه این تغییر خلق، تغییرات مشخصی در رفتار، نگرش، تفکر، کارآیی و اعمال فیزیولوژیک وجود دارد (گرینبرگ ، 2017). در مجموع افسردگی یک بیماری روانی با جنبه های زیستی، روانی و اجتماعی است که علل، نشانه ها و درمانهایی دارد و فرد مبتلا به راحتی از آن خلاصی ندارد. چه تحت درمان باشد و چه نباشد، اختلال میتواند بدتر شود یا برگردد (اصلانی و همکاران، 1394).
2-3-1- انواع افسردگی
به منظور اینکه مناسبترین و موثرترین درمان افسردگی صورت گیرد، میبایستی علائم آن شناسایی شود (گرینبرگ، 2017). اما باید بدانیم که افسردگی به اشکال و انواع مختلفی دیده می شود و تازه هر نوع آن، نشانه ها، علل و درمانهای متفاوتی دارند. لذا به دسته بندی انواع آن می پردازیم:
2-3-1-1- افسردگی اساسی یا ماژور
در این اختلال، نشانه های افسردگی بیش از دو هفته و در تمام روز و ماهها پایدار میماند. نشانه های این نوع افسردگی کاملاً فرد را متمایز از زمانی می کند که مبتلا نبوده، به این معنی که او را در حیطه های شغلی روابط فردی و رفتارهای اجتماعی ناتوان می کند. خطر خودکشی نیز در این نوع افسردگی افزایش می یابد (احمدی و همکاران، 1395).
ملاکهای افسردگی اساسی
الف) حداقل پنج تا از علایم زیر همزمان در یک دوره حداقل دو هفتهای وجود داشته باشد و نشانه تغییری در کارکرد قبلی باشد؛ حداقل یکی از علایم یا (1) خلق افسرده باشد، یا (۲) بی علاقگی و بی لذتی (موسوی زاده و پزشک، 1391).
1) خلق افسرده در اکثر اوقات روز و تقریباً همه روزها، چه طبق گزارش خود بیمار از احساس ذهنیش (مثلاً احساس کند غمگین است، یا احساس پوچی کند)، چه طبق مشاهده دیگران (مثلاً بگویند گریان به نظر میرسد). در اطفال و نوجوانان میتواند به صورت خلق تحریک پذیرباشد.
2) کاهش واضح علاقهمندی یا لذت بردن از همه یا تقریباً همه فعالیتها، اکثر اوقات روز و تقریباً همه روزها.
3) کاهش چشمگیر وزن بدون اجرای برنامه (رژیم) خاصی برای لاغری، یا افزایش وزن (مثلاً تغییر وزن بدن بیش از پنج درصد در عرض یک ماه)، یا کاهش یا افزایش اشتها تقریباً همه روزها.
4) کم خوابی یا پر خوابی به طور تقریباً هر روزه.
5) سرآسیمگی یا کندی روانی-حرکتی در تقریباً همه روزها (برای دیگران مشهود باشد، نه اینکه فقط خود بیمار احساس ذهنی بی قراری یا کند شدن را گزارش کند).
6) احساس خستگی یا از دست دادن انرژی تقریباً همه روزها.
7) احساس بیارزشی یا احساس گناه مفرط یا نا متناسب (که حتی ممکن است هذیانی باشد) تقریباً هر روز (صرف ملامت نفس یا احساس گناه به خاطر بیمار بودن کافی نیست).
8) کاهش قدرت تفکر یا تمرکز، یا احساس بلاتصمیمی، تقریباً هر روز (چه طبق گزارش بیمار از احساس ذهنی خود، چه بنا بر مشاهده دیگران).
9) افکار عود کننده درباره مرگ (نه فقط ترس از مردن)، فکر مکرر خودکشی بدون هیچ نقشه خاصی، اقدام به خودکشی، یا داشتن نقشهای معین برای انجام خودکشی (نیک آمال و همکاران، 1392).
