برایان تریسی می گوید: زندگی شما میتواند بهطرز شگفت انگیزی تغییر کند، کافی است مایل به تغییر باشید، تصمیم بگیرید، عمل کنید، رفتارهای جدیدی انتخابیتان را تمرین کنید و تا زمان رسیدن به نتیجهی دلخواه خود ثابتقدم بمانید.
قدم اول ایجاد تغییر در زندگی برای موفقیت چیست؟
همیشه اولین قدم برای تغییر، قبول و باور کردنِ اشتباهات گذشته و تصمیم گیری برای جبران آن ها است. اگر هر کدام از ما بخواهیم با رفتار خود، تغییراتی در زندگی خود ایجاد کنیم و به موفقیت در زندگی و همچنین موفقیت در کار دست پیدا کنیم، باید تلاش کنیم. در طول زندگی همه ی ما شیوه هایی برای تفکر و رفتار وجود دارد تا بتوانیم به کمک آن از رنج ها دوری کنیم و به سوی لذت ها و خوشی ها قدم برداریم و به این روش تغییراتی در زندگی ایجاد کنیم.
همه ما در طول زندگی دچار احساساتی از قبیل غم، یأس، نا امیدی و ناراحتی شده ایم و برای خلاص شدن از این احساسات به دنبال راه چاره ای گشته ایم.
در واقع قدم اول برای ایجاد تغییر در زندگی تعیین هدف است و ما در زندگی تنها به هدف هایی می توانیم برسیم که به آن ها توجه داشته باشیم. اگر در زندگی حواس خود را جمع بلاهایی کنیم که نمی خواهیم بر سر مان بیایند، به صورت ناخودآگاه دچار آن ها خواهیم شد، پس هر چه خواسته خود را مشخص تر کنیم هدف از زندگی برای ما روشن تر خواهد شد و نیروی بیشتری در خود احساس می کنیم تا بتوانیم زودتر به هدف دل خواه خود برسیم.
استاد تغییر باشم یا قربانی تقدیر؟ + چرا باید تقدیر را تغییر دهیم؟
چرا باید خودمان را تسلیم جریان زندگی کنیم؟
طبیعت از این که باید همیشه تغییر کند هیچ گله ای ندارد، به طور مثال، طبیعت هرگز نمی گوید ” از این که سالی چهار بار فصل عوض کنم خسته شده ام. واقعا برایم خسته کننده است پس بهتر است زمستان و بهار و پاییز امسال را کنار بگذارم و فقط تابستان بماند.
از این که سیاره و ستاره دور سرم چرخیده است کلافه شده ام و حس می کنم نیاز به استراحت بیشتری دارم، پس یکی دو هفته دست از چرخش بردارم و بایستم.”
طبیعت هرگز این چنین نمی گوید، بلکه مدام در چرخه ای اعجاز گونه ای از تغییرات مداوم، حرکت می کند و ادامه می دهد، در حالی که ما انسان ها واکنش متفاوتی انجام می دهیم، به این معنا که حس خوبی نسبت به تغییر نداریم و هرگز خواهان شروع یک زندگی جدید نیستیم، بلکه هر کاری که می توانیم انجام می دهیم تا همان جایی که هستیم بمانیم و هر راه جدیدی که مقابل ما می گذارند در برابر آن مقاومت می کنیم و هرگز طعم آغازی دوباره، برای زندگی ای دوباره را نمی چشیم.
به راستی چرا خواهان زندگی جدیدی نیستیم؟ چرا هرگز نمی خواهیم به شروع دوباره فکر کنیم؟ چرا هرگز نمی خواهیم از نو بسازیم؟ چگونه است که بسیاری از ما در برابر تغییر مقابله می کنیم؟ چرا هر کاری که از دست مان بر می آید می کنیم تا اطمینان و امنیت داشته باشیم و مهار اوضاع اطراف خود را در اختیار بگیریم که مبادا تغییری ایجاد گردد؟
انسان های موفق چه تغییراتی در زندگی خود ایجاد می کنند ؟
همه ی ما دوست داریم که همه چیز در زندگی ما مرتب و ایده آل و قابل پیش بینی باشد، زیرا در اولین قدم به این فکر می کنیم که یک شغل خوب پیدا کنیم، بعد بچه دار شویم و بعد از آن یک خانه ی زیبا و مجلل بخریم. وقتی همه ی این چیزها برای ما مهیا باشد زندگی را عالی می بینیم و برای این که اوضاع را همین گونه پیش ببریم، تا زمان مرگ سعی و تلاش می کنیم.