ب) علایم مذکور واجد ملاکهای دوره مشترک نباشد.
پ) علایم از نظر بالینی رنج و عذاب چشمگیری برای بیمار ایجاد کرده باشد و یا کارکردهای او را در حوزههای اجتماعی، شغلی، یا سایر حوزههای مهم زندگی مختل کرده باشد.
ت) علایم ربطی به اثرات جسمی مستقیم یک ماده (مثلاً مادهای که مورد سوء مصرف قرار میگیرد، یا دارو) یا یک بیماری طبی عمومی (مثل کمکاری تیرویید) نداشته باشد.
ث) داغدیدگی، توجیه بهتری برای علایم نباشد، یعنی به دنبال از دست رفتن فرد محبوب، علایم بیش از دو ماه طول کشیده باشد، یا مختل شدن واضح کارکردها، اشتغال ذهنی شدید با احساس بیارزشی، فکر خودکشی، علایم روانپریشی، یا کندی روانی- حرکتی به شکل مشخص وجود داشته باشد (موسوی زاده و پزشک، 1391).
2-3-1-2- افسرده خویی یا مینور
در این اختلال، علائم افسردگی به عمق و شدت کمتری بروز می یابد. اما به دلیل اینکه از نظر خلقی ضعیف شده اند، اطرافیان به آنها افرادی بی حوصله، بی طاقت و عصبانی نسبت می دهند و به این ترتیب روابط بین فردی و روابط اجتماعی آنان مختل میگردد، اما وضعیتشان لزوماً به شغل و فعالیتهای فکری آنان آسیب جدی نمی زند (گرینبرگ، 2017). در افسردگی خفیف، خلق پایین ممکن است ایجاد شود و بعد از مدتی از بین برود. این بیماری اغلب بعد از یک واقعه استرس زا بروز می کند (نیک آمال و همکاران، 1392).
شخص ممکن است به غیر از احساس خلق پایین، احساس اضطراب و نگرانی هم داشته باشد. تغییر در نحوه زندگی، اغلب تمام آن چیزی است که برای درمان این نوع افسردگی لازم است. خلق افسرده می تواند ناشی از تعدادی از بیماری های عفونی، کمبودهای تغذیه ای، شرایط عصبی و مشکلات فیزیولوژیکی، از جمله کم کاری تیروئید، بیماری لایم، اسکلروز متعدد، بیماری پارکینسون، مزمن درد، سکته مغزی، دیابت و سرطان باشد. چند مواد مخدرو محرک میتواند حالت وخلق افسرده ایجاد کند عبارتند از الکل، آرامبخش (از جمله بنزودیازپین تجویزی)، مخدرها (از جمله مسکن تجویزی و مواد مخدر مانند هروئین)، محرک (مانند کوکائین و آمفتامین)، توهم زا، و مواد استنشاقی (احمدی و همکاران، 1395).
2-3-1-3- اختلال دوقطبی
فردی که به اختلال دو قطبی مبتلاست، خلقی دارد با دو فاز متضاد، از کاملاً شاد و پر انرژی تا کاملاً افسرده و پایین. هنگامیکه در فاز پایین است، علائم افسردگی اساسی را تجربه می کند. میزان حمله هر یک از قطبها ممکن است هم اندازه نباشد . وقتی چنین بیمارانی در حالت خلق بالا و شیدانی قرار دارند آنها احتمال احساس خوشحالی و سرخوشی دارند، به خواب و خوراک کمتر از حد معمول نیاز دارند و احساس می کنند که حال عمومی شان خیلی خوب است. آنها در چنین مواقعی دارای انرژی زیادی می باشند، خیلی سریع و تند حرف می زنند و احساس می کنند که انگار افکار در مغز آنها در حال مسابقه دادن هستند. قضاوت آنها مختلف و بد شده و ممکن است دچار هذیانها و یا توهمات نیز بشوند اما این هذیانها و توهمات با آن نوعی که در افسردگی شدید دیده میشود، فرق دارد و محتوای آنها بسیار مثبت تر است. در چنین مواقعی بعضی از بیماران فکر می کنند که خیلی پولدار هستند و آدم معروفی شده اند و یا اینکه از قدرت زیادی برخوردارند. این خلق بالا نیز همانند خلق پایین می تواند به بیمار آسیب برساند (نیک آمال و همکاران، 1392).