تابه حال پیش آمده است که این جملات را به زبان بیاوریم و یا حتی از زبان اطرافیان خود بشنویم؟
مایل نیستم خودم را به دردسر بیندازم.
همه ی اتفاقات همینجوری خیلی خوب است.
سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند.
زندگی مان از ابتدا همین گونه بوده است.
فلسفه ی جملات بالا این است که همیشه از تغییر و رشد فرار می کنیم، آن هم به هر قیمتی، در سر تا سر زندگی آهسته می رویم و آهسته می آییم تا مرگ فرا رسد، از دل به دریا زدن می ترسیم و مایل نیستیم از همه ی اتفاق ها سر در بیاوریم و دقیق باشیم، چه برسد به این که بخواهیم تغییر کنیم و زندگی جدیدی را تجربه کنیم.
منطقه امن زندگی ما کجا است؟
منطقه ی امن، جایی است که به آن عادت داریم، همان منطقه ی کوچکی که ماهی ها در آن شنا می کنند.
منطقه ی امن ما شامل تمامی آن چیزهایی است که برای ما آشنا است. از کارهای روزمره ما گرفته تا آدم هایی که همیشه اطراف ما هستند. منطقه ی امن ما عادت های روحی و احساسی ما می باشد، این که در روابط خود با دیگران چگونه رفتار کنیم، این که چقدر با خودمان و دیگران صادق هستیم و چیزهایی از این قبیل.
حال از خود بپرسیم که هر روز برای ماندن در منطقه ی امن زندگی خود چقدر تلاش می کنیم، چقدر انرژی مصرف می کنیم؟ پاسخ این است، ما هرگز اعتراف نمی کنیم چرا که مقدار این انرژی بسیار زیاد است، اما نتیجه برای همه ی ما یکسان می باشد.
زمانی که تلاش می کنیم همه چیز ثابت، یک نواخت و بدون هیچ تغییری باشد به شرایط و انسان های اطراف خود چنگ می اندازیم که در واقع انجام این کار برای ما مناسب نخواهد بود و به این روش تمامی راه های رشد و تغییر را به روی خود و زندگی مان می بندیم و این گونه هرگز نمی توانیم زندگی جدیدی را برای خود رقم بزنیم.
زنده بودن، انسان بودن و تمام و کمال هوشیار بودن آن است که به طور مداوم از آشیانه و منطقه ی امن خود خارج شویم.
گاهی وقت ها باید بدانیم و تغییر کنیم، ولی این کار را نمی کنیم. در لبه ی صخره ها می ایستیم و راجع به تغییراتی که باید ایجاد شود فکر می کنیم، از کارهایی که باید انجام دهیم و از شهامت هایی که باید به خرج دهیم حرف می زنیم، اما متاسفانه قدم از قدم بر نمی داریم. هر چه بیشتر فکر می کنیم احساس ناراحتی بیشتری می کنیم و تصمیم برای پریدن سخت تر و سخت تر می شود و این گونه است که هرگز نمی توانیم آغازی زیبا را تجربه کنیم.
جهان هستی و کائنات به طور مستمر متعهد به رشد شخصی ما هستند. جهان هستی هیچ وقت به ما خیانت نمی کند، او ما را به آرزوها و اهداف مان در این جهان وفادار و پایبند می کند، حتی وقتی که خودمان به خودمان پشت کرده ایم.
نکته ی بسیار شگفت انگیز و در عین حال اطمینان بخش این است که حتی وقتی که خودمان در مقابل تغییرات مثبت و مفید و حمایت گری که سرنوشت برای ما در نظر دارد مقاومت می کنیم و به زندگی قدیمی خودمان می چسبیم و خواهان نو شدن نیستیم، نیرویی خیر خواه و مثبتی همواره در ماموریت خودش برای هدایت و راهنمایی ما ثابت قدم و پایبند می ماند تا رشد و آزادی بیشتری برای ما به ارمغان بیاورد و نتیجه ی این رشد و آزادی چیزی جز تجربه ی یک زندگی نو و شگفت انگیز نخواهد بود.