گاهی اوقات قضاوتهای نادرست و توهمات آنها منجر به ایجاد مسایل مالی میشود. در بعضی موارد، این بیماران خرجها و ولخرجی های زیادی انجام می دهند. و قطب دیگر که فرا می رسد، تمام علائم و رفتارها تغییر یافته و افت پیدا میکند (بهاری، 1393).
2-3-1-4- افسردگی فصلی
این اختلال با تغییرات فصل و به خصوص فقدان نور آفتاب، بروز میکند. زمانیکه روزها کوتاه و زمان تاریکی هوا بیشتر است. و خود بخود با تغییر فصل و رسیدن بهار و تابستان محو می شود. این بیماران ممکن است میل زیادی به خوردن خوراکی های شیرین ویا شکلات داشته باشند و در طی ماههای زمستان، نیاز آنها به خوابیدن افزایش می یابد. با اتمام فصل سرما و طولانی تر شدن روزها، به تدریج علائم اختلال محو میگردد (چوانگ، کیم، آسکی، جونز، کوک و آمتمان ، 2015). شش عامل اصلی وجود دارند که خود نیز بر هم اثر دارند که می توان گفت از عوامل افسردگی است که عبارتند از: موقعیت ها، فکر ها، هیجانات، فیزیولوژی بدن و فعالیت ها و ژن. هر یک از این بخشهای مختلف زندگی می تواند در افسردگی نقش بازی کند و افسردگی نیز به نوبه ی خود بر آن ها موثر است (گرینبرگ، 2017).
موقعیت ها: فقدان ها، انزوا، تعارض، استرس.
افکار: عادات افکار منفی، خود انتقادی شدید،غیر منصفانه و غیر واقعی.
هیجانات: دلسردی، غمگینی، نا امیدی، کرختی، اضطراب.
فیزیولوژی: تغییر در خواب، انرژی پایین، تغییرات در شیمی مغز.
فعالیت ها: کناره گیری از اجتماع، کاهش در میزان فعالیت، کم توجهی به خود.
۱ - موقعیت ها
معمولاً افسردگی در موقعیت های دشوار زندگی بروز می کند. موقعیت هایی که فرد آن را فشار زا یا حتی ویران کننده می داند. اگر تلاش های فرد برای مقابله با این موقعیت ها – به وسیله ی اصلاح یا پذیرش موقعیت ها- موفقیت آمیز نبود، ممکن است احساس در هم شکستن و نا امیدی کند. آن هنگام خطر بروز یک دوره افسردگی در فرد افزایش پیدا میکند (موسوی زاده و پزشک، 1391). بعضی از موقعیت هایی که میتوانند با افسردگی رابطه داشته باشند عبارتند از:
رویدادهای بزرگ زندگی، مخصوصاً فقدان: رویدادهایی مثل مرگ یک فرد مورد علاقه، نقل مکان، طلاق، ورشکست شدن، یا ازدست دادن شغل ازهم گسیختگی های بزرگی در زندگی همه ی افراد است.
کم بودن تماس اجتماعی: انزوای اجتماعی یک عامل خطر معنی دار در ابتلا به افسردگی ست.
تعارض در روابط: دوره هایی از آشفتگی در ارتباطات فردی، خواه زناشویی و خواه مربوط به خانواده به شدت استرس زاست و می تواند به آغاز افسردگی کمک کند.
استرس مربوط به شغل: این می تواند ناشی نا ایمنی شغلی (آگاه نبودن به اینکه آیا در شغل خودمان باقی میمانیم؟)، اختلاف با سرپرست یا همکاران، یا کار بیش از حد (انسان نمی تواند 16 ساعت در روز کار کند چه در خانه و چه در محل کار) باشد.
استرس مربوط به سلامت جسمی: این مخصوصاً در مورد آن مشکلات تندرستی که مزمن هستند ، ، آن هایی که می توانند موجب درد یا ناتوانی جسمی شوند و می توانند پاسخ به درمان را محدود کنند، صادق است (اصلانی و همکاران، 1394).
۲ – افکار
هر کدام از ما در برابر رویدادهای محیطی یک جور تأثیر می پذیریم. این تأثیر پذیری به این بستگی دارد که ما در باره ی آن رویدادها چگونه فکر می کنیم. تصور کنید دو مرد در یک مهمانی در حال قدم زدن هستند. یکی از آن ها خیلی عادی از مهمانی خارج می شود. پیش بینی میشود او حسابی با خودش کیف کرده است و گروه مهمان ها را پذیرا و دوستانه می داند. دیگری از گرد همایی های اجتماعی می ترسد. پیش بینی میشود او احساس تیره روزی کند و فکر می کند دیگران در مورد او قضاوت می کنند و او را نمی پذیرند. شواهد بالینی و پژوهشی نشان داده اند که افراد افسرده راه های ویزه ای برای اندیشیدن به جهان دارند. این افکار می توانند افسردگی را آغاز کنند یا باعث بدتر شدن آن شوند (احمدی و همکاران، 1395). در طول افسردگی افراد اغلب راه های سوگ مندانه ای برای تفسیر رویداد ها و موقعیت ها دارند. آنها معمولاً عبارتند از:
نگاه به موقعیت موجود به شیوه ی بدبینانه ی غیر واقعی: تاکید بر جنبه های منفی و تهدید آمیز و نادیده گرفتن جنبه های بیشتر مثبت و امید بخش رویدادهاواتفاقات.
فکر کردن در مورد خود با اسلوبی انتقادی: قضاوت در مورد خود با شیوه ای غیر منصفانه و خشن.
پیش بینی کردن یک آینده ی غم افزا و نا امید کننده : مبالغه در احتمال ، نتیجه خیلی منفی گرفتن از کارها.
ما به اینها سه گانه ی منفی میگوییم: فکر کردن به شیوه ی غیر منصفانه و منفی در موردموقعیت موجودتان، خود تان و آینده تان.
اینگونه از فکر کردن معمولاً در کودکی شروع می شود. بعضی از افراد در خانواده هایی بزرگ شده اند که فقط تفسیر های منفی و انتقادی تعلیم داده می شده است. در این خانواده ها کودکان وقتی که چیزهای خوبی در مورد خودشان میگویند دلسرد میشوند و برای خود انتقادگر بودن تشویق. چه این افکار در کودکی شروع شوند و چه در نتیجه افسردگی به وجود آیند، آن ها می توانند تأثیر هنگفتی بر نحوه تجربه ما از جهان بگذارند (چوانگ و همکاران، 2015).
3- هیجان
افسردگی اغلب با احساس نا امیدی و غمگینی شروع می شود. تلاش های ناموفق برای مقابله با موقعیت های مشکل زندگی، این احساس ها را راه انداخته اند. هرچند، در ادامه ی افسردگی، حاصل این احساس های ناخشنودی، انواع دردناک تر و شدید تر تجربه های هیجانی است. فرد افسرده، مغلوب احساس یأس میشود، مغلوب حالت با نفوذ نکبت و نا امیدی. یک نویسنده که خودش افسردگی را تحمل کرده است این حالت هیجانی را اینگونه توصیف میکند: بودن در میان تنگنای سگ های سیاه (موسوی زاده و پزشک، 1391). احساس عمیق اضطراب (تنش فیزیکی، نگرانی، و احساس این که اتفاق بدی روی خواهد داد)، اغلب با این احساس های افسردگی همراه است. بعضی از افراد افسرده یک احساس همیشگی کرختی هیجانی را تجربه می کنند، به زبان ساده آنها در مورد هیچ چیزی احساسی ندارند. گویا درد روان شناختی آن قدر شدید شده است که ذهن به راحتی پاسخ هیجانی را خاموش می کند، مثل یک کلید خاموش کننده در یک مدار الکترونیکی (گرینبرگ، 2017).