چگونه زندگی خود را از نو بسازیم؟
با این که می دانیم تمام موانع، دشواری ها و ناکامی های زندگی به صلاح خودمان است و فرصتی برای تغییر و رشد ما است، باز هم همواره دوست داریم با میل و اراده خودمان بپریم. بعضی از مواقع به پریدن و جهش علاقه داریم، اما آمادگی آن را در خودمان احساس نمی کنیم؟ وقت هایی که می خواهیم کاری در زندگی خود انجام دهیم و یا حتی تغییری در زندگی خود ایجاد کنیم، اما گیر افتاده ایم و نمی توانیم دست از مقاومت برداریم از چه چیزی می توانیم کمک بگیریم؟ زمان هایی که خواهان نو شدن و زندگی ای جدید هستیم، چطور باید عمل کنیم؟!
ما انسان ها به چهار دلیل اصلی و رایج در برابر تغییرات مقاومت می کنیم و خود را از لذت و تجربه یک زندگی جدید محروم می سازیم. این چهار اشتباه، تفکرات نادرست و غلط درباره ی تغییر و رشد هستند که مانع از تغییر و نو شدن زندگی ما می شوند.
چرا باید در برابر تغییرات تسلیم شویم؟
به جای این که همیشه بهانه ی این را داشته باشیم که زمین کج است می توانیم رقصیدن را بیاموزیم.
ما انسان ها از ناشناخته ها می ترسیم، ما می ترسیم از تغییر کردن، زیرا نمی دانیم آن طرف خط چه چیزی انتظار ما را دارد، اما می دانیم جایی که الان ایستاده ایم کجاست، حداقل با دردها و بدبختی های خود آشنا هستیم. این دقیقا همان دو راهی است که همه ی ما در هنگام تغییر کردن با آن آشنا می شویم. خیلی از ما در دل خود می گوییم چقدر خوب می شد هر بار که می خواستیم تغییر می کردیم، چقدر خوب بود مانند غیب گویان در یک گوی بلورین نگاه کنیم و در یک چشم به هم زدن تصمیمات آینده ی خود را در آن ببینیم، اما دنیا چنین نیست، در خیلی از شرایط ها لازم است تغییر کنیم، حتی اگر از نتیجه ی آن در آینده اطلاعی نداشته باشیم، خیلی از جا ها باید رها کنیم حتی وقتی که از آینده اطلاعی نداشته باشیم، خیلی وقت ها باید از رودخانه ی بدون پل گذر کنیم و این دقیقا همان چیزی است که تغییر را ترسناک تر می کند، عدم تضمین و عدم قطعیت همیشه بین مبدأ و مقصد وجود دارد.
نقش اثر مرکب در ایجاد تحول در زندگی چیست؟
فکر کنیم برای کسی هدیه ای خریده ایم ولی وقتی به دیدار او می رویم تا هدیه را به او بدهیم می بینیم که دستان او پر از جعبه های مختلف است، چه می کنیم؟ بدون شک این جمله را نمی گوییم: بیا این هدیه ات گذاشته ام روی زمین. صبرمی کنیم تا هدیه ها را پایین بگذارد تا دستانش خالی شوند و بعد از آن هدیه را به او تقدیم می کنیم.
جهان هستی هم دقیقا این گونه با ما برخورد می کند. دنیا دنیایی هوشمند است و هیچ چیز را هدر نمی دهد.
دنیا هیچ وقت سعی نمی کند چیزی به ما بدهد، آن هم زمانی که دستان ما پر است. هنگامی که بیش از اندازه بار برداشته باشیم و در هر دست مان چند عدد نارگیل داریم به بار ما چیزی اضافه نخواهد کرد. منتظر می شود تا جایی که دستان ما خالی است چیزی نو را به ما بدهد، این به این منظور می باشد که برای دریافت چیز های جدید باید چیزهای قدیمی را رها کنیم.
می دانیم رها کردن و دست کشیدن از داشته های خود سخت است، اما سخت تر از آن زمانی است که پس از دست کشیدن چیزی عایدمان نشود.
اکثر زمان ها احساس بر این داشتیم چیزی با ارزشی را از دست داده ایم، اما بلافاصله چیزی با ارزش تری را به دست آورده ایم. چیزی که احساس می کردیم محال است بدون آن زنده بمانیم، اما در عوض چیزی با ارزش تری نصیب ما شد.