افراد افسرده، جهان را به شیوه ی غیر واقع بینانه ای با بدبینی تفسیر میکنند و در مورد خودشان با یک روش خشن و غیر منصفانه قضاوت می کنند. بخش عمده ای از هیجان هایی که آنها احساس می کنند بر پایه ی این شیوه منفی تفسیر زندگی، بنا شده است. اگر افکار آن ها در مورد جهان منفی و غیر وافع بینانه باشد، هیجان های آن ها نیز منفی و غیر واقع بینانه می شود. ممکن است فکر کردن به یک هیجان غیر واقع بینانه مشکل باشد. تصور کنید فردی سخت باور دارد که مسافرت با هواپما به شدت خطرناک است به این خاطر که هواپما ها مکرر سقوط می کنند. این فرد هنگام پرواز خیلی وحشت زده می شود.این ترس، به هر حال، بر پایه ی باور غلط در مورد امنیت هواپیما بنا می شود، بنابراین یک هیجان غیر واقع بینانه و نامتناسب با موقعیت است. مشابه با این، افراد افسرده باور هایی که در مورد جهان و خودشان دارند که غیر واقع بینانه است و بنابر این منجر به هیجان های منفی غیر واقع بینانه می شوند (احمدی و همکاران، 1395).
4- فیزیولوژی
افسردگی با نشانه های بدنی گوناگونی همراه هستند. بعضی از این نشانه های بدنی همچنین ممکن است درنشانه های افسردگی در جایگاه اول قرار گیرند. یکی از تغییرات بدنی نیرومند همراه با افسردگی، مختل شدن خواب است. معمولاً این گرفتاری، ناتوانی در خوابیدن به مقدار کافی ست. این می تواند به علت مشکل در به خواب رفتن، بیدار شدن های مکرر در طول شب، یا صبح خیلی زود از خواب بیدار شدن باشد. گاهی اوقات ممکن است فرد زیاده از حد بخوابد. به این علت که او آرزو دارد به سادگی خودش را در خواب پنهان کند یا چنان احساس خستگی می کند که گویی هرگز به خواب کافی نخواهد رسید. وقتی که خواب است تجدید قوا نمی کند فرد وقتی بیدار می شود احساس می کند نیروی تازه ای نگرفته و استراحت نکرده است . این حالت در روزهایی که فرد با مشکلات سر و کار داشته بیشتر است. افراد افسرده اغلب احساس می کنند انرژی ندارند و با کارهای روزمره از پا در می آیند (یو، لی، لی، شین، پارک، یون و یو ، 2016).
یک نظریه در مورد افسردگی علت آن را تغیرات در اعمال مغز می داند، یک عدم تعادل شیمیایی. تحقیقات نشان داده اند که بعضی از افراد افسرده در سیستم عصبی شیمیایی مغز فعالیت کمتری دارند. اگر چه، این چندان روشن نیست که آیا این تغییرات در شیمی مغز واقعا علت افسردگی هستند؟ همه ما می دانیم که افسردگی معمولاً با تغییرات در شیمی مغز ارتباط دارد. تغیرات فیزیولوژیک در افسردگی ممکن است در اثر مقابله با مشکلات شدید تر شوند یا حتی یکی از گام های برنامه ی مدیریت افسردگی باشند. درمان با دارو های ضد افسردگی معمولاً می تواند کمک کننده خوبی باشد برای اینکه فرد دوباره خوب بخوابد و انرژی بدنی را بازیابد. همچنین این دارو ها به وی اجازه میدهند که فعالانه مهارت های پیروز شدن بر افسردگی را یاد بگیرد و به آن ها عمل کند (موحدی و همکاران، 1393).